بازگشت

ريشه هاي عبرت انگيز حادثه عاشورا


بـه گـواهـي تـاريـخ، حـادثـه عـاشـورا فـاجـعـه اي ديـنـي بـود كـه اهـل بيت رسالت (ع) را به سوگ نشاند، اهل آسمان و زمين را در حيرت فرو برد، صفحه سياهي بـر تـاريـخ انـسـان افـزود،لكـّه نـنـگـي بـر دامان ستم نهاد، و آدميان را در برابر فرشتگان شـرمـنـده ساخت و... حادثه اي بود كه نبايد روي مي داد، بندگان مخلص خدا نبايد به مسلخ مي رفتند، حرمت پيامبر را نبايد مي شكستند، سر مقدّس حسين بن علي (ع) را ـ كه جز براي خدا فرو نـيامده بود ـ نبايد بر فراز نيزه مي بردند و در حالي كه زنان بني اميه و بني زياد در كاخ بـه سـرمـي بـردنـد، نـبـايـد دخـتـران پـيـامـبـر (ص) را بـه اسـيـري در شهرها و بيابان ها مي گـرداندند. يزيد نبايد بر لب و دهان امام حسين (ع) كه بوسه گاه پيامبر بود ـ با چوب مي نواخت و... از سوي ديگر،مسلمانان مي بايد از فرزند رشيد پيامبر (ص) و تربيت شده زهرا (س) و عـلي (ع) بـه دفـاع برمي خاستند، همه بايد در برابر حكومت غاصب اموي مي ايستادند، مردم مـي بـايـد بـه جـاي (حـزب الله)، (حـزب شـيـطـان)را قتل عام مي كردند، نيروهاي مسلّح اسلام مي بايد به جاي سينه ياران امام حسين (ع)، سينه ياران يزيد را نشانه مي رفتند و به جاي پيامبر (ص)، علي و فاطمه (ع)، بايد ابوسفيان، معاويه و هند جگرخوار به عزاي فرزندان خود مي نشستند. اينك دو پرسش بسيار مهم مطرح است: نخست ايـن كـه بـه راستي چرا چنين شد و رويدادي بدين گونه ناگوار و مصيبت بار پديد آمد، و دوم ايـن كـه بـراي دور مـانـدن جامعه انساني از چنين رويدادهايي چه بايد كرد.اگر پاسخ پرسش نـخـست را به خوبي در يابيم، پاسخ پرسش دوم نيز به آساني آشكار مي شود. رهبر عزيز انقلاب ـ حضرت آيت الله خامنه اي ـ مدّظلّه ـ پرسش نخست را چنين مطرح مي كند:

چـه شـد كـه پنجاه سال بعد از در گذشت پيغمبر (ص) جامعه اسلامي به آن حد رسيد كه كسي مـثـل امـام حـسـين (ع) ناچار شد براي نجات جامعه، اين چنين فداكاري بكند؟...ما بايد نگاه كنيم و بـبـينيم كه چه شد كه فردي مثل يزيد بر جامعه اسلامي حاكم شد؟.. ما امروز يك جامعه اسلامي هستيم، بايد ببينيم آن جامعه اسلامي چه آفتي پيدا كرد كه كارش به يزيد رسيد، چه شد كه بـيـسـت سـال بـعـد از شـهـادت اميرالمؤمنين (ع) در همان شهري كه ايشان حكومت مي كرد، سرهاي پسران امير المؤمنين (ع) را بر نيزه كردند و در آن شهر گرداندند؟ كوفه همان جايي است كه امـيرالمؤمنين (ع) توي بازارهاي آن راه مي رفت، تازيانه بر دوش مي انداخت و مردم را امر به مـعـروف و نـهـي از مـنـكـر مـي كـرد، فـريـاد تـلاوت قـرآن در آنـاء الليـل و اطـراف النهار از مسجد و تشكيلات آن بلند بود. اين همان شهري است كه حالا دخترها و حـرم امـيـرالمـؤمـنـيـن (ع) را بـه اسـارت در بـازار آن مـي گـردانـنـد. چـه شـد كـه ظـرف بـيست سال به اين جا رسيدند؟ [1] .

همچنين درباره ارتباط دو پرسش ياد شده مي فرمايد:

مـا هـم بـايـد از ايـن بـيـمـاري بـتـرسيم. امام بزرگوار ما اگر خود را شاگردي از شاگردان پـيـغـمـبـراكـرم (ص) مـحـسـوب مـي كـرد، سرِ فخر به آسمان مي سود. افتخار امام اين بود كه بـتـوانـداحـكـام پـيغمبر (ص) را درك و عمل و تبليغ كند. امام ما كجا و پيغمبركجا؟ جامعه اي را كه پيغمبر ساخته بود، بعد از مدت چند سال به آن وضع دچار شد و لذا جامعه ما خيلي بايد مواظب بـاشـد كـه به آن بيماري دچار نشود. عبرت اين جاست! ما بايد آن بيماري را بشناسيم و آن را يك خطر بزرگ بدانيم و از آن اجتناب كنيم. [2] .

ريـشـه هـاي ايـن بيماري از جهات گوناگون اخلاقي، سياسي، اعتقادي، اقتصادي، روحي، و روانـي و... شـايـسـتـه بـررسـي انـد كـه هـر يـك كـتـاب هـايـي مـسـتـقل مي طلبند. از اين رو، در فصل حاضرتنها به بررسي برخي از مهم ترين ريشه ها مي پردازيم و پاسخ پرسش دوم را در فصل آينده پي مي جوييم.


پاورقي

[1] انقلاب و عبرتها، ص 9 ـ 10.

[2] همان، ص 11.