بازگشت

دربار يزيد


پيشتر دربار يزيد را براي ورود اسرا، مهيّا كرده، سفرا، رجال و شخصيّت هاي داخلي را دعوت نموده بودند. جمعيت در صحن و سالن كاخ موج مي زد. يزيد عبايي بردوش انداخته، با قيافه اي شادمان در جايگاه ويژه قرار گرفت. [1] .

به دستور دربار، اهل بيت امام را با ريسماني بستند و آنان را با وضعيتي رقّت بار به مجلس يزيد وارد كردند.

امام سجاد (عليه السلام) در حضور همگان، رو به يزيد كرده، فرمود: «ما ظَنّكَ بِالْرَّسُولِ لَوْ يَرانا عَلي هذا الحال؟»؛ «اگر پيامبر (صلي الله عليه وآله) ما را در چنين حالتي ببيند، با تو چه خواهد كرد؟»

سؤال امام سجاد (عليه السلام) با گريه شديد حضار روبه رو شد. وقتي يزيد صحنه را برخلاف


خواستِ خود ديد، دستور داد تا ريسمان را از دست و گردن آنان گشودند. [2] .

وضعيت حضور اسرا مطابق ميل يزيد پيش نرفت، بهويژه آنگاه كه يزيد به «نعمان بن بشير» ـ كه در كنارش نشسته بود ـ گفت: «اَلْحَمْدُ للهِِ الَّذِي قَتَلَهُ»؛ «حمد و سپاس خدا را كه او (حسين) را كشت.»

نعمان گفت: «اگر معاويه زنده بود، هيچ گاه دست به چنين كاري نمي زد». [3] .

اين پاسخ نيز انبساط خاطر يزيد را برهم زد.

آنگاه تشتي در برابر يزيد قرار دادند كه سر حسين (عليه السلام) در آن بود. يزيد دست به عصاي دستيِ تشريفاتي اش برد و به دندان پيشين امام (عليه السلام) كوبيد و گفت: «يَوْمٌ بِيَوْمِ بَدْر»؛ [4] «امروز، عوض روز بدر!»

او در حضور همگان به سرِ مبارك امام جسارت كرد و مستانه اين شعر را زمزمه كرد: [5] .



لَيْتَ أَشْياخي بِبَدْر شَهِدُوا

تا آن جا كه گفت:



قَدْ قَتَلْنَا الْقِرْمَ مِنْ ساداتِهِمْ

وَ عَدَلْناهُ بِبَدْر فَاعْتَدَلْ



لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا

خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْيٌ نَزَلْ



«ما بزرگان آنان (بني هاشم) را كشتيم و ما از كشتگان خود در بدر، انتقام گرفتيم.

بني هاشم دين و حكومت را به بازي گرفتند در حالي كه نه نبوّت در كار است و نه چيزي به عنوان وحي نازل شده است.»

حامل سرِ امام حسين (عليه السلام) به خاطر دريافت جايزه اينگونه سرود:




اَوْقِرْ رِكابي فِضّةً وَ ذَهَبًا

ِنّي قتلت السّيِّد المُحجّبا



قَتَلْتُ خَيرَالنّاسِ اُمّاً و أباً

«ركاب مرا از نقره و طلا كن؛ همانا من شخصيت پاكدامني را از پاي درآوردم.



و كسي را كشتم كه از نظر پدر و مادر برترين انسان بود.»

يزيد پرسيد: تو كه او را بهترين مردم ياد مي كني چرا كُشتي؟ گفت: كشتم تا جايزه دريافت كنم.

وقتي چنين پاسخ شنيد، فرمان داد: گردن او را زدند. [6] .

يزيد همچنان مشغول جسارت به سر و صورت امام بود كه ابو بَرَزَه اسلمي به او گفت: من ديدم كه پيامبر (صلي الله عليه وآله) دندان هاي پيشين او و برادرش را مي بوسيد و فرمود: شما ـ دو تن ـ بزرگ جوانانِ بهشتيد و نيز فرمود: «قَتَلَ اللهُ قاتِلَكُما» يزيد از حرف ابوبرزه خشمگين شد و دستور داد او را از مجلس بيرون كردند. [7] .


پاورقي

[1] همان عبايي که پيامبر (صلي الله عليه وآله) در روز فتح مکه، جهت دلجويي و اطمينان بيشتر به ابوسفيان بخشيد. معاويه در اعياد اين عبا را به عنوان فخر بردوش مي افکند و يزيد براي اولين بار در آن مجلس به دوش افکند. (رياض القدس، ج 2، ص 355).

[2] مقتل الحسين، ص 350 ؛ نفس المهموم، ص 249.

[3] همان.

[4] ابن شهرآشوب، مناقب، ج 2، ص 226.

[5] نفس المهموم، ص 252. الاتحاف، ص 18 ؛ مقاتل الطالبين، ص 120 ؛ البداية والنهايه، ص92، 197 و 240 ؛ البدء والتاريخ، ج 6، ص 12 ؛ سيره ابن هشام، ج 3، ص 144، باب ابن زهري.

[6] نفس المهموم، ص 241 ؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 347 ؛ کامل، ج 4، ص 291.

[7] فصول المهمه، ص 205 ؛ نفس المهموم، ص 252.