بازگشت

ابراز نارضايتي مردم در كوفه


در نخستين ساعات ورود اسرا به كوفه، پس از خطبه معروف زينب كبري و امام سجاد (عليهما السلام) ؛ مردم بانگ برآوردند: «ما با كساني كه با شما نبرد كنند به جنگ برمي خيزيم و با كساني كه در برابر شما تسليم باشند، تسليم خواهيم بود. و بيزاريم از كساني كه در حق شما و ما ستم روا داشته اند». [1] .

با افشاگري اسيران، دامنه نارضايتي آنچنان بالا گرفت كه «مرجانه» ـ مادر عبيدالله ـ


به عبيدالله گفت: «اي خبيث، پسر پيامبر را كشتي؟ به خدا سوگند هرگز بهشت را

نخواهي ديد!» [2] .

همچنين عبيدالله در مسجد كوفه از طرف «عبدالله عفيف» مورد مؤاخذه قرار گرفت و عبدالله عفيف به او گفت:

«يَابْنَ مَرْجانَةَ! إِنَّ الْكَذّابَ ابْنَ الْكَذّابِ أَنْتَ وَ أَبُوكَ والّذي وَلاّكَ وَ أَباكَ».

«اي پسر مرجانه، تو و پدرت و آن كه تو و پدرت را استاندار كوفه كرد، دروغ پيشه اند. اي پسر مرجانه، آيا فرزندان پيامبر را كشتي؟!» [3] .

همچنين «خولي ـ كه در روز عاشورا جنايت هاي بسيار كرد ـ براي دريافت جايزه به همراه «حميدبن مسلم»، سر مبارك سيدالشهدا (عليه السلام) را از كربلا به كوفه حمل كرد. چون شب هنگام، به دارالاماره رسيد، در را بسته ديد. به ناچار وارد خانه خود شد و سرِ امام را زير «اجانه اي [4] .» نهاد.

همسرش پرسيد: از سفر چه آورده اي؟

پاسخ داد: ثروت و بي نيازي يك جهان را به ارمغان آورده ام. اين سر حسين است كه در خانه تو است.

همسرش (نوار) گفت: واي برتو! مردم طلا و نقره به منزل مي آورند و تو سرِ پسر رسول الله (صلي الله عليه وآله) را به خانه ام آورده اي؟! به خدا قسم هيچ گاه در كنار تو نخواهم بود؛ برخاست و از او دور شد.

همسر خولي گويد: «تا صبح، هرگاه به آن سر مي نگريستم، عمودي از نور، از آن به طرف آسمان ساطع بود و مي ديدم كه پرنده سفيد در فضاي آن پرواز مي كند. [5] .



پاورقي

[1] مقتل الحسين، ص317.

[2] سبط ابن جوزي، تذکرة الخواص 259.

[3] الکامل، ج 4، ص 83، عبدالله عفيف از ياران علي (عليه السلام) و از جانبازان رکاب آن حضرت بود که چشم چپ او در جنگ جمل وچشم راست او در جنگ صفين نابينا گشته بود، (انساب الأشراف، ص210).

[4] اِجانه، يکي از وسايل نان پزي است.

[5] کامل، ج 4، ص 80 و 81 ؛ انساب الأشراف، ص206.