بازگشت

آيا امام حسين مي دانست كشته مي شود؟


پاسخ: در پاسخ اين پرسش مطالب بسياري گفته اند؛ از جمله:

1 ـ بعضي مي گويند كه امام (عليه السلام) نمي دانست كه كشته مي شود. او طبق اقتضاي ظاهر جهت تشكيل حكومت قيام كرد، و نتيجه اين قيام به قتل او منجر شد. اينان مي گويند: اگر امام (عليه السلام) مي دانست كه كشته مي شود و قيام كرد، عمل او نوعي انتحار و خودكشي است كه عملي است ناستوده.

2 ـ گروهي مي گويند امام (عليه السلام) از آغاز مي دانست كه حركتش به شهادت او منتهي مي شود، ليكن چون پاي مرگ و حيات اسلام در ميان بود، براو لازم بود خود را براي اسلام فدا كند و اين عمل چون مورد خواست خداست، انتحار و خودكشي محسوب نمي شود؛ زيرا براساس هواهاي نفساني نبود، از اين رو وقتي در مدينه به امام (عليه السلام) گفتند: خوب است كه با يزيد بيعت كني، فرمود: «... وَ عَلَي الاْسلام السّلام إذ قَدْ بُلِيَتِ الأُمَةُ بِراع مثل يزيد»؛ «آنگاه كه يزيد در رأس خلافت اسلامي قرار گيرد، بايد با اسلام وداع كرد.»

امام (عليه السلام) از راه هاي مختلف مي دانست حركت او در كربلا، منجر به شهادت

ايشان خواهد شد و اين عمل، يك عمل انتخابي بود و مي توانست، شانه خالي كند

ولي وقتي مصلحت اسلام را در آن ديد كه بايد قيام كند، قيام كرد. قيامش انتخابي و اختياري و مصلحتمند بود نه قيام اجباري و براساس خواهش هاي نفساني. او با آزادي واقعي و اختيار راستين خود، قيام را انتخاب كرد و چنين مرگي از گرانسنگ ترين مرگ هاست.

پيامبر (صلي الله عليه وآله) بارها شهادت امام حسين (عليه السلام) در كربلا را به خود آن حضرت، به پدر و


مادرش و نيز به ديگران گوشزد كرده بود. [1] حتي آن حضرت فرمود: اصحاب حسين (عليه السلام) بر همه شهيدان برتري دارند.

علاّمه حلّي در شرح تجريد الاعتقاد مي نويسد: «... وَ أَخْبَرَ باْلغيوب في مواضع كثيرة، كما اُخْبِرَ بقتل الحسين و موضع الفتك به، فَقُتِلَ في ذلك الموضع...». [2] .

رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در موارد متعددازآينده سخن گفت؛از جمله از شهادت امام حسين (عليه السلام) و از جايگاه او خبر داده بود و اين مسأله، طبق آنچه حضرت خبر داده بود، رخ داد.

امير مؤمنان (عليه السلام) نيز در اين باره، آنچه از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) شنيده بود براي ديگران بازگو مي كرد [3] و در بياني ديگر از اميرمؤمنان (عليه السلام) آمده است: «خَيْرُ الْخَلْقِ بَعْدَ ابْني اْلحَسَن، ابْني الحسين المظلوم بعد أخيه، المقتول في أرض كَرْب وَبَلاء، اَلا وإنّه وأصحابه من سادَةِ الشّهداءِ يَوْمِ القِيامة»؛ «برترين انسان ها پس از پسرم حسن (عليه السلام)، پسرم حسين (عليه السلام) است. بدانيد او و يارانش سرور شهيدان در قيامتند». [4] .


همچنين در معالي السبطين آمده است: «وَخَيْرُ الخَلْقِ وَسَيِّدَهُمْ بَعْدَ الحَسَن أخوهُ ابني الحُسين». حال آيا مي توان پذيرفت كه امام حسين (عليه السلام) به حركت ناخواسته، نادانسته و نامعلوم، تن در داده است؟!

امام محمد باقر (عليه السلام) مي فرمايند: امام حسين (عليه السلام) از مكه نامه اي به برادرش ـ محمد حنفيه ـ نوشتند و خاطر نشان ساختندكه: «فإنّ من لحق بي استشهد و من لم يلحق بي لم يدرك الفتح»؛ [5] «البته كسي كه مرا همراهي كند، شهيد خواهد شد و كسي كه به من ملحق نگردد فتح و پيروزي را نخواهد يافت.».

نيز در نامه اي ديگر، از كربلا به او نوشتند: «فَكَأنَّ الدُّنيا لَمْ تَكُنْ وَكَأنَّ الآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ»؛ [6] «دنيا در ديده ام هيچ و ناپايدار و آخرت در نظرم جاودانه است.».

امام (عليه السلام) در اين نامه، اشتياق خود به آخرت و چشم پوشي از مظاهر زندگي دنيوي را به برادرش خاطرنشان مي سازند.

امّ سلمه، همسر پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) در مدينه، تلاش كرد تا امام را از حركت به سوي عراق باز دارد و منصرف كند، مورخِ معروف، مسعودي، در كتاب پرارج خود، اثبات الوصيه، در باب زندگي امام حسين (عليه السلام) مي نويسد: هنگامي كه امام (عليه السلام) عازم خروج از مدينه شد، امّ سلمه به ديدار او شتافت و وي را از رفتن به سوي عراق، برحذر داشت؛ و آنگاه كه امام راز آن را از او جويا شد، پاسخ داد: از پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) شنيدم كه مي گفت: «يُقْتَلُ الْحُسَين ابْني بِالْعِراق» و افزود: رسول خدا (صلي الله عليه وآله) تربتي از آنجا را به من دادند و دستور فرمودند تا آن را در ميان شيشه اي نگهدارم. [7] .


امام (عليه السلام) پس از شنيدن سخنان او به وي فرمود:

«و الله يا اُمّاهُ إنّي لَمَقْتُولٌ لا محالة فَأيْنَ المَفَرّ مِنْ قَدَرِ المَقْدُور. ما مِنَ المَوْت بُدّ، وإنّي لأعرف اليوم والسّاعة والمكان الذي اُقْتَلُ فِيه، وأعرف مكاني ومصرعي والبقعة التي اُدْفَنُ فيه وأعْرِفُها كما اَعْرِفُك».

پس از آن كه امام (عليه السلام) مطالبي از شهادت خود و از مكان و زمان و موقعيت شهادت خود براي امّ سلمه بيان كرد، افزود: دوست دارم تا آن مكان را به تو نشان دهم، و سپس آن قطعه را از زمين پيش وي حاضر ساخت و خاكي از آن را به ام سلمه داد و سپس فرمود:

«إنّي اُقْتَلُ في يوم عاشوراء، وهو اليوم العاشر من المحرّم، بعد صلاة الزوال». [8] .

«من روز عاشورا، روز دهم محرم الحرام، پس از اداي نماز ظهر كشته مي شوم!».

در مكه عبدالله بن زبير نيز تلاش كرد تا نظر امام (عليه السلام) را از حركت به سوي عراق برگرداند، امام به طور صريح به او گفت:

«يَابنَ الزُّبَيْر لاَنْ اُدْفَنُ بِشاطِئ الفُراتِ أحبَّ اِلَيَّ مِنْ اَنْ اُدْفَنَ بِفناءِ الكَعْبَةِ». [9] .

«اي پسر زبير، اگر در ساحل فرات به خاك سپرده شوم، بهتر است از آن كه در كنار كعبه مدفون گردم.»


در اين بيانِ امام (عليه السلام)، ددمنشي يزيد و عدم پايبندي او به حفظ حرمت كعبه و عواقب خطرناك آن، به خوبي فهميده مي شود.

امام (عليه السلام) همچنين در جواب ابن زبير مي فرمايند: «به خدا قسم اين ها دست از من برنمي دارند تا دل پرخون مرا از سينه ام بيرون آورند». [10] .

به گفته شاعر:



وعدگاه من و معشوق بود كرب و بلا

خلق در خواب و منم عاشق ره، بيدارم



سُرخْرو مي شوم آن لحظه كه از خنجر عشق

ريش و گيسو شود از خون گلو گلنارم



يوسف مصر شهادت شدم از روز ازل

مي برم جلوه او بر سر آن بازارم



علاّمه مجلسي در كتاب پرارج «جلاءالعيون» مي نويسد: «ابوهرّه ازدي در ميان راه مكه وكوفه، در منزل رهيمه، محضر امام رسيد و گفت: يابن رسول الله، چرا از حرم اَمن خدا بيرون آمدي؟ امام (عليه السلام) پاسخ دادند: اباهرّه! بني اميّه اموالم را گرفتند، صبر كردم؛ هتك حرمت كردند، دم فرو بستم؛ خواستند خونم را (در كنار كعبه) بريزند گريختم [11] ـ و افزودند: ـ به خدا قسم اين گروه طاغي مرا شهيد خواهند كرد ولي خداوند قهار لباس ذلّت را بر آنان خواهد پوشاند و شمشير انتقام را برآنان مسلّط خواهد كرد».

و به روايتي امام (عليه السلام) فرمودند: «اهل كوفه نامه ها به من نوشتند و مرا طلبيدند ولي مرا به قتل خواهند رساند». [12] .


محمد بن حسن بن فروخ صفار در كتاب «بصائرالدرجات»، محدث بزرگ مجلسي «در جلاء العيون»، [13] كليني در «كافي»، شيخ مفيد در «ارشاد» [14] و محدث قمي در «منتهي الآمال»، [15] .اين حديث را نقل كرده اند كه: «امام (عليه السلام) در آستانه ورود به كربلا در منزل «ثعلبيه» به مردي از كوفه برخورد كردند. او از كوفه و اوضاع آن اطلاعاتي در اختيار امام گذاشت و مطالبي گفت و از امام (عليه السلام) خواست تا از رفتن به كوفه منصرف شوند. امام (عليه السلام) به او فرمودند:

«أَمَا وَ اللَّهِ يَا أَخَا أَهْلِ الْكُوفَةِ لَوْ لَقِيتُكَ بِالْمَدِينَةِ لاََرَيْتُكَ أَثَرَ جَبْرَئِيلَ (عليه السلام) مِنْ دَارِنَا وَ نُزُولِهِ بِالْوَحْيِ عَلَي جَدِّي يَا أَخَا أَهْلِ الْكُوفَةِ أَ فَمُسْتَقَي النَّاسِ الْعِلْمَ مِنْ عِنْدِنَا فَعَلِمُوا وَ جَهِلْنَا هَذَا مَا لا يَكُونُ». [16] .

«اگر در مدينه تو را مي ديدم، ردّ پاي جبرئيل در سراي خودمان را به شما نشان مي دادم كه وحي را بر جدّ ما، نازل مي نموده است، برادر كوفي! سرچشمه علم و آگاهي مردم در پيش ماست، آيا آن ها مي دانند و ما نمي دانيم؟ نه، هرگز چنين نيست.» [17] .

امام (عليه السلام) با اين بيان به او فهماند كه من با علم و آگاهي كامل از سرنوشت خود، بدين كار اقدام كرده ام.

اگرامام (عليه السلام) از سرانجام هركاري آگاه نباشد، چه تفاوتي با ديگران دارد؟ همين نكته، در حديثي منعكس است كه:

«أَيُّ إِمَام لا يَعْلَمُ مَا يُصِيبُهُ وَ إِلَي مَا يَصِيرُ فَلَيْسَ ذَلِكَ بِحُجَّة». [18] .


«هرامام و پيشوايي كه از پيشامدها بي خبر باشد و عاقبت كارهاي خود را نداند، حجّت الهي نخواهد بود.».

آري؛ امام (عليه السلام) به طوركلّي از فرجام حركت خود آگاه بودند و براين اساس در

آغاز خروج خود از مدينه فرمودند: «كسي كه به من ملحق گردد و مرا در اين نهضت همراهي كند، شهيد خواهد شد و آن كس كه هرماه من نباشد، هرگز پيروز نخواهد شد». [19] .

بيان فوق حاوي چند نكته است؛ از جمله:

1 ـ بيان امام (عليه السلام) به همه اقشار و احزاب مخالف حكومت وقت، اخطاري است كه از پاي درآوردن حكومت بني اميه، فقط به رهبري من بستگي دارد.

2 ـ بجز اين راه كه من در پيش گرفته ام، حكومت باطل بني اميه واژگون نخواهد شد با خون بايد به جنگ بني اميه رفت تا اركان مستحكم حكومت آنان متلاشي گردد.

3 ـ هركس مرا همراهي كند كشته خواهد شد.

دكتر آيتي در اثر پرارج خود «بررسي تاريخ عاشورا» مي نويسد: «او براي كشورگشايي نرفته بود تا سپاهي عظيم براي وي ضروري باشد.» [20] .

بديهي است امام (عليه السلام) با اطلاع كامل از سرانجام قيامشان اقدام به اين كار كردند و هدف اصلي او ايجاد بيداري در جامعه، تزلزل در كاخ اهريمني باطل و فراهم سازي زمينه سقوط حكومت سفياني بود؛ گرچه در دستيابي به اين هدف، خون فردي چون «سيدالشهدا» ريخته شود.

ـ در هنگام عزيمت امام (عليه السلام) به سوي عراق، عبدالله بن عمر در برابر آن حضرت قرار گرفت و گفت: به كجا مي روي؟ امام (عليه السلام) پاسخ دادند: به سوي عراق. او اصرار ورزيد تا امام (عليه السلام) را از سفر منصرف سازد. امام (عليه السلام) به او فرمود: مگر نمي داني كه دنيا آنچنان بي ارزش است كه سرِ يحيي بن زكريا را براي آدم نابكاري هديه بردند. و مگر نمي داني


كه بني اسرائيل از طلوع صبح تا غروب آفتاب، هفتاد پيغمبر را شهيد كردند؛ و پس از آن به كار و كسب خود مشغول شدند، گويي كه هيچ مسأله اي صورت نگرفته است! و حق تعالي در عذاب آنان تعجيل نكرد و پس از مدّتي آنان را عقوبت كرد. پس اي پسر عمر! از خدا بترس و ترك ياري ام مكن [21] ولي او به اصطلاح به بي طرفي روي آورد و به ياري حق نشتافت».

ـ زرارة بن صالح گويد:

«سه روز پيش از عزيمت امام (عليه السلام) به عراق، به حضورش رسيدم و گفتم: دل هاي مردم كوفه با شما و شمشيرهاي آنان با بني اميه است. امام (عليه السلام) با دست خود به سوي آسمان اشارتي كردند كه ديدم درهاي آسمان گشوده شد و افواج بي شمار ملائك به زير آمدند، آنگاه حضرت فرمودند: اگر آرزوي سعادتِ شهادت و شرف ديدار حضرت رسالت (صلي الله عليه وآله)و رضا به قضاي احديّت نمي بود، البته با اين لشكر، با دشمنان جهاد مي كردم ولي به يقين مي دانم كه من و اهل بيت و اصحابم در آنجا شهيد خواهيم شد و از فرزندان من، غير از زين العابدين، كسي از قتل رهايي نخواهد يافت». [22] .

ـ شبي كه حضرت فرداي آن عازم عراق بودند، محمدبن حنفيه به امام (عليه السلام) گفت:

«از مكر كوفيان نسبت به برادر و پدرت خبر داري؛ مي ترسم كه با تو نيز چنين كنند، اگر در مكه بماني، ايمن خواهي بود. امام (عليه السلام) در پاسخ فرمودند: مي ترسم كه يزيد مرا در

مكه به شهادت رساند كه حرمت كعبه ضايع گردد. محمد حنفيه گفت: پس به جانب يمن برو، يا متوجه ناحيه اي شو كه برتو دست نيابد. امام (عليه السلام) پاسخ گفتند: بايد در اين باره فكر كنم؛ سحرگاه آن شب كه امام تصميم سفر به عراق را عملي ساختند، محمد مهار ناقه امام (عليه السلام) را گرفت و گفت: برادرم! وعده داده بودي كه فكر كني چرا بدين زودي عازم سفر شدي؟ امام (عليه السلام) فرمودند: چون تو رفتي، جدم ـ پيامبر (صلي الله عليه وآله) به نزد من آمدند و فرمودند: يا حسين اُخْرُجْ فإنّ اللهَ شاءَ أن يَراكَ قَتيلا؛ اي حسين بيرون برو كه خدا


مي خواهد تو را كشته ببيند. محمد حنفيه گفت: (إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ) و افزود: چرا زنان را با خود مي بري؟. حضرت فرمودند: إنَّ الله شاءَ أنْ يَراهُنَّ سَبايا؛ [23] خدا مي خواهد ايشان را اسير ببيند». [24] .

ـ در هنگام عزيمت به سوي عراق، ابن عباس نيز كوشيد كه امام (عليه السلام) را از حركت منصرف كند. امام (عليه السلام) پاسخ دادند: حضرت رسول (صلي الله عليه وآله) مرا امر كرد و هرگز از آن مخالف ننمايم. صداي ندبه ابن عباس به واحسينا! بلند شد».

ـ شيخ مفيد (رحمه الله) مي نويسد: «چون خبر عزيمت امام (عليه السلام) به عبدالله جعفر رسيد عريضه اي نوشت و در آن اصرار داشت تعجيل به سفر ننمايند و آن را به دست دو فرزندش ـ عون و محمد ـ داد تا آن را به امام (عليه السلام) رسانند. عبدالله جعفر در اين نامه نوشت: امروز پشت و پناه مؤمنان و مايه آبروي شيعيان و پيشوا و مقتداي هدايت يافتگان تويي؛ و چون تو از بين بروي اهل بيت تو مستأصل خواهند شد. پسران خود را خدمت فرستادم و خود از عقب مي رسم. پس از آن به پيش عمر بن سعيد ـ والي مدينه ـ رفت و از او خواست تا نامه اي به حضرت بنويسد و آن حضرت را امان دهد و دعوت به بازگشت به مدينه نمايد. عمربن سعد نامه اي به امام (عليه السلام) نوشت و همراه برادر خود ـ يحيي ـ با همراهي عبدالله جعفر به سوي امام فرستاد، ولي پذيرفته نشد. امام (عليه السلام) به عبدالله جعفر گفتند: كه من پيامبر (صلي الله عليه وآله) را در خواب ديدم و مرا امري فرمود و من از فرمان او تجاوز نمي كنم. گفتند: در خواب چه ديده اي؟ فرمودند: نمي گويم و اثر آن به زودي ظاهر خواهد شد». [25] .

نكته قابل توجه آن كه نه تنها شهادت امام (عليه السلام) در پرده ابهام قرار نداشت، بلكه شهادت بعضي از شيعيان آن حضرت نيز قبل از واقعه عاشورا، براي اهل نظر مورد توجه بوده است. در كوفه ميثم تمار ـ يكي از اصحاب خاص اميرمؤمنان (عليه السلام) ـ كه سرانجام در كوفه دستگير و توسط ابن زياد به دار آويخته شد، به حبيب بن مظاهر گفت: پيرمرد


سرخ مويي را مي بينم كه در راه دفاع از پسر دختر پيامبر سرش بالاي نيزه در كوفه به حركت در مي آيد. حبيب گفت: خرما فروشي را (اشاره به ميثم) مي بينم كه او را به جرم ولايت علي (عليه السلام) به دار مي آويزند و زبانش را قطع مي كنند. [26] .

گفتني است، امام (عليه السلام) از راه هاي گوناگون به سرانجام حركت خود آگاهي داشتند به ويژه از زبان پيامبر (صلي الله عليه وآله) اين بيان را شنيده بودند كه آن حضرت فرمود: «اِنَّ الْحسين يُقْتَلُ بِشَطِّ الفُرات». [27] .

از قول امّ سلمه نقل شده كه آن حضرت فرمود: «... ما كنّا نَشُكُّ وَأهْلُ الْبَيْتِ مُتوافِرُون ـ إنّ الحسينَ بْن عليّ يُقْتَلُ بِالطّفِّ». [28] .

ذكر اين نكته ضروري است كه مسأله شهادت سيدالشهدا (عليه السلام) قبل از ميلاد آن حضرت نيز به گونه اي مختلف در ميان مسلمين و نيز پيش از طلوع اسلام عظام مطرح بوده است. [29] .


شيخ كليني ـ محدث عالي قدر شيعه ـ در اصول كافي، از امام صادق (عليه السلام) نقل مي كند كه:

«لَمَّا حَمَلَتْ فَاطِمَةُ (عليه السلام) بِالْحُسَيْنِ جَاءَ جَبْرَئِيلُ إِلَي رَسُولِ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) فَقَالَ إِنَّ فَاطِمَةَ (عليه السلام) سَتَلِدُ غُلاماً تَقْتُلُهُ أُمَّتُكَ مِنْ بَعْدِكَ». [30] .

محمد بن جرير طبري، در كتاب دلايل الامامه از حذيفه نقل مي كند كه گفت: «شنيدم كه حسين بن علي مي گفت: به خدا قسم مستكبران بني اميه براي كشتن من جمع خواهند شد و در پيشاپيش آنان عمرسعد قرار دارد. اين مسأله در زمان حيات پيامبر (صلي الله عليه وآله) بود لذا به او گفتم: آيا پيامبر (صلي الله عليه وآله) اين مطلب را به شما گوشزد كردند؟ او پاسخ داد: خير». [31] .

امام (عليه السلام) در اين هنگام كه خبر مي دادند، به خزاين غيب الهي توجه داشتند. به گفته حضرت امام خميني (قدس سره): به حسب روايات و عقايد ما، سيدالشهدا از هنگامي كه از مدينه حركت كرد مي دانست كه چه مي كند و مي دانست كه شهيد مي شود، حتي قبل از تولد او


اين مسأله را به پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) از طريق جبرئيل اطلاع داده بودند. [32] .

بر اين اساس محدثان اسلامي نقل كرده اند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) به امّ سلمه فرمود: فرزندم حسين، پس از سال شصتم هجرتم كشته مي شود؛ «قالت امّ سلمة: قال رسول الله (صلي الله عليه وآله): يُقْتَلُ حسين بن عليّ علي رأس ستّين مِنْ مهاجري». [33] .

آيا با توجه به هوشمندي امام حسين (عليه السلام) و با عنايت به ويژگي امامت (علم غيب)، و «پيشگويي هاي» پيامبر (صلي الله عليه وآله) و اميرمؤمنان (عليه السلام) در رابطه با واقعه كربلا ـ كه حتي مردم كوچه و بازار در انتظار تحقق آن بوده اند، مي توان پذيرفت كه امام (عليه السلام) از آن آگاه نبوده است؟!

در اينجا سؤالي به ذهن مي رسد و آن اينكه: نامه مسلم، در 24 ذيقعده به امام (عليه السلام)رسيد، چرا امام تا روز ترويه، در مكه توقف كرد؟ در پاسخ اين پرسش بايد گفت: امام درنگ كرد تا آخرين نفرات مسافران حج آن سال را هم از جريان حركت توفان زاي خود آگاه سازد.

پرسش ديگر اينكه: چرا امام (عليه السلام) تا عرفات و منا نرفت تا از آن جمعيت باشكوه استفاده تبليغي كند؟

در پاسخ مي گوييم: امام (عليه السلام) مي دانست كه سپاه ظلمت قصد كشتن او را دارد و اين مسأله اگر به اجرا در مي آمد، نتيجه چنداني نصيب حق نمي شد و آثار حركت تاريخي و

قيام تاريخ ساز كربلا، در تاريخ بشريت ديده نمي شد.


پاورقي

[1] نک: علامه جزائري، متوفاي 1112 ه «انوار النعمانيه» ج 3، صص 241، 240

و روينا مسندا الي هرثمة بن أبي مسلم قال: غزونا مع علي بن أبي طالب عليه‏السلام صفين فلما نصرفنا نزل بکربلاء فصلي بها الغداة ثم رفع اليه من تربتها فشمها ثم قال: و اهالک أيتها التربة ليحشرن منک أقوام يدخلون الجنة.. بغير حساب فرجع هرثمة الي زوجته و کانت شيعة لعلي عليه‏السلام فقال: ألا أحدثک عن وليک أبي الحسن نزل بکربلاء فصلي، ثم رفع اليه من تربتها فقال: وا ها لک أيتها التربة ليحشرن منک أقوام يدخلون الجنة.. بغير حساب، قالت: أيها الرجل فان أميرالمؤمنين عليه‏السلام لم يقل الاحقا، فلما قدم الحسين عليه‏السلام قال هرثمة: کنت في البعث الذين بعثهم عبيدالله بن زياد لعنهم الله فلما رأيت المنزل والشجر ذکرت الحديث فجلست علي بعيري، ثم صرت الي الحسين عليه‏السلام فسلمت عليه و أخبرته بما سمعت من أبيه في ذلک المنزل الذي نزل به الحسين فقال معنا أنت أم علينا فقلت لامعک و لا عليک خلقت صبية أخاف عليهم عبيدالله بن زياد، قال: فامض حيث لا تري لنا مقتلا و لا تسمع لنا صوتا فوالذي نفس حسين بيده لايسمع اليوم و اعيتنا أحد فلا يعيننا الاکبه الله لوجهه في نار جهنم وقال عليه‏السلام: أنا قتيل العبرة ول ا يذکرني مؤمن الا استعبر.

و روينا مسندا الي مولانا الصادق عليه‏السلام قال: ان ام سلمة أصبحت يوما تبکي فقبل لها: مالک؟ فقالت: لقد قتل ابني الحسين، و ما رأيت رسول الله عليه‏السلام منذمات الا الليلة، بأبي أنت و أمي ما لي أراک شاحبا؟ فقال: لم أزل منذ الليلة أحفر قبر الحسين عليه‏السلام و أقبور أصحابه.

بحارالأنوار، ج 24، ص 255.

[2] نک: علامه حلي، کشف المراد ص 359، مبحث في نبوة نبينا همراه با تعليقات علامه حسن زاده آملي.

[3] نک: علامه حلي، کشف المراد، ص 359، مبحث في نبوة نبينا همراه با تعليقات علامه حسن زاده آملي.

[4] نک: بحراني، اثباة الهداة، ج 4، ص 453، معالي السبطين، ج1، ص 117.

[5] بجراني، عوالم، امام حسين عليه‏السلام، ج 17، صص 318، 317.

[6] بحراني، عوالم، امام حسين عليه‏السلام، ج 17، صص 318، 317.

[7] سخنان ام سلمه گوياي همان خاطره‏اي است که شيخ مفيد در صفحه‏ي 250 ارشاد در مورد وي نقل نموده است: «شبي رسول خدا صلي الله عليه و آله از مدينه غايب شد، وقتي ظاهر گشت، غبار آلود بود و به من فرمود: الآن از سرزميني به نام کربلا باز مي‏گردم، اين تربت آنجاست در شيشه‏اي نگهدار تا هنگامي که حسين به عراق رود، همواره آن خاک را نگاه مي‏کردم تا صبح عاشورا عادي بود ولي عصر آن، خونين گشت»؛ علامه حلي در کتاب نهج الحق، در ضمن مبحث استحباب سجده‏ي شکر، صفحه‏ي 432 اين حديث را آورده که:

رسول خدا صلي الله عليه و آله به زيارت فاطمه عليهاالسلام شتافت با همراهي همه‏ي اهل خانه فاطمه، غذا خورد، سپس به سجده رفت، سرور و شادي زايد الوصفي از صورتش نمايان بود ولي پس از اندکي، اندوهگين شد و در باب راز اين مسأله گفت: اين اجتماع مرا خوش حال کرد ولي جبرئيل نازل شد و خبري داد که ناراحت شدم جبرئيل به من گفت: «أن فاطمة عليهاالسلام تظلم و تغصب حقها و هي أول من يلحقک، و أميرالمؤمنين عليه‏السلام يظلم و يؤخذ حقه و يضطهد و يقتل ولدک الحسن عليه‏السلام، يقتل بعد أن يؤخذ حقه بالسم و ولدک الحسين يظلم و يقتل و لا يدفنه الا الغرباء، فبکيت، ثم قال: ان من زار ولدک الحسين عليه‏السلام کتب له بکل خطوة مأة حسنة و رفع عنه مأة سيئة...».

[8] نک: مسعودي، اثبات الوصيه، باب امام حسين، ص 162.

[9] بحراني، عوالم، صص 317 و 318.

[10] ابن اثير، الکامل، ج 4، ص 39؛ علامه مجلسي، جلاء العيون، ص 54؛ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 88؛ منتهي الآمال، ص 239؛ لواعج الأشجان، ص 88.

[11] بحارالانوار، ج 44، ص 367.

[12] جلاء العيون، ص 537؛ منتهي الآمال، مقتل الحسين، ص 198؛ فرهاد ميرزا، قمقام، ج 1، ص 347.

[13] همان، ص 536.

[14] ارشاد، ص 75.

[15] منتهي الآمال، ص 238.

[16] کافي، ج 1، ص 398.

[17] بررسي تاريخ عاشورا، بخش مقدمه، صص 31، 30.

[18] همان، ص 31.

[19] جواد شبر، عبرة المؤمنين، ص 17.

[20] آيتي، بررسي تاريخ عاشورا، ص 156.

[21] علامه مجلسي رحمته الله، جلاء العيون، ص 525 و اعيان الشيعه، ج4، ص212.

[22] محدث قمي، منتهي الآمال، ص 235؛ مقرم، مقتل، ص 196.

[23] حياة الحسين بن علي، باقر شريف القرشي، ص 32.

[24] «قادتنا» حضرت آيت الله العظمي ميلاني، ج 6، ص 46 و 47.

[25] جلاء العيون، ص 527.

[26] نفس المهموم، ص 66.

[27] المعجم المفهرس لألفاظ الحديث النبوي، ج 5، ص 282؛ ايضا کتاب قادتنا، ج 7، اثر آيت الله ميلاني، نيز به جلد 2 پرورش روح بخش حماسه عاشورا از همين مؤلف.

[28] احقاق الحق، ج 11، ص 363.

[29] تزکية النفس، ج 3 (بخش حماسه عاشورا)، آيت الله العظمي ميلاني قادتنا در صفحات 46 و 47.

فوجدته يشير بيده و يقول: هاهنا فقال له رجل: و ما ذلک يا أميرالمؤمنين؟ قال: ثقل لآل محمد و ينزل هاهنا فويل لهم منکم، و ويل لکم منهم، فقال له الرجل: ما معني هذا الکلام يا أميرالمؤمنين؟ قال: ويل لهم منکم: تقتلونهم، و ويل لکم منهم: يدخلکم الله بقتلهم الي النار».

الف: وقد روي هذا الکلام علي وجه آخر: «أنه عليه‏السلام قال: فويل لکم منهم، و ويل لکم عليهم، قال الرجل: أما ويل لنا منهم فقد عرفت، و ويل لنا عليهم ما هو؟ قال: ترونهم يقتلون و لا تستطيعون نصرهم».

ب: و روي بأسناده عن الحسن بن کثير عن أبيه: «أن عليا أتي کربلاء فوقف بها، فقيل: يا أميرالمؤمنين، هذه کربلاء قال: ذات کرب و بلاء ثم أومأ بيده الي مکان فقال: هاهنا موضع رحالهم، و مناخ رکابهم، و أومأ بيده الي موضع آخر فقال: هاهنا مهراق دمائهم».

روي ابن عساکر باسناده عن أبي عبيدالضبي قال: «دخلنا علي أبي هرثمة الضبي حين أقبل من صفين و هو مع علي و هو جالس علي دکان له، و له امرأة يقال لها: جرداء، و هي أشد حبا لعلي و أشد لقوله تصدقا، فجاءت شاة له فبعرت قال: لقد ذکرني بعر هذه الشاة حديثا لعلي! قالوا: و ما علم بهذا؟ قال: أقبلنا مرجعنا من صفين فنزلنا کربلا فصلي بنا علي صلاة الفجر بين شجيرات و دوحات حرمل، ثم أخذ کفا من بعر الغزلان فشمه ثم قال: أوه أوه يقتل بهذا الغائط قوم يدخلون الجنة بغير حساب، قال أبو عبيد: قالت جرداء: و ما تنکر من هذا؟ هو أعلم بما قال منک، نادت بذالک و هي جوف البيت».

ج: روي ابن عساکر باسناده عن هاني بن هاني: «عن علي عليه‏السلام قال: ليقتل الحسين بن علي قتلا و اني لأعرف تربة الأرض التي يقتل بها، يقتل بقرية قريب من النهرين».

د: روي الخوارزمي باسناده عن عبدالله بن المبارک «أن يحيي الحضرمي کان صاحب مطهرة علي بن.بي طالب عليه‏السلام فلما سار الي صفين و حاذي نينوي، و هو في منطلقه الي صفين نادي: صبرا أبا عبدالله صبرا أبا عبدالله و هو بشط الفرات فقلت: ما ل يا أميرالمؤمنين؟ قال: دخلت علي رسول الله صلي الله عليه و آله و عيناه تفيضان، فقلت: بأبي أنت و أمي ما لعينک تفيضان؟ قال: قام من عندي جبرئيل آنفا فأخبرني أن الحسين يقتل بالفرات و قال: فهل لک أن أشمک من تربته؟ قلت: نعم، فقبض قبضة من تراب و أعطانيها فلم أملک عيني أن فاضتا».

[30] «هنگامي که فاطمه عليهاالسلام حسين عليه‏السلام را حامله بود جبرئيل بر پيامبر صلي الله عليه و آله نازل شد و گفت: فاطمه پسري به دنيا خواهد آورد که امت تو او را خواهند کشت»، کافي، ج 1، ص 464.

[31] «سمعت الحسين بن علي عليهماالسلام يقول: والله ليجمعن علي قتلي طغاة بني امية و يقودهم عمر بن سعد، و کان ذلک في حياة النبي - فقلت له: أنبأک بهذا رسول الله؟ فقال: لا»، دلايل الامامة طبري، ص 75 و منشورات الرضي.

[32] صحيفه نور، ج 18، ص 140.

[33] ترجمه الامام الحسين عليه‏السلام من تاريخ دمشق: ص 185، شماره 235،«ابو هريره مي‏گفت:«أللهم لا تدرکني سنة ستين - فتح الباري، ابن حجر، ج 13، ص 85».