بازگشت

جابربن عبدالله انصاري و عطيه


جابربن عبدالله انصاري 94 سال عمر كرد. در 19 غزوه همراه پيامبر (صلي الله عليه وآله) شركت داشت. در جنگ جمل، نهروان و صفين از ياران اميرمؤمنان (عليه السلام) بود و در يكي از جنگ ها چشمش آسيب ديد و از كار افتاد.

جابر در جنگ بدر شركت داشت و در جنگ «اُحُد» پدرش (عبدالله) وي را سرپرست هفت خواهرش نمود و خود به جنگ رفت و به شهادت رسيد ولي در ادامه آن؛ يعني در جنگ «حَمْراءُ الأسد» جابر شركت جست و در سال بعد هم در جنگ ذات الرقاع حضور يافت. در اين جنگ بود كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) از او پرسيد: آيا ازدواج كرده اي؟ جابر پاسخ داد: آري، فرمود: با چه كسي؟ جابر جواب داد: با فلان زن. رسول الله (صلي الله عليه وآله) فرمود: چرا با دختري ازدواج نكردي؟ گفت: پدرم شهيد شد و هفت خواهرم زير نظر من زندگي مي كنند، از اين رو با كسي ازدواج كردم كه سمت مادري داشته باشد. پيامبر (صلي الله عليه وآله) در حق او دعا كرد. او در جنگ خندق همراه علي بن ابي طالب (عليه السلام) مقابل عمرو بن عبد وَدّ حاضر شد. در روز عاشورا امام حسين (عليه السلام) از لشكر عمربن سعد خواست تا از جابربن عبدالله انصاري حقانيت او را جويا شوند.

روزي امام سجاد (عليه السلام) همراه امام باقر (عليه السلام) به عيادت جابر رفتند. امام (عليه السلام) به فرزندش فرمود: سر عموي خود را ببوس، جابر كه نابينا بود، پرسيد: اين جوان كيست؟ گفتند: او


محمدبن علي (امام باقر (عليه السلام)) است. جابر به ياد پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) افتاد و سلام آن حضرت را به محمدبن علي (عليهما السلام) ابلاغ كرد.

جابر كه با عطيّه عوفي، يكي از دانشمندان روزگارش، خود را در روز اربعين به كربلا رسانيدند، در شطّ فرات غسل كرد، با دو پارچه مانند حاجيان مُحْرم شد، با سر و پاي برهنه، با دلي پر از غم و اندوه به زيارت قبر محبوب خود، حسين (عليه السلام) مشرّف شدند. در آن هنگام، ورود كارواني نظر آنان را به خود جلب كرد. جابر به غلامش گفت: اينان كيستند؟ اگر از كارگزاران يزيدند، خودمان را پنهان كنيم و اگر زين العابدين (عليه السلام) و همراهان او هستند، تو را در راه خدا آزاد مي كنم. غلام رفت و برگشت و گفت:

زين العابدين (عليه السلام) همراه با عمه ها و خواهران و همراهانند. آنان هنگامي كه نزديك شدند، جابر با سر و پاي برهنه از آنان استقبال كرد و همگي گريستند. صداي شيون بلند شد. جابر خود را روي قدم هاي امام سجاد (عليه السلام) انداخت و مي بوسيد و تسليت مي گفت؛ امام (عليه السلام) پرسيد: «أَنْتَ جابِر؟» جابر پاسخ داد: «اَنَا جابِر». امام (عليه السلام) سپس فرمود: «اي جابر، اين جا پدرم به قتل رسيد. اين جا جوانان ما را سر بريدند. اين جا خيمه هاي ما را به آتش كشيدند، از اين جا زنان ما را به اسيري بردند». [1] (امام سجاد (عليه السلام) دركربلا براي جابر و همراهانش، روضه خواند).

عطيه (يا عطا) از بزرگان اسلام و تابعين بود؛ يعني از صحابه نيست و پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله)را نديد، ولي به زيارت صحابه نايل آمد. او از بزرگ ترين دانشمندان و مفسّران نامي اسلام است. [2] عطيه بر ضدّ حَجّاج بن يوسف ثقفي شوريد و سر انجام به فارس گريخت. ثقفي به عطيه دست يافت و از او خواست تا از علي (عليه السلام) بيزاري جويد، ليكن عطيه چنين نكرد... سر و ريش او را تراشيدند و چهار صد تازيانه به او زدند. [3] او مدتي در خراسان و سپس در كوفه زندگي كرد و در سال 111 هـ. ق. بدرود حيات گفت.



پاورقي

[1] بحارالأنوار،ج1ص329 باب25، «يا جابِر! هيهُنا قُتِلَ أَبُوعَبدِالله، هيهُنا وَاللهِ قُتِلَتْ رِجالُنا، وَ ذُبِحَتْ أَطْفالُنا، وَسُبِيَتْ نِسائُنا، وَحَرِقَتْ خِيامُنا».

[2] بررسي تاريخ عاشورا، ص201.

[3] سفينة البحار، ماده «عطا».