بازگشت

بانگ ابوسفيان در بقيع


با پيروزي عثمان، زمينه ظهور ابوسفيان در صحنه امور سياسي با ظاهري اسلامي، مهيّا شد. خطر ظهور دشمنان در صحنه سياسي جامعه اسلامي، براي خواص، پنهان نبود. در دوران معاويه، وقتي امام حسن (عليه السلام) به معاويه گفت: هنگامي كه عثمان روي كار آمد روزي ابوسفيان به حسين (عليه السلام) گفت: «دوست دارم دست مرا بگيري و به زيارت قبور بقيع ببري» ايشان او را به بقيع رساند، او فرياد زد: «اي اهل قبور (اي مردگان!) براي آن چيزي كه با ما مي جنگيديد، امروز به دست ما افتاده است «وَ أَنْتُمْ رَمِيم» در حالي كه شما در زير خاك پوسيده ايد.

امام حسين (عليه السلام) وقتي اين سخن را از وي شنيد، به شدت ناراحت شد و فرمود: خدا روي تو و موهاي سپيد صورتت را زشت گرداند. در اين هنگام دست مبارك خود را از ميان دست ابوسفيان كشيد و او را رها كرد. آنگاه فرمود: معاويه! اگر نعمان بن بشير نبود، ابوسفيان كه نابينا بود نمي توانست خود به تنهايي از بقيع بيرون بيايد و از پا درمي آمد. و گفت: شما خواهان ادامه همان خط هستيد. [1] .


پس از چندي، فرزند ارشد او يزيد، از سوي خليفه اوّل، فرماندار شام شد. پس از يزيد پسر ديگرش ـ معاويه ـ آن سمت را عهده دار گرديد و نيز در تاريخ آمده است: آنگاه كه نوبت خلافت عثمان رسيد، ابوسفيان به طور رسمي از آنچه در نهاد خود داشت پرده برداشت و گفت:



«تلقّفوها تلقّف الكرة، ألا والَّذي

يحلف به أبوسفيان لاجنّة ولانار» [2] .



«با خلافت همانند توپ (گرد) برخورد كنيد و آن را به يكديگر پاس دهيد و سوگند به آنچه ابوسفيان به آن قسم مي خورد از بهشت و جهنم خبري نيست.»


پاورقي

[1] احتجاج طبرس، ج 1، ص 275، طبع سعيد، مشهد.

امام مجتبي عليه‏السلام در مناظره‏اي با معاويه و يارانش فرمود: ثم اندشکم بالله هل تعلمون: ان أباسفيان دخل علي عثمان حين بويع في مسجد رسول الله صلي الله عليه و آله فقال:

يا ابن اخي هل علينا من عين؟

فقال: لا.

فقال ابوسفيان: تداولوا الخلافة يا فتيان بني امية، فوالذي نفس أبي سفيان بيده، ما من جنة و لا نار؟!

و أنشدکم بالله أتعلمون: أن أباسفيان أخذ بيدالحسين حين بويع عثمان و قال: يا ابن أخي أخرج معي الي بقيع الغرقد، فخرج حتي اذا توسط القبور اجتره فصاح بأعلي صوته:

يا أهل القبور الذي کنتم تقاتلونا عليه صار بأيدينا و أنتم رميم.

فقال الحسين بن علي عليهماالسلام: قبح شبيتک، و قبح وجهک، ثم نتريده و ترکه، لولا النعمان بن بشير أخذ بيده ورده الي المدينة لهلک،) نک: طبرسي، احتجاج، ص 275).

[2] حماسه‏ي حسيني، ج 1، صص 179 و 219.