بازگشت

داستان بلعم باعورا


بـلعـم بـاعـورا، معاصر حضرت موسي (ع) بود و با تلاش و كوشش بسيار به مقامي والا دست يافت؛ چنان كه امام رضا (ع) مي فرمايد:

(بـلعم باعورا اسم اعظم الهي را مي دانست و دعايش مستجاب بود، ولي روي به دستگاه فرعون نـهـاد و عالم دربار شد. چون فرعون، موسي و مؤمنان را تعقيب كرد و آنان گريختند، فرعون از بـلعـم خواست كه دعا كند موسي و يارانش به چنگ او افتند. بلعم به خواسته فرعون تن در داد و بر الاغ خويش نشست تا برود و موسي را نفرين كند.الاغ از حركت سرباز زد و به زبان درآمد و گفت:(تو توقع داري كه من تو را ببرم تا بر پيامبر خدانفرين كني؟!)

بـلعـم الاغ را آنـقـدر زد تـا جـان سـپـرد. درايـن هـنـگـام، اسـم اعـظـم نـيـز از خـاطـرش رفـت. [1] قـرآن مـجـيـد چـكـيـده داسـتـان او را بـراي عـبـرت آمـوزي يـادآور مـي شـود و بـه پيامبراكرم (ص) مي فرمايد:

(وَ اتـْلُ عـَلَيـْهـِمْ نـَبـَاءَ الَّذي اتـَيـْنـاهُ آيـاتـِنـا فـَانـْسـَلَخَ مِنها فَاَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مَنَ الْغاوينَ

وَ لَوْ شـِئْنـا لَرَفـَعـْنـاهُ بـِهـا وَ لكـِنَّهُ اَخْلَدَ اِلَي الاَْرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ اِنْ تـَحـْمـِلْ عـَلَيـْهِ يـَلْهـَثْ اَوْ تـَتـْرُكـْهُ يـَلْهـَثـْذلِكَ مَثَلُ الْقَومِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِاياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ) [2] .

و خبر آن كس را كه آيات خود را به او داده بوديم، براي آنان بخوان كه از آن بي بهره گشت. آن گـاه شـيـطان او را دنبال كرد و از گمراهان شد. و اگر مي خواستيم ارج او را به وسيله آن [آيـات] بـالا مـي برديم،ولي او به زمين [دنيا] گراييد و از هواي نفس خود پيروي كرد. از اين رو، داستانش چون داستان سگ [هار] است، [كه] اگر بر آن حمله ور شوي، زبان از كام برآوَرَد، و اگـر رهـايـش كـنـي [بازهم] زبان از كام برآوَرَد.اين مَثَلِ گروهي است كه آيات ما را تكذيب كردند. پس، اين داستان را [براي آنان] حكايت كن، شايد كه بينديشند.


پاورقي

[1] تفسير نور الثقلين، حويزي، ج 2، ص 102، علميه، قم.

[2] اعراف (7)، آيات 175 و 176.