بازگشت

خاطره اي از حضرموتي


جاحظ دركتاب تاريخي خود «الأسخياء» در شرح حال عبدالله جعفر مي نويسد:

سليمان حَضرموتي [1] مي گويد: از يمن وارد مدينه شدم. پس از چندي شترم مرد و چون زاد و توشه بازگشت هم نداشتم، بسيار اندوهگين گشتم، يكي از دوستان مرا به خانه عبدالله جعفر راهنمايي كرد، بدانجا رفتم اما خبردار شدم كه او به سفر رفته و هفتاد روز ديگر باز مي گردد. همانجا روي خاك نشستم و گريه مجالم نداد، زني مجّلله، مرا به درون خانه عبدالله دعوت كرد و پس از پذيرايي گفت: من زينب دختر اميرالمؤمنين (عليه السلام) همسر عبدالله هستم. حاجت تو چيست؟ سرگذشت خويش را باز گفتم. گفت: گله شتر عبدالله در فلان منطقه است، برو آنجا و خود را معرفي كن و هرشتري را كه مورد نظر تو است انتخاب كن و به عنوان عطيّه، از ما بپذير. سليمان مي گويد: زماني زينب را ديده بودم كه وضعيت مالي آنان خوب بود و لباس هاي مناسب برتن داشت.

سليمان مي افزايد: روزي هم وارد شام شدم و ديدم شهر را آذين بسته اند. معلوم شد اسراي كربلا وارد شام مي شوند. قضيه را از مردم پرسيدم، گفتند: زينب دختر علي همراه اسيران وارد مي شوند، خود را به اسيران نزديك ساختم و به كنار زينب رسيدم وضعيت ظاهري او مرا تكان داد؛ زيرا مندرس ترين لباس ها را بر تن داشت؛ «وَ عَلَيها أَرْذَلُ ثِيابِها» وقتي خود را معرفي كردم و تقاضا كردم تا از من چيزي بخواهد، فرمود: پارچه اي فراهم كن تا زنان ما صورت هاي خود را بپوشانند و من چنين كردم.


پاورقي

[1] حضرموت، پيشتر جزو يمن بوده و امروزه جزو عمّان است.