بازگشت

نمونه هايي از تحريف ها


بـر شـمـردن تمامي تحريف هايي كه حاكمان نامشروع و ستمگر آفريده و رنگي ديني بدان ها زده انـد، پـژوهـشـي پردامنه مي خواهد و در مجال اين نوشتار نيست. از اين رو در اين جا تنها به چند نمونه آشكار اشاره مي شود. اين نمونه ها در چند عنوان مي گنجد كه در زير مي آيد.

الف ـ عبادات: مسلمانان به پيروي از دين خدا و سنّت پيامبر (ص) هنگام انجام فريضه حج، به جـاي نـمـازهـاي چـهـار ركـعتي در سرزمين (مني)دو ركعت نماز مي گزاردند. عثمان در زمان حكومت خويش چند سالي چنين كرد، ولي يك سال، تصميم گرفت نمازهاي چهار ركعتي را تمام بخواند و از آن پـس بـنـي امـيـه، بـه جـاي پـيـروي از رسـول خـدا (ص) از عـثـمـان پـيـروي كردند. [1] .

وليـد بـن عـقبه، والي عثمان در كوفه، مردي فاسق و عياش و شرابخوار بود، شبي پس از عـيـاشي براي گزاردن نماز صبح به مسجد رفت؛ زيرا شخص والي امام جماعت نيز بود. در آن روز، او بـه جـاي دو ركـعـت، چـهـار ركـعت به جاي آورد و در نماز به جاي قرآن اشعار عاشقانه خـوانـد. پـس از نـمـاز رو به مردم كرد و گفت: (اگر مي خواهيد بيش از اين برايتان بخوانم!) آنـگـاه از مـسـتـي شـراب، حـالت تـهـوّع بـه او دسـت داد و مـحـراب مـسـجـد جـامـع را نـيـز آلوده كرد. [2] .

رسـول اكـرم (ص) بـراي اقـامـه نـمـاز جـمـعـه بـه مـسـجـد مـي رفـت، بـلال اذان مـي گـفـت و پس از خطبه ها پيامبر اقامه مي گفت و به نماز مي ايستاد، ولي عثمان در سال هفتم هجري دستور داد دو بار اذان بگويند و مردم بر اين كار او خرده گرفتند و آن را بدعت ناميدند. [3] .

از زمـان پـيـامبر (ص) تا زمان حكومت معاويه كسي براي نماز عيد اذان و اقامه نمي گفت، ولي معاويه بدعتي آفريد و براي نماز عيد اذان گفت. [4] .

روزي معاويه پيش از رفتن به جنگ صفّين، نماز جمعه را در روز چهارشنبه اقامه كرد. علاّمه امـيـني پس از نقل اين بدعت مي نويسد: (فرزند هند جگر خوار تصميم داشت هيچ يك از سنّت هاي پيامبر را برجاي نگذارد مگر اين كه به آن آسيبي برساند و آن را به بازي گيرد. از اين رو دين خدا را دستخوش تحريف مي كرد.) [5] .

سـركـشي بني اميه پس از در دست گرفتن قدرت به جايي رسيد كه حتي در خطبه هاي نماز جـمـعـه و عـيـد بـه برترين شخصيت عالم امكان، پس از پيامبر (ص) يعني حضرت علي بن ابي طـالب (ع) بـد مـي گـفتند. پيش از آن، مردم از پيامبر شنيده بودند كه: (هركس به علي ناسزا گـويـد مـرا نـاسـزا گـفته است و هركس مرا ناسزا گويد، خدا را ناسزا گفته است.) از اين رو، ناسزاگويي بني اميه را خوش نمي دانستند، ولي مجبور بودند خطبه هاي نماز جمعه را گوش دهـنـد. امـّا در روز عـيـد كـه خـطـبـه هايش پس از نماز است، متفرّق مي شدند تا به ناسزاگويي امويان گوش ندهند. معاويه و به پيروي از او، ديگر امويان براي اين كه مردم متفرّق نشوند و به خطبه هاي نماز عيد گوش فرادهند، دست به بدعتي ديگر زدند و خطبه هاي نماز عيد را نيز مانند نماز جمعه، پيش از نماز جاي دادند. [6] .

در كتابهاي اهل سنّت آمده است كه معاويه نخستين كسي بود كه برخي از تكبيرهاي مستحب نماز را ترك كرد. انس بن مالك مي گويد: معاويه در مدينه به نماز ايستاد (بسم اللّه) را در سوره پـس از حمد نخواند و هنگام رفتن به ركوع تكبير نگفت. پس از نماز، مهاجران فرياد زدند: (اي معاويه! از نماز دزديدي يا فراموش كردي؟!) [7] .

ب ـ احكام: تحريف احكام اسلامي يا از روي ناداني بود و يا عمدي و براي تأمين اغراض مادّي و دنيوي. بي گمان در هر دو صورت مردم مسلمان بودند كه زيان مي ديدند و از دين راستين الهي مـحـروم مـي ماندند. اين گونه تحريف ها بي شمار است كه در اين جا تنها به چند نمونه از آن بسنده مي كنيم.

پـس از كـشـتـه شـدن عـمـر، فـرزنـدش عـبـيـدالله، بـي آن كـه از كـسـي شـكـايـت كـنـد و قاتل معيّن شود، دست به شمشير برد و مسلماني ايراني به نام هرمزان و دختر كوچك ابولؤلؤ را كُشت. پس از آن كه عثمان به خلافت رسيد، بر منبر رفت و گفت: (هرمزان به دست عبيدالله كشته شد، ولي چون وليّ ندارد و وارث او مسلمانانند و من نيز امام مسلمانانم از خون او گذشتم.) امـيـر مـؤمـنان (ع) فرياد برآورد: (قاتل فاسق را كه مرتكب جنايت شده و مسلمان بي گناهي را كشته، قصاص كن.) و به عبيدالله نيز فرمود: (اي فاسق اگر روزي بر تو دست يابم، تو را بـه جـرم كشتن هرمزان قصاص خواهم كرد!) ولي عثمان حكم خدا را به كنار نهاد و عبيدالله را قصاص نكرد. [8] .

پـس از آن كـه ابـوبـكـر بـه خـلافـت رسـيـد، مـزرعـه فـدك را، كـه رسـول خـدا (ص) به دخترش فاطمه (س) بخشيده بود، از آن حضرت گرفت و مدّعي شد كه اين مـزرعـه جـزو بـيـت المـال اسـت. ولي چون عثمان به خلافت رسيد. فدك را به مروان حكم ـ پسر عـمـوي خـويـش ـ بـخـشـيـد و ايـن مـزرعـه تـا زمـان عـمـر بـن عـبـدالعـزيـز در اخـتـيار بني مروان بود. [9] .

شـراب در قـرآن مـجـيـد، پـليـد شـمـرده شـده و نـوشـيـدنـش حـرام اسـت و رسول اكرم (ص) فرموده است:

(لَعَنَ اللّهُ الْخَمْرَ وَ غارِسَها وَ عاصِرَها وَ شارِبَها وَ ساقْيها وَ بائِعَها وَ مُشْتَريها وَ آكِلَ ثَمَنِها وَ حامِلَها...) [10] .

خداوند لعنت كند شراب را، و كسي را كه درختي را به نيّت ساختن شراب مي كارد، وكسي را كه آب مـيـوه اش را بـديـن نـيـّت مـي گـيـرد، و كـسـي را كه از آن مي نوشد، و كسي را كه آن را مي فـروشـد، و كـسـي را كـه بـهـاي آن را مـي خـورد، و كـسـي را كـه آن را حمل مي كند.

بااين همه، گويا مدّعيان جانشيني پيامبر، خود را تافته جدا بافته از امّت اسلامي و برتر از قانون خدا مي دانستند كه شرابخواري از كارهاي هميشگي آنان بود و قطار شتران براي آنان، شراب حمل مي كرد.

نـقـل اسـت كـه روزي عـبـادة بـن صـامـت، از اصـحـاب شـريـف رسـول خـدا (ص) و رزمـنـدگـان بـدر، در شـام قـطـار شـتـري را ديـد كـه مـشـك هـايـي حمل مي كردند. پرسيد: (آيا اين ها روغن زيتون است؟) گفتند: (نه، بلكه شراب است كه براي مـعـاويه خريده اند.) عباده برخواست و با حربه اي همه مشك ها را دريد. چون معاويه از كار عباده آگـاه شـد، ابـوهـريـره را خواست و به او گفت: (برو جلو برادرت ـ عباده ـ را بگير! او براي حكومت ما درد سر ايجاد مي كند.) عباده در پاسخ ابوهريره ـ كه به نصيحت او پرداخت ـ گفت: (اي ابـو هريره! مگر تو با ما نبودي كه با پيامبر صلّي الله عليه و آله بيعت كرديم كه امر به معروف و نهي از منكر كنيم!) [11] .

عبدالرحمن بن سهل انصاري به دستور عثمان به جهاد رفته بود و معاويه امير شام بود. روزي عبدالرحمن مشك هايي پر از شراب ديد كه براي معاويه مي بردند. او بي درنگ همه را با نيزه دريد و شراب ها را بر زمين ريخت. وقتي معاويه از داستان آگاه شد، گفت:

(عبدالرحمن را رها كنيد، او پيرمردي است كه عقلش را از دست داده است.) عبدالرحمن گفت: (نه به خـدا سـوگند، من عقلم را از دست نداده ام، ولي پيامبر ما را از شرابخواري منع فرموده است. به خـدا سـوگـنـد اگـر بـبـيـنـم مـعـاويـه خـلاف امـر پـيـامـبـر عمل مي كند، شكمش را خواهم دريد!) [12] .

عـلاّمـه امـيني با نقل داستان هايي ديگر در اين باره چنين نتيجه گيري مي كند: (كاخ معاويه، از روز نـخـسـت، دكّان شراب و دكّه فسق و فجور و خانه فحشا و منكر و شرابخواري شعار اصلي ساكنان آن بود كه هيچ انذاري آنان را از چنين كاري باز نداشت و آنان با حكم و سخن پيامبر (ص) بيگانه بودند.) [13] .

ج ـ سنّت پيامبر: چنان كه پيشتر ياد كرديم، بخشي گسترده از دين مقدّس اسلام را سنّت شريف پـيـامـبـر (ص) تـشـكـيـل مـي دهـد كـه بـايـسـتـي بـي كـاسـتـي و اضـافي انجام پذيرد. و تنها اهـل بـيـت مـعـصـوم آن حـضـرت بـودنـد كـه از آگاهي و شايستگي براي اجراي سنّت پيامبر (ص) برخوردار بودند. متأسّفانه آنان نيز از حق مسلّم خويش محروم شدند و كساني در رأس حكومت قرار گرفتند كه با انگيزه هاي گوناگون نفساني خويش، سنّت حيات آفرين پيامبر (ص) را يـا نـاديـده گرفتند و يا دستخوش تحريف و دسيسه ساختند كه برخي نمونه ها را در زير مي خوانيم.

طبري از قول عمر نقل كرده است:

سـه چيز در زمان پيامبر (ص) حلال بود، ولي من آن ها را حرام مي كنم و انجام دهنده آن ها را كيفر مي دهم: متعه حج، متعه زنان، و حيّ علي خير العمل در اذان. [14] .

روايـاتـي بـسيار از رسول خدا (ص) درباره فضيلت روزه هاي مستحبي، مانند روزه ماه رجب، نقل شده است. از آن جمله است روايت زير كه مي فرمايد:

(رَجَبٌ شَهْرٌ عَظيمٌ يُضاعِفُ اللّهُ فيهِ الْحَسَناتِ مَنْ صامَ يَوْماً مِنْ رَجَبٍ فَكَاَنَّما صامَ سَنَةً) [15] .

رجـب ماهي بزرگ است كه خداوند، حسنات را چندين برابر مي كند. هر كس يك روز از رجب را روزه بگيرد، گويا يك سال روزه گرفته است.

ولي خليفه دوم مردم را وامي داشت كه روزه رجب را افطار كنند و مي گفت: (رجب! چه رجبي؟! ماه رجب را در جاهليت بزرگ مي داشتند، اسلام اين سنّت را به كنار نهاده است.) [16] .

خـليـفه دوم با نقل احاديث پيامبر (ص)، كه در بردارنده نيمي از معارف و احكام ديني و تفسير قـرآن مـجـيد بود، به شدّت مخالفت مي كرد و اصحاب پيامبر (ص) را از آن باز مي داشت. حتي ابـن مـسـعـود، ابودردا و ابوذر را به دليل نقل حديث نبوي به زندان افكند و آنان تا وقتي عمر كشته شد، در زندان بودند. [17] .

حكم بن ابي عاص ـ عموي عثمان ـ پيش از اسلام، همسايه پيامبر (ص) بود و پس از بعثت به پـيـامـبـر (ص) آزار فـراوان رسـانـد. او پـس از فتح مكه، به ظاهر، اسلام آورد، ولي پشت سر پيامبر (ص) راه مي افتاد و با تقليد حركات پيامبر (ص)، آن حضرت را تمسخر مي كرد، و بي ادبي هايي ديگر نيز از او سرزد. رسول خدا (ص) او را لعنت و از مدينه اخراج كرد و فرمود:(او و فرزندانش نبايد در مدينه زندگي كنند.).

چـون عـثـمـان بـه خلافت رسيد، دستور پيامبر را زير پا نهاد و خانواده ملعون حكم را به مدينه بـاز گـردانـد و حـتـي وقتي او از دنيا رفت، سايه باني بر قبرش نصب كرد. [18] عـثـمـان، در بـرابـر صـالحـان و قـاريـان قـرآن ـ هـمـچـون مالك اشتر، صعصعة بن صوحان و برادرش زيد، حرقوص بن زهير و جندب بن زهير ـ را به جرم تفسير و قرائت قرآن، حق گويي، امـر بـه معروف و نهي از منكر از كوفه به شام تبعيد كرد؛ [19] همچنان كه ابوذر صـحـابـي ارجـمند پيامبر (ص) رابه شام و سپس به ربذه تبعيد كرد. او چنان گستاخ بود كه حـتـي گـاه تـوسـط ابـن عباس به اميرمؤمنان (ع) توصيه مي كرد كه از مدينه خارج شود و در مزرعه ينبع، بيرون از مدينه سُكنا گزيند! [20] .

چنان كه گذشت، سياست شيطاني اموي به ويژه طاغوت آنان، معاويه، از ميان بردن اسلام و سنّت شريف نبوي بود و چنين سياستي پس از شهادت اميرمؤمنان (ع) شدّت يافت و معاويه تا آن جا كه توان داشت به تغيير و تحريف و حتي تمسخر سنّت پيامبر (ص) پرداخت.

نـقـل اسـت روزي ابـوذر حـديثي از رسول خدا (ص) نقل كرد كه در آن آمده بود: (جايگاه معاويه در آتـش اسـت.) مـعـاويـه در پـاسـخ ابـوذر پـوزخـنـدي زد و دسـتـور داد او را بـه زنـدان اندازند. [21] .

در جـنگ صفّين، عمّارياسر ـ صحابي بزرگ پيامبر (ص) ـ به دست سپاهيان مزدور معاويه به قتل رسيد. با كشته شدن عمار، دوست و دشمن به ياد حديث پيامبر (ص) افتادند كه فرموده بود: (عمّار را گروهي ياغي به قتل مي رسانند.) حتي عمروعاص ‍ نيز اين حديث پيامبر (ص) را براي مـعـاويـه نـقل كرد، ولي معاويه به جاي تنبّه و توبه، با ناسزاگويي به عمروعاص، بدو گفت: (اي پير خرفت! اين چه حديثي است كه نقل مي كني؟! آيا، ما عمار را كشتيم؟ عمار را علي و يارانش كشته اند كه او را در تيررس سربازان ما قرار داده اند! آيا مي خواهي شاميان را عليه من بشوراني؟! مگر هر چه را از پيامبر شنيده اي بايد باز گويي؟!) [22] .

مـعاويه بر خلاف صريح قرآن ـ كه ربا را تحريم كرده است ـ به ربا خواري مي پرداخت. روزي عبادة بن صامت، كسي را ديد كه در بازار شام معامله ربوي انجام مي دهد. فرياد برآورد: اي مـردم! از رسـول خـدا (ص) شـنـيـدم كـه فـرمود: (طلا بايد در برابر طلا و گندم در برابر گـنـدم، و خـرمـا در بـرابر خرما و... به طور مساوي معامله شود و اگر كسي بيشتر دهد، ربا و حرام است.) چون اين خبر، به معاويه رسيد، عباده را احضار و به او اعتراض كرد و گفت: (اگر تـو مـعـاصـر و مـصـاحـب پـيـامـبـر بـوده اي، مـا هـم بـوده ايـم. ايـن چـه حـديـثـي اسـت كـه نـقل مي كني؟! ديگر اين حديث را مخوان.) عباده گفت: (به كوري چشم معاويه، احاديث پيامبر را بـراي مـردم بـازخـواهـم گـفت!) [23] آشكار است كه وقتي جامعه اسلامي از اسلام ناب روي بـرتـابـد و به ديني تحريف شده گردن نهد به چاهي خواهد افتاد كه نابكاران سياست باز برايش كنده اند.


پاورقي

[1] الغدير، ج 8، ص 101.

[2] همان، ص 123.

[3] الغدير، ج 8، ص 126.

[4] همان، ج 10، ص 191.

[5] همان، ص 196 ـ 196.

[6] همان، ص 212 ـ 213.

[7] الغدير، ج 10، ص 201.

[8] همان، ج 8، ص 132.

[9] همان، ص 236 ـ 237.

[10] وسائل الشيعه، ج 17، ص 224.

[11] الغدير، ج 10، ص 197 ـ 180.

[12] الغدير، ج 10، ص 181.

[13] همان، ص 138.

[14] همان، ج 6، ص 213.

[15] همان، ص 282.

[16] الغدير، ج 6، ص 282.

[17] همان، ص 294.

[18] الغدير، ج 8، ص 243.

[19] همان، ج 9، ص 31.

[20] الغدير، ج 9، ص 61.

[21] همان، ج 10، ص 281.

[22] همان.

[23] الغدير، ج 10، ص 185.