بازگشت

قيام مختار


دوّمين حركت تند مسلّحانه عليه رژيم بني اميه، قيام مختار بن ابوعُبيده ثقفي است. كه پس از پنج سال از شهادت امام، صورت پذيرفت. به نقل از خوارزمي، او در مدت هيجده ماه، حدود 4858 نفر از ياران يزيد را كشت. «ابن نما» اين تعداد را «18000» نفر مي داند. [1] .

مختار پيش از حضور در كوفه، نامه اي از سوي يزيد، جهت حمايت دريافت داشته بود.

يزيد به همه رجال سرشناس و سران عرب نامه نوشت و آنان را در برابر حركت امام حسين (عليه السلام) به مقابله فراخواند.

مختار در پشت بام قدم مي زدكه زني بانگ زد و گفت: آن قسمت بام كه قدم مي زني، چندان دوام ندارد. مختار انديشيد كه اگر بر خلاف پيشنهاد زن عمل كند،


رستگاري است، لذا به جاي اينكه مواظب باشد، جلوتر آمد و سقوط كرد و پايش شكست. پس از آن بود كه نامه يزيد بدو رسيد. او به نامه رسان گفت: احوال مرا براي يزيد بازگو كن. [2] .

مختار، از پيشتازان همراهي با امام بود و به قول بعضي از مورّخان، بيعت با امام از طريق مسلم بن عقيل در كوفه، در منزل مختار صورت گرفت. او در هنگام ورود امام به كربلا توسط ابن زياد در زندان «طاموره» محبوس گرديد ولي بعد از جريان كربلا با وساطت عبدالله بن عمر آزاد شد. مختار در زندان با ميثم تمار هم بند بود. ميثم وي را بشارت آزادي و انتقام گرفتن از خون امام حسين (عليه السلام) داد. همان روز، نامه اي از شام به عبيدالله در كوفه رسيد و در پي آن مختار آزاد شد و پس از چندي ميثم تمار را در كوفه به دار آويختند. [3] .

مختار همواره در فكر تلافي و خونخواهي بود. او دو سال بعد از مرگ يزيد (سال 66هـ.) به همراهي ابراهيم بن مالك اشتر، قيام مسلحانه خود را آغاز كرد و انتقام خون حسين (عليه السلام) و يارانش را از جنايتكاران گرفت. [4] مختار در گام نخست، به سراغ آن ده نفري رفت كه بر بدن هاي شهدا اسب تاخته بودند. آنان را روي زمين خواباند و دست و پايشان را با ميخ هاي آهنين بر زمين كوبيد و به سوارانش دستور داد بر روي آنان بتازند.

مختار از قبيله معروف «ثقيف» و پدرش ـ ابوعبيدة بن مسعود ـ از مسلمانان راستين بود كه در جنگ اعراب و ايران به شهادت رسيد. مختار، خود نيز در اين جنگ شركت داشت. منزل مختار محل و پايگاه قيام امام و بيعت با ايشان بود. او حدود هيجده ماه حكومت كرد و سرانجام توسط «مصعب» برادر عبدالله بن زبير به شهادت رسيد. [5] .



پاورقي

[1] مقتل الحسين، ص330.

[2] جواهرالعقول.

[3] قمقام، ج 2، ص 707.

[4] کامل، ج 4، ص 228 ؛ جلاءالعيون، ص 654.

[5] همان، ص275.