بازگشت

پيراهن كهنه قديمي


از وديعه هاي رسالت، كه از ابراهيم (عليه السلام) به خاندان اسماعيل، عبدالمطّلب،

ابوطالب، پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) و سرانجام به فاطمه (عليها السلام) رسيد، پيراهني بود كه ميان بسته اي قرار داشت. فاطمه در آستانه ارتحال، آن را به زينب سپرد و فرمود:

دخترم! هرگاه برادرت اين پيراهن را از تو طلب كرد، بدان كه ساعتي پس از آن كشته

خواهد شد.

سال ها گذشت، (پنجاه سال، از آن وصيت سپري شد) روز عاشورا فرا رسيد، امام چندين نوبت به ميدان رفت تا ناگهان زينب را صدا كرد و فرمود: «إِيتيني بِثَوب عَتِيق»؛ «خواهرم! پيراهني قديمي (و به ظاهر كم قيمت، كه كسي را بدان رغبتي نباشد) برايم بياور.» با شنيدن اين سخن، قلب زينب دگرگون شد.

راوي گويد: امام (عليه السلام) آن را در زير لباس رزم پوشيد؛ درحالي كه از چند جاي بدنش خون جاري بود. آنگاه به زينب فرمود: خواهرم! اين خون كه به زمين ريخته شد، فوران خواهد كرد و زنده خواهد ماند. هرگز احساس خسارت نمي كنم؛ زيرا طبق وظيفه ام عمل


كرده ام. [1] شاعر مي گويد:



لباس كهنه بپوشيد زير پيرهنش

كه تا برون نكند خصم بد منش ز تنش



ولي ز جور عدو كز جفاي سُمّ ستور

تني نماند كه پوشند خرقه يا كفنش




پاورقي

[1] بيرجندي، کبريت احمر، بخش روز عاشورا و نکـ: در کتاب وقايع الأيام همين فصل.