بازگشت

چرا امام مجتبي با معاويه صلح كرد و آثار مهم آن چه بود؟


پاسخ: پيش از آن كه علل صلح تحميلي امام مجتبي (عليه السلام) را بررسي كنيم، نظري به زندگي سياسي مردم دوران معاويه مي اندازيم كه دو مسأله در آن دوره بسيار چشمگير بود و آن ها عبارت بودند از:

1 ـ هجوم به سوي علي (عليه السلام) جهت بيعت با آن حضرت (پس از عثمان)

2 ـ پراكنده شدن و فرار از خط حق و جمع شدن در كنار پرچم معاويه.

قابل توجه است كه امام اميرمؤمنان (عليه السلام) بيعت با مردم را جز در ملأ عام و نيز به دور از هرگونه مخالفت ها و مخالف خواني ها نپذيرفت.

چنانكه ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه مي نويسد: ممكن است گفته شود: امام (عليه السلام) فرموده بود: اگر يك نفر هم مخالفت كند، من بيعت با شما را نمي پذيرم، در حالي كه عملاً جمعي از مردم با آن حضرت بيعت نكردند پس چگونه شد كه پذيرفت؟ در پاسخ به چنين اشكالي گفته مي شود: مقصود امام (عليه السلام) اين بود كه اگر اختلاف در ميان شما راجع به من پيش از بيعت مشاهده شود، من حاضر به قبول مسؤوليت نيستم و پس از بيعت مردم مخالفت جمعي، سبب نمي شود كه من خلافت را ترك گويم؛ زيرا خلافت و


رهبري با بيعت مردم تثبيت شده است. [1] .

چنانكه ابن عباس مي گفت: هنگامي كه علي (عليه السلام) براي بيعت مردم با وي وارد مسجد شد، من راجع به افرادي كه پدر يا برادر يا خويشاوندانشان در جنگ هاي زمان پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) به دست علي (عليه السلام) كشته شده بودند، خوف آن داشتم اينان اظهار مخالفت كنند و علي طبق شرطي كه بر زبان آورده بود، حاضر به قبول بيعت نشود ولي ملاحظه كردم كه آنان نيز مخالفتي نكردند. [2] .

اكنون به جريان پس از شهادت اميرمؤمنان (عليه السلام) مي پردازيم. در آن هنگام معاويه جاسوساني را به كوفه اعزام داشته بود، كه دو نفر از آنان شناسايي شده و به امر «امام


مجتبي (عليه السلام)» به قتل رسيدند. [3] .

هيجده روز پس از شهادت اميرمؤمنان علي (عليه السلام) [4] معاويه به طور ناگهاني به سوي كوفه حمله تهاجمي را آغاز كرد و تا «پُل مَنبج» [5] به پيش تاخت. در اين هنگام بود كه امام مجتبي (عليه السلام) به ناچار «حجربن عدي» را مسؤول بسيج عمومي مردم نمودند و خود، فرمان «جهاد في سبيل الله را صادر كردند. [6] .

حركت امام مجتبي (عليه السلام) يك حركت بازدارنده و دفاعي بيش نبود، چون از راه نبرد، پيشگيري اين سيل بنيان كن براي امام مجتبي (عليه السلام) ميسر نبود، از راه صلح ـ كه معاويه نيز جهت فريب افكار عمومي از آن دم مي زد و آن را حربه تبليغاتي خود قرار داده بود ـ خواست تا تهاجم معاويه را متوقف سازد و از او پيمان گرفتند تا:

الف: براساس كتاب خدا عمل كند.

ب: خلافت را بعد از خودش، به شوراي مردم واگذار نمايد.

ج: تبليغات ضد اميرمؤمنان (عليه السلام) را كنار گذارد. (سبّ و لعن را ترك كند).

د: مزاحم هيچ يك از شيعيان نگردد.

هـ: عدالت را در جامعه برقرار سازد و حق هركس را به اهلش برساند.

معاويه به اين خواسته ها تعهد سپرد و سوگند ياد كرد كه بدان ها عمل كند [7] كه «البته به هيچ يك از آن ها عمل نكرد. [8] .

امام مجتبي (عليه السلام) با اين عمل، هم تبليغات نادرست و غير واقعي صلح طلبي! معاويه [9] را، كه در كام بسياري از همراهان امام (عليه السلام) شيرين آمده بود، خنثي كردند، كه ضمن آن، خويِ ددمنشي و سيماي كريه معاويه براي همگان آشكارگرديد.


پس از اين پيمانِ ترك مخاصمه بود كه مردم، در واقع، آن سوي چهره كريه معاويه را بازشناختند و دانستند كه او به هيچ قانون و ميثاقي پايبند نيست و همچنين عمل امام مجتبي (عليه السلام) زمينه پيروزي انقلاب كربلا را فراهم مي ساخت و بر همين اساس بود كه امام مجتبي (عليه السلام) فرمودند: آنچه كه من از راه صلح و امضاي پيمان ترك مخاصمه، به اسلام خدمت كرده ام، بهتر است از آنچه كه آفتاب برآن مي تابد. [10] .

همچنان كه قرآن نيز از صلح حديبيه به عنوان «فتح مبين» ياد مي كند و مي فرمايد: (إِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً). [11] .

چرا امام حسن (عليه السلام) صلح با معاويه را پذيرفت و بدان تن داد؟

امام مجتبي (عليه السلام)، از راه پذيرش صلح، سدّي در برابر حركت ظالمانه معاويه ايجاد نمود و معاويه را بر سر دوراهي قرار داد كه قبول هركدام معاويه را از اهداف پليدش باز مي داشت؛ زيرا در صورت پايبندي به بندهاي قطعنامه، معاويه از دستيابي به استقرار حكومت در خاندان خود محروم مي گشت؛ و در صورت تخلّف از مواد مورد مصالحه، چهره وي براي همگان زير سؤال مي رفت؛ و سرانجام؛ ضربه اي سخت و كاري بر او وارد مي شد. ولي وي ـ كه خود را برسرِ دوراهي ديد ـ راه دوّم را برگزيد و چهره پوشيده خود را با دستان خود براي همگان آشكار ساخت.

از طرف ديگر، اگر امام مجتبي (عليه السلام) تن به صلح تحميلي نمي دادند چه مي شد؟

پاسخ اين پرسش را بايد با دقت در اوضاع سياسي ـ اجتماعي آن روز جستجو كرد. معاويه با لشكر و نيروي مسلحي آماده، هنگامي يورش خود را به سوي امام مجتبي (عليه السلام) آغاز كرد كه:

الف: شهادت علي مرتضي (عليه السلام) تا حدودي شيرازه لشكر اسلام را از هم گسيخته بود.

ب: مردم نيز بر اثر جنگ هاي سه گانه (صفين، جمل و نهروان) و تبليغات آنچناني دشمنان عليه حكومت حق، صحنه را خالي كرده بودند.

ج: لشكر امام مجتبي (عليه السلام) يكدست نبودند؛ يعني سپاه امام مجتبي (عليه السلام) در اطاعت از


رهبري امام مجتبي (عليه السلام)، هم عقيده نبودند. در اين خصوص ابن شهرآشوب [12] و شيخ مفيد در [13] مي نويسند: «شركت كنندگان در جنگ عليه معاويه، پيرو اعتقادات مختلف بودند. برخي از شكّاكان بودند كه از شركت كنندگان در جنگ صفين و نهروان نيز به حساب مي آمدند ولي آن روز در شك و ترديد به سر مي بردند؛ برخي از خوارج و بعضي نيز ازفتنه جويان، مزدبگيران، دنياطلبان و بعضي ديگر از ياران و شيعيان بودند. و بر اين اساس بود كه دروغ و شايعه پراكني معاويه، كه مي گفت: من با امام مجتبي (عليه السلام) صلح كرده ام، جز در گروهي خاص، در بقيه مؤثر افتاد».

ابن صباغ مالكي در كتاب نفيس خود [14] مي نويسد: «آن گاه كه امام مجتبي (عليه السلام) مردم را به حركت به سوي معاويه فراخواند، مردم چندان استقبال نكردند و سپس جمعيتي دور امام جمع شدند. اين گروه مركّب از: گروهي از شيعيان او و پدرش، جمعي از خوارج و طرفداران حكميّت و برخي از دنياطلبان كه تنها به خاطر حضور رؤساي خود، پيوسته بودند. به هرحال همراهان امام (عليه السلام) برخلاف همراهان معاويه يكدست نبودند و لذا شايعه سازي ها و دروغ پراكني هاي معاويه به سرعت در آنها مؤثر افتاد و نيز اطاعت لازم را نسبت به امام (عليه السلام) اظهار نمي كردند و همين امرخود هزاران مفسده را در لشكر، باعث گشته بود».

د: معاويه در اركان سپاه امام مجتبي (عليه السلام) نفوذ كرد و سران و فرماندهان را يكي پس از ديگري به نوعي، خريد و به سوي خود جذب كرد. [15] و رفتن هريك از آنها در تزلزل و شكاف ميان لشكر امام (عليه السلام) بي اثر نبود.

هـ: معاويه نامه اي به امام مجتبي (عليه السلام) نوشت. اين نوشته كه حاوي اعلام صلح يك جانبه از سوي معاويه بود، معاويه را فردي صلح جو و امام مجتبي (عليه السلام) را جنگ طلب معرفي مي كرد. متن آن را بلاذري در كتاب معروف خود انساب الأشراف آورده است.



پاورقي

[1] نک: ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، صص 8-10 طبع دار احياء تراث العربي.

[2] شروط مهم اميرمؤمنان عليه‏السلام در باب پذيرفتن بيعت:

الف: بيعت بايد علني و در مسجد النبي باشد.

ب: بايد همه‏ي مردم از بيعت استقبال کنند.

پس از قتل عثمان مهاجر و انصار در مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله اجتماع کردند، مسجد مملو از جمعيت بود، چهره‏هاي سرشناس آن روز از جمله: عمار بن ياسر، ابي الهيثم التيهان، رفاعة بن رافع، مالک بن عجلان و ابو ايوب و... در باب بيعت با خليفه‏ي لايق براي مردم سخن گفتند و همگان بجز علي عليه‏السلام کسي ديگر را واجد شرايط نمي‏دانستند.

مردم تصميم گرفتند به سراغ اميرمؤمنان عليه‏السلام بروند، عمار بيش از ديگران سخن مي‏گفت و مردم يک صدا مي‏گفتند هر چه در فضل علي مي‏گوييد مورد قبول ماست و با هم از آنجا به سوي خانه «علي عليه‏السلام» به حرکت در آمدند. آنان امام عليه‏السلام را به بيعت دعوت کردند ولي آن حضرت نپذيرفت. دست وي را به عنوان بيعت گرفتند ولي او دست خود را باز نکرد. به منزل ايشان ريختند و نزديک بود عده‏اي زير دست و پا بمانند. امام عليه‏السلام فرمود: اگر بناست که آن را بپذيرم، بايد ر مسجد و نيز همه مردم بدان روي آورند) دو شرط امام بسيار مهم بود؛ يکي آن که بيعت در مسجد النبي صورت پذيرد و دوم آن که اگر همگان بدان رضايت دادند، انجام گيرد.

مردم به اصرار پرداختند و امام عليه‏السلام را به مسجد بردند و در آغاز طلحه بيعت کرد که «قبيصة بن ذؤب اسدي» گفت: مي‏ترسم اين امر پا نگيرد؛ زيرا اولين کسي که بيعت کرد داراي دستي لرزان است؛ «لأن اول يد بايعته شلاء» پس از آن زبير بيعت کرد و همه بيعت کردند؛ جز محمد بن سلمه، عبدالله بن عمر، اسامة بن زيد) اسامة بن زيد که در سال 59 ه.ق از دنيار فت، [نک: منتخب التواريخ، ص 391 و 393])، سعد بن ابي وقاص، کعب بن مالک، حسان بن ثابت، عبدالله سلام؛ اينان مي‏گفتند: ما پس از آن که همه‏ي مسلمانان بيعت کردند بيعت خواهيم کرد! ولي در عمل به وعده‏ي خود وفا نکردند و به امام نپيوستند.

[3] مناقب، ج 4، ص 32.

[4] يعقوبي، ج 2، ص 204.

[5] «منبج» بر وزن مجلس، ناحيه‏اي است در حلب (سوريه)، نک: مفيد: ارشاد، ص 171.

[6] مناقب، صص 32 و 33؛ فصول المهمه، ص 161.

[7] مناقب، ج 4، ص 38؛ فصول المهمه، ص 161.

[8] ارشاد مفيد، ص 191.

[9] مناقب، ج 4، ص 33.

[10] منتهي الآمال، ص 164.

[11] فتح: 48.

[12] مناقب، ج 4، ص 43.

[13] ارشاد، ص 189.

[14] الفصول المهمه، ص 161.

[15] مناقب، ج 4، ص 33 و اثبات الوصيه، ص 156.