بازگشت

سخن امام باقر


نمونه دوم سخني از امام باقر (ع) است كه مرحوم كليني آن را با سندي صحيح در دو جاي كتاب كافي آورده است و راوي نخست آن حمران بن اعين شيباني است كه پدر حمزة بن حمران، راوي نمونه قبلي مي باشد. او كه نيز شخصيتي بزرگ در ميان اصحاب ائمه (ع) به شمار مي رود و در تعبيري از او به عنوان يكي از حواريون امام باقر (ع) و امام صادق (ع) ياد شده، در جلسه اي علمي با حضور امام باقر (ع) و گروهي از اصحاب حضرت، شركت داشته است. در اين جلسه امام (ع) درباره مقامات علمي ائمه (ع) سخن گفت و از كساني كه ادعاي ولايت دارند ولي شناخت لازم درباره جايگاه والاي علمي آنان ندارند انتقاد كرد. بحث امام (ع) در تبيين شخصيت علمي امامان (ع) و آگاهي ايشان از اخبار آسمانها و زمين و همه نيازهاي ديني، اين فرصت را براي حمران فراهم آورد كه پرسش كلّي خود را درباره قيام اميرالمؤمنين (ع) و امام حسن (ع) و امام حسين (ع) و وظيفه الهي كه به انجام رساندند ولي با اين حال از ناحيه طاغوتيان به قتل رسيده و مغلوب آنان شدند، مطرح كند و علت آن را جويا شود. و به عبارت ديگر پرسش و شبهه وي اين بود كه اگر آن چنان كه درباره علوم و آگاهي هاي امامان (ع) مي فرماييد باشد، پس چگونه است كه آن امامان (ع) دچار چنين سرنوشتي شدند كه گويا به فرجام كار خويش آگاهي نداشته اند!

«جعلت فداك، أرأيت ما كان من أمر قيام علي بن ابي طالب و الحسن و الحسين عليهم السلام و خروجهم و قيامهم بدين الله عزّ ذكره، و ما اصيبوا من قتل الطواغيت ايّاهم و الظفر بهم حتي قتلوا و غلبوا؟»

امام باقر (ع) در پاسخ به اين پرسش و رفع شبهه اي كه احتمالاً براي حمران و همه يا برخي از اعضاي جلسه پيش آمده بود از جمله فرمود:

«يا حمران! ان الله تبارك و تعالي قد كان قدّر ذلك عليهم و قضاه و أمضاه و حتمه علي سبيل الاختيار(الاختبار خ ل) ثم أجراه. فبتقدّم علم اليهم من رسول الله (ص) قام عليّ و الحسن و الحسين عليهم السلام، و بعلم صَمَتَ من صمت منّا؛

اي حمران، خداي تبارك و تعالي، آن را بر آنان مقدّر و به شكل اختياري (آزمايشي، خ ل)، حتمي ساخته بود، و بعد آن را جاري ساخت. بنابراين، با آگاهي قبلي از ناحيه رسول خدا (ص) بود كه علي و حسن و حسين، عليهم السلام، قيام كردند و هر كس از ما نيز سكوت مي كند با همين آگاهي است.»

آن گاه حضرت (ع)، افزود كه اگر آنان از درگاه خداوند، تغيير اين وضعيت و نابودي آن ستمكاران را درخواست مي كردند، خداوند اجابت مي كرد و در كمترين فرصت، آن طاغوتها را از ميان مي برد. و اگر آن امامان دچار چنين گرفتاري هايي شدند، به هدف دستيابي به جايگاه و كرامتي الهي بود كه خداوند مي خواست آنان بدان دست يابند و نه عقوبت نافرماني. لذا مبادا كه ديدگاهها و آراي اين و آن تو را به انحراف بكشاند. [1] .

بنابراين علي رغم جايگاه ويژه و احترامي كه مرحوم طبرسي همانند بزرگاني چون شيخ مفيد، سيدمرتضي و شيخ طوسي دارد، نمي توان احتمال نخست ايشان در نحوه جمع ميان ادله وجوب حفظ جان و حرمت افتادن در مهلكه و اقدام امام حسين (ع) را پذيرفت و به آن تن داد، همان گونه كه نمي توان با ظاهر سخن آن بزرگان پيشين همراهي كرد.

در نگاه مرحوم طبرسي هر چند حركت سيدالشهدا (ع) در يك احتمال در تعارض با آيه شريفه «و لا تلقوا بايديكم الي التهلكة» قرار دارد و آن را به بهاي نفي علم امام (ع) به فرجام قيام توجيه كرده و پاسخ گفته است ولي نگاه دوم ايشان كه به پيروي از ديدگاه سيدمرتضي«قدس سره» مطرح شده مي تواند به عنوان يك مبناي كلّي در فقه پذيرفته شود و مورد توجه قرار گيرد و آن اينكه، در دَوَران امر ميان ذلت و ننگ و سرانجام كشته شدن در «چنگ» دشمن از يك سو، و ايستادگي و كشته شدن كريمانه و مرگ شرافتمندانه همراه با عزت نفس در «جنگ» با دشمن، ترجيح با صورت دوم است اما اينكه سيدالشهدا (ع) نيز در همين شرايط قرار گرفته بود و آيا اساساً مي توان اقدام حضرت را با چنين ضابطه اي تحليل و تفسير كرد، چنان كه مرحوم طبرسي ممكن شمرده، مطلبي است كه پذيرش آن مبناي كلي، لزوماً به معناي پذيرش اين تفسير و تحليل نيست. بويژه كه حتي با فرض دوم، همچنان اين پرسش باقي مي ماند كه آيا امام (ع) از آغاز مي دانست در چنين شرايطي قرار مي گيرد كه يا بايد تن به كشته شدن ذليلانه بدهد يا قتل شرافت مندانه را برگزيند؟ اگر مي دانسته، آيا بر مبناي مرحوم طبرسي و استنتاجي كه از آيه «لا تلقوا» كرده است، با مفاد آيه منافات ندارد؟ به نظر مي رسد احتمال دوم، در نگاه آن مفسّر ارجمند، بتواند مشكل تنافي با مفاد آيه را مرتفع سازد ولي مشكل نفي آگاهي امام (ع) به سرانجام شهادت كه در احتمال اول مطرح شده، همچنان باقي است و طبعاً از اين نظر، همان اشكال اساسي احتمال نخست، بر احتمال دوم نيز وارد است. از اين رو پذيرش سخن طبرسي، در حدّ همان مبناي كلي محدود مي گردد كه در دَوَران ميان دو گونه كشته شدن، ترجيح با قتل شرافت مندانه است و نه تحليل ايشان در خصوص اقدام امام (ع). و اين خود دستاورد ارزشمندي از اصل بازتاب عاشورا در فقه سياسي اين مفسّر عالي مقام به شمار مي رود، هر چند نحوه استدلال ايشان را نپذيريم.


پاورقي

[1] کافي، ج 1، ص 261 - 262، و نيز ص 281. دنباله سخن حضرت (ع) اين است: «ولو انّهم يا حمران، حيث نزل بهم ما نزل من امر الله عزوجل و اظهار الطواغيت عليهم سألوا الله عزوجل أن يدفع عنهم ذلک و الحوّا عليه في طلب ازالة ملک (تلک خ ل) الطواغيت و ذهاب ملکهم اذاً لأجابهم و دفع ذلک عنهم، ثم کان انقضاء مدّة الطواغيت و ذهاب ملکهم أسرع من سلک منظوم انقطع فتبدد، و ماکان ذلک الذي أصابهم يا حمران لذنب اقترفوه و لا لعقوبة معصية خالفوا الله فيها و لکن لمنازل و کرامة من الله، أراد ان يبلغوها، فلا تذهبنّ بک المذاهب فيهم.»

لازم به ذکر است که در برخي نسخه ها همان گونه که در متن ديديد، به جاي کلمه «اختيار» تعبير «اختبار» آمده که به معناي امتحان و آزمايش کردن است ولي علّامه مجلسي نقل نخست را ترجيح داده است. نک: مرآة العقول، ج 3، ص 132.