بازگشت

قيام توابين


ابن اثير، در كتاب معروف خود «الكامل» مي نويسد: «در نخستين سال شهادت امام حسين (عليه السلام)، بعضي از شيعيان ايشان، به طور مخفيانه، در پي جمع آوري «عِدّه و عُدّه» به عنوان خونخواهي امام حسين (عليه السلام) برآمدند. بسياري از توّابين در كربلا حضور داشتند و پس از شهادت امام پشيمان شدند. [1] .

گروه توّابين جلسات سرّي تشكيل مي دادند و روزشماري مي كردند تا زمينه لازم قيام علني مهيّا شود.

يكي از رجال برجسته توّابين، سليمان بن صُرَد خزاعي است. محدث قمي مي نويسد:

سليمان از بني مازن بود. نام او در جاهليت يسار بوده كه پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) او را سليمان ناميد. او از ياران اميرالمؤمنين (عليه السلام) درجنگ هاي صفّين، جمل و نهروان بود. [2] .

سليمان پسر صردبن جون، مُكنّي به ابوالمطرف، ملقب به خزاعي، از صحابه معروف پيامبر (صلي الله عليه وآله) است. او در تاريخ كربلا و در ميان رجال عاشورا به اميرالتوابين شهرت دارد. [3] .

اعلمي در دائرة المعارف مي نويسد: «سليمان بن صرد، همان صحابي معروف است كه در كوفه ساكن بود. او مردي خيرانديش، اهل علم و ديندار بود.» [4] .

ابي مخنف يادآور مي شود كه عبيدالله در آغاز، دست به بازداشت ها زد. ابتدا سليمان بن صرد و يارانش را (كه چهار هزار و پانصد تن بودند) به بند كشيد. هنگام ورود امام حسين (عليه السلام) به كربلا، سليمان و بسياري از يارانش و نيز هاني و يارانش، از جمله ابراهيم فرزند مالك اشتر، در زندان به سر مي بردند وگرنه بي شك، در كنار امام (عليه السلام) در كربلا، حضور مي يافتند. [5] .


علاّمه تستري بر اين باور است كه سليمان بن صرد، در ياري دادن به حسين بن علي (عليهما السلام) كوتاهي كرد. گرچه امام (عليه السلام) را از طريق مكاتبه و راه هاي ديگر دعوت كرده بود ولي از حضور در كربلا و حمايت از آن حضرت خودداري ورزيد.

از آن سوي، صاحب نظراني چون مامقاني معتقدند: سليمان بن صرد و جمعي از ياران او به خاطر آن كه در زندان عبدالله گرفتار شده بودند، دركربلا حضور نداشتند. [6] .

علامه تستري جهت اثبات مدعاي خود دليلي قابل قبول ارائه نمي دهد و فقط به ذكر اين نكته بسنده مي كند كه سليمان در آغاز حركتِ خونخواهانه خود با يارانش در كربلا حضور يافتند و او در جمع آنان خطبه خواند و در ضمن آن گفت: «خداوند نيكان ما را امتحان كرد و ثابت شد كه آنان در وعده خود راجع به ياري دادن به پسر پيامبر (صلي الله عليه وآله)صادق نبودند». [7] .

علامه تستري از اين كلام نتيجه مي گيرد كه سليمان در شمار بيوفايان بوده است. در حالي كه دقت بيشتر و توجه دقيق تر در اين سخن، عكس برداشت او را نشان مي دهد؛ زيرا سليمان مي دانست كه در جمع آنان كساني هستندكه بي وفايي كردند ولي الآن در كنار قبر امام همراه سليمان حضور دارند، لذا تعريضي به آنان زد و گفت: «نيكان ما در شمار دروغ گويان واقع شده اند» و نيز به دست مي آيد كه همراهان او از كساني هستند كه خود سليمان در آغاز دعوت از امام (عليه السلام)، وقتي در ميان آنان سخنراني كرد، به آنان گفت: اگر احساس مي كنيد كه نمي توانيد از عهده دعوت و ياري دادن همه جانبه امام حسين (عليه السلام)برآييد، او را دعوت نكنيد. [8] حاضران يك جا و يك صدا پاسخ دادند: «با دشمنان او مي جنگيم و در ركاب او جان خويش را فدا مي كنيم». [9] .

سليمان با توجه به آن خطبه و حضور لا اقل بخشي از همان جمع در گروه توّابين، گفت: «خوبان ما امتحان خوبي پس ندادند» و نگفت: ما امتحان خوبي پس نداديم.


بنابراين، ادعاي علاّمه تستري وجاهت چنداني ندارد و حقّ با گروه مقابل اوست.

سليمان رييس خونخواهان امام حسين (عليه السلام) بود كه در منطقه «عين الورد» با همراهي گروه توّابين با لشكر كفرپيشه مرواني به نبرد برخاست و همراه بسياري از ياران خود؛ از جمله مسيّب بن نجبه به شهادت رسيد و سر او را براي مروانيان به شام فرستادند. او به هنگام شهادت 93 سال داشت. [10] .

سليمان از كساني بود كه براي امام حسين (عليه السلام) نامه نوشت. بعضي مي نويسند: مسلم نماينده امام حسين (عليه السلام) در خانه او فرود آمد و تا آمدن عبيدالله به كوفه در منزل او بود و پس از آن به منزل هاني بن عروه رفت. [11] .

همزمان با سليمان، كه همراه با توّابين از كوفه جهت خونخواهي و نبرد با قاتلان امام حسين (عليه السلام) بيرون مي رفت، مختار به كوفه وارد شد. مردم از او خواستند به جمع سليمان بپيوندد، ليكن او پاسخ داد: سليمان براي رهبري اين گروه مناسب نيست و به فنون نبرد آگاهي ندارد. [12] .

گفتني است سليمان بن صرد كسي است كه امام حسين (عليه السلام) در نامه اش براي مردم كوفه، كه توسط قيس بن مسهّر صيداوي (عبدالله بن يقطر) ارسال كرد، نام وي را در صدر نامه اش نوشت. وقتي قيس بن مسهّر گرفتار دشمن شد نامه امام حسين (عليه السلام) را پاره كرد و بلعيد و آن نامه چنين آغاز مي شد:

«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ... مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَليّ بْن أَبي طالِب، اِلي سُلَيْمانَ بْنِ صُرَدِ، وَ الْمُسَيّبِ بْنِ نَجْبَةَ [13] ، وَ رُفاعَةَ بْنِ شَدّاد [14] ، وَ حَبيبِ بْنِ مُظاهِر، وَ عَبْدِاللهِ ابْنِ وائِل...». [15] .


سليمان بن صرد از ياران با اخلاص امام مجتبي (عليه السلام) بود. او حتي پس از گذشت دو سال از امضاي ترك مخاصمه ميان امام حسن (عليه السلام) و معاويه، در حضور امام گلايه سر داد كه اگر از معاويه ميثاق مي گرفتي و اقامه شهود مي كردي كه پس از او خلافت از آن تو باشد، كار بر ما آسان تر بود! امام (عليه السلام) از جاي برخاست و سخنراني كرد و فرمود: شما شيعيان راستين ما هستيد و افزود: معاويه از من زيرك تر نيست ولي من چيزي را مي بينم كه شما نمي بينيد. و افزود: من اين پيمان نامه را جز براي جلوگيري از نسل كشي معاويه امضا نكردم. [16] .

قابل ذكراست كه: اعتراض سليمان به امام مجتبي (عليه السلام) (به فرض صحّت خبر) اعتراض خصمانه نبود بلكه اعتراضي دلسوزانه در محدوده توانايي دركش از مسائل سياسيِ جاري آن روز بوده است. براين اساس، سليمان پس از سخنان روشنگرانه امام ساكت و تسليم شد. او همواره در صراط اهل بيت بود و بعضي راز عدم حضور وي در كربلا را كوتاهي او به بهانه ناتواني جسمي و بعضي هم به بهانه در محاصره قرار داشتن كوفه توسط سپاه عبيدالله زياد دانسته اند، ليكن حقيقت مطلب آن است كه او هنگام ورود امام به كربلا در زندان به سر مي برد.

سليمان در 93 سالگي (و به قولي در 89 سالگي) در سال 65 هـ. در دوران حكومت عبدالملك مروان، در نبردي با سپاه شام كه براي خونخواهي از سالار شهيدان رفت، در منطقه «عين الورد»، در جنگي تن به تن، همراه چهارهزار نفر از ياران خود، به شهادت رسيد.

فرهاد ميرزا مي نويسد: «بعد از مرگ يزيد، ابن زياد، عمربن سعد را براي امارت بركوفه برگزيد. (عبيدالله در اين زمان امير عراق بود و مي خواست به شام برود). عمربن سعد در آغازين ساعات امارتش، بر فراز منبر رفت. قبيله زنان هَمْدان شيون سر دادند و سپس زنان قبايل نخع و ربيعه و كهلان به آنان ملحق شدند و براي عزاداري پيرامون منبر گرد آمدند و مي گفتند: «عمربن سعد را همين بس كه پسر زهرا (عليها السلام) را كشت...».


همچنين در بصره به طور رسمي عليه او آشوب شد تا آنجا كه خود عبيدالله بن زياد با لباس مبدل از بصره به سوي شام گريخت». [17] .

پس از يزيد و استعفاي معاوية بن يزيد، مروان روي كار آمد. او هم پس از نُه ماه خلافت، مردم را به بيعت با دو پسرش عبدالملك و عبدالعزيز دعوت كرد. سليمان بن صرد رييس گروه توّابين در سال 65 هـ. حركت خود عليه آنان را آغاز كرد. چهارهزار نفر با او حركت كردند و وقتي به كربلا رسيدند، به عزاداري پرداختند و سپس به سوي لشكر شام رفتند، كه به سرداريِ عبيدالله و به فرماندهي شاحيل به ميدان تاخته بودند. جنگ سخت و نماياني رخ داد و متأسفانه فرمانده گروه اول توّابين؛ سليمان صرد خزاعي كشته شد و ياران او متفرق گشتند. گرچه مختار از زندان به آنان نامه اي نوشته و به خونخواهي از سالار شهيدان تشويقشان نموده بود، ولي عملاً به آنان نپيوست.


پاورقي

[1] در اين باره به منتهي الآمال، ج1، ص396 مراجعه نماييد.

[2] تحفة الأحباب، ص306.

[3] نکـ: اعلمي دائرة المعارف، ج10، ص484 نيز تنقيح المقال، ج2، صص62 و 63.

[4] همان. «سليمان بن صرد... الصحابي سکن الکوفة کان خيّراً فاضلاً ديّناً».

[5] نکـ: علامه تستري، قاموس الرجال، ج 13، ص 280، طبع نشر اسلامي و حکاية المختار، به روايت ابي مخنف، ص 24، اين کتاب همراه لهوف سيد بن طاووس انتشار يافت، نيز تنقيح المقال، ج2، ص63.

[6] تنقيح المقال، ج2، ص64.

[7] نکـ: علامه تستري، قاموس الرجال، ج13، صفحات 277 تا 283.

[8] «وَ إِنْ خِفْتُمْ الوَهْلَ وَالْفَشَلَ فَلا تَغُرّوا الرّجل فِي نَفْسِهِ».

[9] «لا، بَلْ نُقاتِلُ عَدُوَّهُ وَ نَقْتُلُ أَنْفُسَنا دُونَهُ».

[10] نکـ: اسدالغابه، ج 3، ص 61، طبع ايران ؛ بحارالأنوار، ج 10، ص 212.

[11] نکـ: دينوري، اخبار الطوال، ص 235.

[12] تجارب الأمم، ج2، ص97.

[13] مسيّب بن نجبة بن ربيعة الفرازي.

[14] رفاعة بن شدّاد البجلي.

[15] نکـ: اعثم کوفي، الفتوح، ص 188.

[16] نکـ: سيد مرتضي، تنزيه الأنبياء، باب امام مجتبي (عليه السلام).

[17] محدث قمي، تتمة المنتهي، ص 50 ؛ بررسي تاريخ عاشورا، ص37.