بازگشت

خطبه حضرت زينب در مجلس يزيد


آنگاه كه يزيد گستاخي هاي بسيار كرد و از پيروزي خود دم زد، لازم بود كه

پاسخ دندان شكن بشنود و غرورش شكسته شود. او كه آيات قرآن را به غلط به نفع خود تأويل مي كرد، لازم بود سرجايش بنشيند و مردم نيز بايد آگاه مي شدند و از گمراهي به هدايت راه مي يافتند و از پيام شهيدان كربلا و هدف آنان آگاه مي شدند. از اين رو، زينب قهرمان اين ميدان، كه صلابت و شجاعت را از پدر و مادر به ارث برده بود، و در پرتو نورانيّت برادرش امام حسين (عليه السلام) رشد كرده بود، از جا برخاست و خطبه خود را چنين آغاز كرد:

«اَلْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَصَلَّي اللهُ عَلي مُحَمَّد وَآلِهِ أَجْمَعينَ، صَدَقَ اللهُ سُبْحانَهُ


كَذلِكَ يَقُولُ: (ثُمَّ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ أَساؤُا السُّوأي أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللهِ وَكانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ) [1] .

«حمد و سپاس از آن خداست كه پروردگار جهانيان است. درود خداوند بر جدّم كه سرور انبيا است. چه راست گفت خداي متعال كه: «فرجام كساني كه اعمال بد كردند، به جايي رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به تمسخر گرفتند.» [2] .

أَظَنَنْتَ يا يَزيدُ ـ حَيْثُ أَخَذْتَ عَلَيْنا أَقْطارَ الاَْرْضِ وَآفاقَ السَّماءِ فَأَصْبَحْنا نُساقُ كَما تُساقُ الاِْماء أَنَّ بِنا هَواناً عَلَي اللهِ وَبِكَ عَلَيْهِ كَرامَةً؟ وَإِنَّ ذلِكَ لِعِظَمِ خَطَرِكَ عِنْدَهُ فَشَمِخْتَ بِأَنْفِكَ وَنَظَرْتَ في عِطْفِكَ جَذلاً مَسْرُوراً حينَ رَأَيْتَ الدُّنْيا لَكَ مُسْتَوْثِقَةً وَالاُْمُورُ مُتَّسِقَةٌ وَحينَ صَفا لَكَ مُلْكُنا وَسُلْطانُنا فَمَهْلاً مَهْلاً أَنَسيتَ قَوْلَ اللهِ تَعالي: (وَلا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلي لَهُمْ خَيْرٌ لاَِنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَلَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ). [3] .

اي يزيد! مي پنداري كه چون اطراف زمين و آفاق آسمان را بر ما بستي، و راه چاره را بر ما سد كردي و ما را همانند برده به هر سو كشاندي، ما نزد خدا خواريم و تو گرامي و سرفراز؟! و اين غلبه (ظاهريِ) تو بر ما از آبروي تو در پيشگاه خدا است؟ و از اين رو بيني بالا كشيدي و تكبّر نمودي و به خود باليدي؟! شادماني كه دنيا بر وفق مراد تو است، و ملك و مقام رهبري بر ما، براي تو صاف و همواره گشته! اندكي آهسته تر، آيا سخن خداوند را از ياد برده اي كه فرمود:

«آنان كه كافر شدند (و راه طغيان پيش گرفتند) گمان نكنند كه اگر به آنان مهلت مي دهيم، به سود آنها است، اين درنگ براي آن است كه بر گناهان خود بيفزايند، و عذاب خواركننده اي در پيش دارند.

أمِنَ الْعَدْلِ يَابْنَ الطُّلَقاءِ تَخْديرُكَ حَرائِرَكَ وَإِماءَكَ، وَسَوْقُكَ بَناتِ رَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه وآله) سَبايا؟ قَدْ هَتَكْتَ سُتُورَهُنَّ، وَأَبْدَيْتَ وُجُوهَهُنَّ تَحْدُو بِهِنَّ الاَْعْداءُ مِنْ بَلَد إِلي


بَلَد، وَيَسْتَشْرِفُهُنَّ أَهْلُ الْمَناهِلِ وَالمَنافِلِ، وَيَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ الْقَريبُ وَالْبَعيدُ وَالدَّنِيُّ وَالشَّريفُ، لَيْسَ مَعَهُنَّ مِنْ رِجالِهِنَّ وَلِيٌّ، وَلا مِنْ حُماتِهِنَّ حَمِيٌّ، وَكَيْفَ يُرْتَجي مُراقَبَةُ مَنْ لَفِظَ فُوهَ أَكْبادَ الاَْزْكِياءِ وَنَبَتَ لَحْمُهُ مِنْ دِماءِ الشُّهَداءِ؟ وَكَيْفَ يَسْتَبِطِئُ في بَغْضاءِ أَهْلِ الْبَيْتِ، مَنْ نَظَرَ إِلَيْنا بِالشَّنَفِ وَالشَّنَآنِ وَالاِْحَنِ وَالاَْضْغانِ؟ ثُمَّ تَقُولُ غَيْرَ مُتَأَثِّم وَلا مُسْتَعْظِم:



لاََهَلُّوا وَاسْتَهَلُّوا فَرَحاً

ثُمَّ قالُوا يا يَزيدُ لا تُشَلْ



مُنْتَحِياً عَلي ثَنايا أَبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) سَيِّدِ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ تَنْكُتُها بِمِخْصَرَتِكَ.

اي پسرِ آنان كه جدّمان (پيامبر (صلي الله عليه وآله) در فتح مكّه) اسيرشان كرد و سپس آزادشان نمود، آيا اين از عدالت است كه زنان و كنيزان خود را در پشت پرده بنشاني و دختران پيامبر (صلي الله عليه وآله) را به صورت اسير به اين سو و آن سو بكشاني؟! پرده آنان را بدريّ و صورت هاشان را بگشايي تا دشمنان آنان را از شهري به شهري ببرند و بومي و غريب، چشم به آنها دوزند و نزديك و دور، و شريف و غير شريف، چهره آنها را ببينند، آن هم در وضعيتي كه از مردان آنها، نه سرپرستي مانده و نه يار و نگهداري. به راستي چگونه توقّع و اميد دلسوزي باشد از كسي كه دهانش جگر پاكان را جويد و بيرون ريخت و گوشتش از خون شهيدان بروييد! چرا به دشمني با ما برنخيزد خانواده اي كه با نظر كينه و دشمني به ما مي نگرد! بي آنكه خود را گنهكار بداني و بزرگي اين گناه را درك كني، مي گويي:

«كاش پدرانم بودند و شادي سر مي دادند و مي گفتند: اي يزيد، دستت شل مباد...»

در حالي كه چوب خيزران به دندان هاي ابا عبدالله، سرور جوانان اهل بهشت (عليه السلام)مي زني؟!

وَكَيْفَ لا تَقُولُ ذلِكَ؟ وَقَدْ نَكَأَتِ الْقُرْحَةَ وَاسْتَأْصَلَتِ الشَأْفَةَ بِإِراقَتِكَ دِماءَ ذُرِّيَّةِ مُحَمَّد (صلي الله عليه وآله) وَنُجُومَ الاَْرْضِ مِنْ آلِ عَبْدِالْمُطَّلِبِ، تَهْتِفُ بِأَشْياخِكَ، زَعَمْتَ أَنَّكَ تُناديهِمْ! فَلَتَرِدَنَّ وَشيكاً مَوْرِدهم وَلَتَوَدَّنَّ أَنَّكَ شُلِلْتَ وَبُكِمْتَ وَلَمْ تَكُنْ قُلْتَ ما قُلْتَ وَفَعَلْتَ ما فَعَلْتَ.


اَللّهُمَّ خُذْ لَنا بِحَقِّنا وَانْتَقِمْ مِمَّنْ ظَلَمَنا وَاحْلُلْ غَضَبَكَ بِمَنْ سَفَكَ دِماءَنا وَقَتَلَ حُماتَنا! فَوَاللهِ ما فَرَيْتَ إِلاّ جِلْدَكَ، وَلا حَزَزْتَ إِلاّ لَحْمَكَ، وَلَتَرِدَنَّ عَلي رَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه وآله) بِما تَحَمَّلْتَ مِنْ سَفْكِ دِماءِ ذُرِّيَّتِهِ، وَاَنْتَهَكْتَ مِنْ حُرْمَتِهِ في عِتْرَتِهِ وَلَحْمَتِهِ، وَحَيْثُ يَجْمَعُ اللهُ شَمْلَهُمْ وَيَلُمُّ شَعْثَهُمْ وَيَأْخُذَ بِحَقِّهِمْ (وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ) [4] .

وَحَسْبُكَ بِاللهِ حاكِماً، وَبِمُحَمَّد (صلي الله عليه وآله) خَصيماً، وَبِجِبْرِئيلَ ظَهيراً.

چرا چنين نگويي، تو پوست از زخم دل ما برداشتي و شكفتي و با اين خوني كه از خاندان محمّد (صلي الله عليه وآله) و ستارگان درخشانش، از فرزندان عبدالمطّلب بر زمين ريختي، ريشه كردي، حال پدرانت را صدا مي زني؟! به گمانت كه صدايت به گوش آنان مي رسد؟! به همين زودي نزد آنان خواهي رفت و آنگاه است كه آرزو كني: اي كاش دستت شل بود و زبانت لال كه چنين سخني نمي گفتي و مرتكب چنين كاري نمي شدي.

خدايا! حقّ ما را بستان از آنكه بر ما ستم روا داشت. انتقام ما را بگير و خشم خود را بر كسي كه خون هاي ما را ريخت و ياران ما را كشت فرود آر.

اي يزيد! سوگند به خدا كه ندريدي مگر پوست خود را و نبريدي مگر گوشت خود را، و بدان با همين بار گناهي كه از ريختن خون خاندان پيامبر (صلي الله عليه وآله) و هتك حرمت او در مورد خاندان و خويشانش بردوش داري، بر آن حضرت وارد خواهي شد، آنگاه كه پروردگار همه را جمع خواهد كرد و پراكندگي آنان را گرد خواهدآورد و حقّ آنان را باز مي گيرد. (خداوند مي فرمايد:) «هرگز آنان را كه در راه خدا كشته شده اند، مرده مپندار، بلكه آنها زنده اند و در پيشگاه خداوند از مواهب و نعمت ها برخوردارند.» [5] .

و براي تو همين بس كه خداوند حاكم است، و محمّد (صلي الله عليه وآله) طرف دعوا، و جبرئيل پشتيبان او.

وَ سَيَعْلَمُ مَنْ سَوَّلَ لَكَ وَمَكَّنَكَ مِنْ رِقابِ الْمُسْلِمينَ، بِئْسَ لِلظّالِمينَ بَدَلاً وَأَيُّكُمْ


شَرٌّ مَكاناً وَأَضْعَفُ جُنْداً، وَلَئِنْ جَرَتْ عَلَيَّ الدَّواهي مُخاطَبَتَكَ إِنّي لاََسْتَصْغِرُ قَدْرَكَ، وَأَسْتَعْظِمُ تَقْريعَكَ، وَأَسْتَكْثِرُ تَوْبيخَكَ، لكِنَّ الْعُيُونَ عَبْري، وَالصُّدُورَ حَرّي.

أَلا فَالْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِقَتْلِ حِزْبِ اللهِ النُّجَباءِ، بِحِزْبِ الشَّيْطانِ الطُّلَقاءِ، فَهذِهِ الاَْيْدي تَنْطُفُ مِنْ دِمَائِنا، وَالاَْفْواهُ تَتَحَلَّبُ مِنْ لُحُومِنا، وَتِلْكَ الْجُثَثُ الطَّواهِرُ الزَّواكي تَتَناهَبُها الْعَواسِلُ وَتُعَفِرُّها أُمَّهاتُ الْفَراعِلِ،

در آينده اي نه چندان دور، آنكه فريبت داد و بردوش مردم سوارت كرد، خواهد فهميد كه ستمكاران را بد نصيبي است و خواهد فهميد كه كداميك از شما جايگاهش بدتر و سپاهش ناتوان تر است. گر چه پيش آمدهاي ناگوارِ روزگار، مرا به سخن گفتن با تو واداشت، ليكن در عين حال، ارزش تو در نظر من ناچيز و سرزنشت بزرگ، و ملامتت بيشمار است.

چه كنم كه چشم ها پر از اشك است و سينه ها سوزان. بدان، بسي مايه شگفتي است و بسيار شگفت آور است كه انسانهاي پاك و حزب خدا در جنگ با احزاب شيطان كه بردگان آزاد شده بودند، كشته مي شوند و خون ما از سر پنجه هاي شما مي ريزد و گوشتهايمان از دهن هاي شما بيرون مي افتد و اين پيكرهاي پاك، پيوسته خوراك گرگ هاي درّنده شما گشته و در زير چنگال بچه كفتارها به خاك آلوده شده است.

وَلَئِنِ إِتَّخَذْتَنا مَغْنَماً؛ لَتَجِدُنا وَشيكَاً مَغْرَماً حِيْنَ لا تَجِدُ (إِلاّ ما قَدَّمَتْ يَداكَ وَما رَبُّكَ بِظَلاّم لِلْعَبيدِ) [6] فَإِلَي اللهِ الْمُشْتَكي وَعَلَيْهِ الْمُعَوَّلُ.

فَكِدْ كَيْدَكَ، وَاسْعَ سَعْيَكَ، وَناصِبْ جُهْدَكَ، فَوَاللهِ لا تَمْحُو ذِكْرَنا، وَلا تُميتُ وَحْيَنا، وَلا تُدْرِكُ أَمَدَنا، وَلا تَرْحَضُ عَنْكَ عارَها، وَهَلْ رَأْيُكَ إِلاّ فَنَداً، وَأَيَّامُكَ إِلاّ عَدَدٌ، وَجَمْعُكَ إِلاّ بَدَدٌ، يَوْمَ يُنادِي الْمُنادِي: أَلا لَعْنَةُ اللهِ عَلَي الظّالِمينَ، فَالْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي خَتَمَ لاَِوَّلِنا بِالسَّعادَةِ وَالْمَغْفِرَةِ، وَلآخِرِنا بِالشَّهادَةِ وَالرَّحْمَةِ،


وَنَسْأَلُ اللهَ أَنْ يُكْمِلَ لَهُمُ الثَّوابَ، وَيُوجِبُ لَهُمُ الْمَزيدَ، وَيُحْسِنُ عَلَيْنَا الْخِلافَةَ، إِنَّهُ رَحيمٌ وَدُودٌ، وَحَسْبُنَا اللهُ وَنِعْمَ الْوَكيلُ». [7] .

اگر امروز ما را براي خود غنيمتي مي داني، به همين زودي خواهي ديد كه مايه زيانت بوده ايم! و آن، هنگامي است كه هر چه از پيش فرستاده اي، آن را خواهي ديد و پروردگار تو بر بندگان ستم نمي كند. شكايت نزد خدا برم و به او توكّل كنم.

هر نيرنگي كه مي خواهي به كارگير و هر اقدامي كه تواني بكن و هر كوشش كه داري دريغ مدار، سوگند به خدا كه نه نام ما را محو تواني كرد، و نه قدرت آن داري كه نور وحي را خاموش كني و به غايت ما نخواهي رسيد و ننگ اين ستم را نتواني زدود. رأي تو سست است و شماره ايّام دولتت اندك و جمعيّتت پراكنده شوند. آن روز منادي فرياد زند: «آگاه باشيد، لعنت خدا بر گروه ستمگر باد!» حمد و سپاس خداوندي را كه اوّلِ ما را به سعادت و مغفرت ختم كرد و آخر ما را به شهادت و رحمت فائز گردانيد. از درگاهش مي خواهيم كه پاداش آنها (شهدا) را كامل كند و بر آن بيفزايد و ما را بازماندگان نيك آنها گرداند كه او مهربان و پر مهر است، و خداوند ما را بس است و وكيل نيكويي است.» [8] .

آري، زينب (عليها السلام) در مجلس شام بر يزيد برآشفت و در ضمن بيان شورانگيز خود از ماهيت زشت خاندان بني اميه پرده برداشت وباگفتن «يَابْنَ الطُّلَقاء» [9] به تحقيرآنان پرداخت. اين عتاب و خطاب را زينب از بيان پدرش علي (عليه السلام) الهام گرفته بود كه در نامه اي به معاويه نوشت: «وَ مَا لِلطُّلَقَاءِ وَ أَبْنَاءِ الطُّلَقَاءِ» [10] و اين هر دو از سخن پيامبر (صلي الله عليه وآله) در فتح مكه حكايت دارد كه آن حضرت به اهل مكه خطاب كرد و فرمود: «إذْهَبُوا أنْتُمُ الطُّلَقاءِ». [11] .



پاورقي

[1] الروم، الآية 10.

[2] روم: 10.

[3] آل عمران: 178.

[4] آل عمران، الآية 168.

[5] آل عمران: 169.

[6] حج: 10.

[7] بلاغات النساء، ص21 ـ 23 ؛ جمهرة خطب العرب، ج1، ص129 ـ 126 ؛ أعلام النساء، ج2، ص95 ـ 97.

[8] ترجمه اللهوف، ص181 ـ 186، نفس المهموم، ص253 ـ 256، بحار، ج45، ص133 ـ 135.

[9] مقتل الحسين، ص 312 ؛ بحارالأنوار،ج45، ص134.

[10] نهج البلاغه صبحي صالح، ص386، نامه 28.

[11] کامل التاريخ، ج2، فتح مکه، ص202 ؛ واقدي، المغازي، ج2، ص83 ؛ البداية والنهايه، ج4، ص300 چاپ دارالفکر بيروت نيز مي نويسد: در سال هشتم هجري که مکه به دست سلحشوران همراه پيامبر (صلي الله عليه وآله) فتح شد و پيامبر اسلام پيروزمندانه در کنار کعبه به مردم اهل مکه که در آنجا بودند، گفتند: فکر مي کنيد که درباره شما چه تصميمي خواهم گرفت؟ پاسخ دادند: جز عفو و بزرگواري انتظار نمي رود. پيامبر (صلي الله عليه وآله) فرمود: «اِذْهَبُوا أَنْتُمْ الطُلَقاءُ».