بازگشت

چرا يزيد در برابر امام حسين شدت عمل نشان داد؟


پاسخ: در سال 60 هـ. براي فرماندار مدينه، نامه اي از شام رسيد كه در آن، اين


جملات به چشم مي خورد: «از حسين، عبدالله بن عمر و عبدالله زبير، به هرگونه كه وضعيت ايجاب مي كند، برايم بيعت بگير». [1] .

همچنين نامه اي ديگر، در پاسخ نامه خود ـ كه در آن وضعيت مدينه را گزارش كرده بود ـ از سوي يزيد دريافت كرد كه در آن آمده بود: «وقتي كه نامه به دست تو رسيد، هرچه زودتر پاسخ آن را بنويس و اطلاعاتي از همه كساني كه در اطاعت ما هستند و يا از اطاعت با ما سر باز مي زنند، همراه با سر حسين برايم بفرست!» [2] .

در دونامه فوق، قبل از هر چيز سخن از «حسين (عليه السلام)»، بيعت از او و يا فرستادن سر او به شام است! چرا اين گونه شدت عمل؟!

يزيد چرا نسبت به امام حسين (عليه السلام) اين همه حساسيت نشان مي داد؟ راز مسأله را بايد در چند چيز جويا شد:

الف: توجّه قلبي مردم به امام (عليه السلام)، چون آنان مي ديدند كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) و صلحاي سلف به امام حسين (عليه السلام) عشق و محبت بسيار داشته و دارند و پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله)فرمودند: «حسينٌ منّي وَ أَنَا مِنْ حُسين» و «أَحَبَّ اللهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَيْناً». [3] و «حُسَيْنٌ مِنِّي وَأَنا مِنهُ أَحَبَّ اللهُ مَنْ أَحَبَّ حسيناً، الحَسَنُ وَ الحُسينُ سِبْطانِ مِنْ الأَسْباطِ». [4] و... و اين ها از مهم ترين موانع پيشرفت خلافت يزيد بود. از اين رو، او به گونه اي كاملاً شتابزده در صدد رفع اين مانع برآمد.

ب: وصيت امام مجتبي (عليه السلام) و تعيين برادرش امام حسين (عليه السلام) به امامت، پس


از خود. [5] .

ج: ارتباط سياسي، اجتماعي و عقيدتي مردم با امام (عليه السلام).

برخي از مورخان نوشته اند: «پس از شهادت امام مجتبي (عليه السلام) نامه اي از سوي شيعيان به حسين بن علي (عليهما السلام) رسيد كه اگر صلاح مي دانيد معاويه را از خلافت خلع كنيم و با شما بيعت نماييم. امام (عليه السلام) در پاسخ آنان نوشتند: بين من و معاويه قراردادي است كه تا مدت آن نگذرد صحيح نيست برخلاف آن رفتار نمايم و آنگاه كه او از دنيا رفت، در اين مورد نظر خواهم داد». [6] .

بعد از مرگ معاويه نامه ها و طومارهاي فراواني به امام حسين (عليه السلام) رسيد؛ مبني براين كه «منتظر دستور شما هستيم». [7] .

كارواني به تعداد صد و پنجاه نفر از سران و سرشناسان كوفه ـ كه هركدام حامل نامه هايي از مردم كوفه به عنوان دعوت از امام (عليه السلام) به كوفه بودند ـ با امام (عليه السلام) در مكه ديدار كردند و ايشان را به كوفه دعوت نمودند و نيز به امام نوشتند كه «يكصد هزار شمشير در ياري تو آماده است و چهل هزار تن با مسلم بن عقيل بيعت كرده اند». [8] .

پاسخ نامه كوفيان از سوي امام (عليه السلام) هنگامي داده شد كه دوازده هزار نامه نزد امام (عليه السلام)جمع شده بود. [9] .

د: اهتمام امام (عليه السلام) نسبت به امور جاري جامعه: توجه مردم به امام، يك جانبه نبود. بلكه امام نيز به نوبه خود مردم توجه داشتند و بدان اهميت مي دادند؛ از جمله در خطبه اي


در حضور مردم فرمودند: «اي مردم، پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: كسي ببيند سلطان ستمگري

را كه حلال خدا را حرام مي داند و به تغيير احكام الهي مي پردازد، پيمان الهي را ناديده مي گيرد، با سنت پيامبر (صلي الله عليه وآله) مخالفت ميورزد، در ميان بندگان خدا بدرفتاري مي كند و از راه گفتار و كردار بر او نشورد، برخداوند است كه وي را در جايگاه او [جهنّم] وارد سازد و افزودند: «آگاه باشيد، كه اين گروه (دستگاه حاكم) به فرمانبرداري از شيطان روي آوردند و از اطاعت از حق گريزان شدند و تباهي و فساد را در جامعه آشكار ساختند، حلال الهي را حرام و حرام خدا را حلال دانستند، من از ديگران سزاوارترم كه اين وضع را دگرگون سازم». [10] .

امام نه تنها خود را سزاوارترين شخص، در باب اعتراض و قيام عليه دستگاه حاكمه مي دانستند؛ بلكه خود را اسوه و الگوي ديگران نيز مي شمردند و از مردم مي خواستند تا همچون او عمل كنند: «وَلَكُمْ فيَّ اُسْوة» [11] من الگوي شما هستم.

هـ: آرمان بلند و لياقت ذاتي: كم نبودند كساني كه مخالف دستگاه حكومت سفياني به شمار مي رفتند، ليكن آنان قابل مقايسه با امام (عليه السلام) نبودند؛ زيرا تنها امام بود كه اجراي عدالت اسلامي و پيروي از فرامين الهي را سرلوحه كار خود داشت، ولي ديگران فقط به زعامت و رياست خود مي انديشيدند، وانگهي مردم شخصيت هاي معروف بازار سياست آن روز از جمله، «عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبير و عبدالرحمان بن ابي بكر» را در صراط حق نمي يافتند؛ زيرا وقتي كه بنا شد جمعي از سوي علي (عليه السلام) و جمعي از طرف

معاويه در «دومة الجندل» درباره «امامت و خلافت» به حكميّت بنشينند و بينديشند، اينان


به همراهي عمروعاص از سوي معاويه در آنجا حاضر شده بودند [12] اين عوامل چهارگانه،

يزيد را برآن داشت تا هرچه بيشتر نسبت به امام (عليه السلام) حسّاس باشد.


پاورقي

[1] الکامل، ج 4، ص 14.

[2] محمد تقي سپهر، ناسخ التواريخ، احوال امام حسين عليه‏السلام، ص 161،»... اما بعد، فاذا أتاک کتابي هذا فعجل علي بجوابه و بين لي في کتابک کل من کان في طاعتي أو خرج عنها، و لکن مع الجواب رأس الحسين بن علي، والسلام «.

[3] کنز العمال، ج 6، ص 233.

[4] مرتضي، امالي، ج 1، ص 219. الجامع الصغير، ج 1، ص 148؛ کنزالعمال، ج 6، ص 223، حديث 3953. عطيه مي‏گويد:«ابوس عيد خدري گفت: از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله شنيدم که آن حضرت به امام حسين عليه‏السلام فرمودند: «يا حسين أنت الامام بن الامام أخو الامام، تسعة من ولدک أئمة أبرار تاسعهم قائمهم. فقيل: يا رسول الله: کم الأئمة من بعدک؟ قال: اثنا عشر، تسعة من صلب الحسين»، (عوالم، امام حسين عليه‏السلام، ج 17، ص 74).

[5] قال الحسن لأصحابه...: والله ما فيهما (في المشرق والمغرب) حجة لله علي خلقه غيري و غير أخي الحسين، (نک: ارشاد، مفيد، ص 198).

مراد امضاء معاهده ترک مخاصمه است که توسط امام مجبتي عليه‏السلام صورت گرفته بود که امام حسين هم امضا کرده بود، (نک: تاريخ الخلفاء سيوطي، بخش امام حسين عليه‏السلام).

[6] محمد تقي سپهر، ناسخ التواريخ، ج 1، ص 352، ج1، ص 352؛ عوالم، امام حسين عليه‏السلام، ص 231؛ فتال نيشابوري، روضة الواعظين، ج 1، ص 171.

[7] عوالم، ص 321.

[8] خياباني، وقايع الأيام، مبحث محرم الحرام، ص 259.

[9] رياض القدس، ص 110، مقرم، مقتل الحسين، 144 ط. دار الکتاب الاسلامي بيروت.

[10] «أيها الناس: ان رسول الله صلي الله عليه و آله قال:« من رأي سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله، ناکثا بعهد الله، مخالفا لسنة رسول الله يعمل في عباد الله بالاثم والعدوان، فلم يغير عليه بفعل و لا قول، کان حقا علي الله أن يدخله مدخله، ألا و ان هؤلاء قد لزموا طاعة الشيطان، و ترکوا طاعة الرحمن، و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود، و استأثروا بالقي‏ء و احلوا حرام الله، و حرموا حلاله و أنا أحق ممن غير».

[11] تاريخ طبري، ج 4، ص 304.«ابن خلدون نيز مي‏نويسد:«چون فسق و تبهکاري يزيد نزد همه آشکار گرديد و حسين عليه‏السلام احساس کرد که قيام عليه يزيد تکليف واجبي است که هر که بدان قدرت دارد لازم است... »(ابن خلدون مقدمه، ترجمه فارسي، ج 1، ص 431).

[12] ابن صباغ مالکي، فصول المهمه، چاپ اعلمي، طهران، ص 103.