بازگشت

انزوا به عنوان اعتراض


يكي از شاميان در شام، با ديدن سرحسين (عليه السلام)، از دستگاه خشمگين شد و به خانه رفت و تا مدت زماني طولاني در را به روي خود بست و به عنوان اعتراض از خانه بيرون


نيامد، چون دليل انزوا را از او پرسيدند، اين شعر را خواند:



جاؤُا بِرَاْسِكَ يَابْنَ بِنْتِ مُحَمَّد

مُتَرَمِّلاً بِدِمائِهِ تَرْميلا



وَكَأَنَّما بِكَ يَابْنَ بِنْتِ مُحَمَّد

قَتَلُوا جِهاراً عامِدينَ رَسُولا



قَتَلُوكَ عَطْشاناً وَلَمْ يَتَرَقَّبُوا

في قَتْلِكَ التَّأْويلَ وَالتَّنْزيلا



وَ يُكَبِّرُونَ بِأَنْ قُتِلْتَ وَ إِنَّما

قَتَلُوا بِكَ التَّكْبيرَ وَالتَّهْليلا [1] .



«اي پسر دختر محمد، سرت را در حالي كه خون آلود بود، آوردند.

«اي پسردختر محمّد (صلي الله عليه وآله) اگر تو را كشتند، گويي پيامبر را آشكار وبه طور عمدكشتند.

تو را با حال عطشان كشتند و در اين باره به «تنزيل» و «تأويل» نظر ننمودند.

وقتي تو را كشتند، تكبير گفتند؛ در حالي كه با كشتن تو «تكبير وتهليل» را كشتند!»

اين خود نوعي موضع گيري و خشم مقدس نسبت به حكومت يزيد بود.

- يكي از هم بزمان يزيد به او گفت: «...هَبْ لي هذِهِ الجارِيَةَ» او فاطمه صغري را براي كنيزي خواست. فاطمه به عمه اش پناه برد. ميان زينب و يزيد مناظره اي درگرفت. آن شخص پيشنهاد خود را چندبار تكرار كرد. تا اين كه هويت اُسرا براي آن مرد، مشخص شد. در اين هنگام رو به يزيد كرد و گفت: «لعن و نفرين بر تو! عترت پيامبر را كشتي؟ فرزندان او را اسير كردي، من خيال مي كردم اينان اُسراي رومي اند!» [2] .


پاورقي

[1] عوالم، ج 17، (امام حسين)، ص429.

[2] منتهي الآمال، صص512 و 533.