بازگشت

وداع با امام سجاد و اهل حرم


امام حسين (عليه السلام) جهت وداع با فرزندش علي بن الحسين (عليهما السلام)، پسر ارشد و وصيّ خود، كه در كربلا مريض بود (و ناتواني جسمي و ضعف عمومي داشت)، به خيمه او آمد. زين العابدين (عليه السلام) با كمك عمه گرامي اش از جاي برخاست و نشست و سخناني ميان او با پدرش به رسم وداع به ميان آمد و سرانجام، آن حضرت از پدر اذن جهاد خواست، امام حسين (عليه السلام) فرمود:

«لَيْسَ عَلَيْكَ جِهادٌ وَ أَنْتَ الحُجّةُ وَ الإِمامُ عَلي شِيعَتي وَ أَنْتَ أَبُو اْلأَئِمّة...».

«شركت در جهاد، بر شما واجب نيست؛ زيرا تو امام و حجت خدايي. تو پس از من خليفه و وليّ بر شيعياني و تفسير و ترويج حقايق ديني با تو است.»

امام (عليه السلام) وصيت ها را با فرزندش در ميان نهاد و مواريث انبيا را تسليم او نمود [1] سپس وداع كرد و از خيمه خارج شد. راوي گويد:

امام (عليه السلام) سري به خيمه هاي برادران پدر و عموهاي خود زد و آن ها را خالي يافت. پس از آن، سري به خيمه هاي فرزندان عقيل (بني عقيل) زد و ديد آن خيمه ها نيز خالي


است و آنگاه به خيمه ياران رفت و همواره مي گفت: «لا حَوْلَ وَ لا قُوّةَ إلاّ بِاللهِ العَلِيّ العَظِيمْ».

امام (عليه السلام) سپس به سوي خيمه هاي اهل حرم رفت و پس از آن دوباره به خيمه حضرت سجاد (عليه السلام) آمد، در حالي كه زينب پرستار ايشان بود: «فَدَخَلَ عَلَيهِ وَ عِنْدَهُ زَينَب تمرّضه» حضرت سجاد (عليه السلام) نشست و پرسيد: «پدر! با منافقان چه كردي؟» و امام (عليه السلام)پاسخ داد: «فرزندم! شيطان بر آنان چيره شده است». [2] .

پس پرسيد: اي پدر، عمويم عباس كجاست؟ اين پرسش، زينب (عليها السلام) را منقلب كرد و منتظر بود كه امام چه پاسخي مي دهد. امام حسين (عليه السلام) فرمود: «پسرم! عمويت را كشتند و دو دست وي را در كنار فرات ازتن جدا كردند» [3] علي بن الحسين (عليهما السلام) گريست و از هوش رفت. [4] او را به هوش آوردند. پرسش هايش را ادامه داد و امام حسين (عليه السلام) در هر مورد پاسخ مي داد: «قَدْ قُتِلَ». در اين هنگام امام حسين (عليه السلام) فرمود: «پسرم! در خيمه، جز من و تو از مردان كسي باقي نيست». حضرت سجاد (عليه السلام) باز به شدّت گريست [5] و سپس گفت: «عمه جان، زينب! عصا و شمشيري بياور تا در اين جهاد شركت كنم» در اين لحظه امام حسين (عليه السلام) ايشان را از اين كار نهي كردند. [6] .

مي توان گفت سه مسأله موجب گريه امام سجاد (عليه السلام) شد:

1 ـ بي كسي، تنهايي و غربت پدر (مظلوميت حسين (عليه السلام)) 2 ـ مصيبت وارده بر ياران، به ويژه داغ عباس 3 ـ نداشتن توان براي شركت در جهاد و ياري پدر.

گروهي از مقتل نويسان نوشته اند: امام در آخرين لحظات وداع با اهل حرم، دستور داد عمود خيمه عباس را كشيدند (شايد امام مي خواست با اين كار به اهل حرم بفهماند كه


خود را براي اسارت آماده كنند). همچنين در آخرين لحظات، امام به عنوان وداع، در كنار خيمه ها ايستاد و بانگ برآورد:

«يا سُكَينة، يا فاطِمَة، يا زَينَب، يا اُمُّ كُلثوم، عَلَيكُنَّ مِنِّي السَّلام».

سكينه (عليها السلام)پرسيد:

«يا أبَةَ اسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْت؟»؛

«پدرم! تسليم مرگ شده اي؟»

امام (عليه السلام) پاسخ دادند:

«كَيْفَ لا يَسْتَسْلِمُ لِلْمَوْتِ مَنْ لا ناصِرَ لَهُ وَ لا مُعِين»؛

«چگونه تسليم مرگ نشود كسي كه يار و ياوري ندارد؟»

سكينه (عليها السلام) گفت: «پدر جان! پس ما را به مدينه جدّمان بازگردان»؛ (رُدَّنا إلي حَرَم جَدِّنا).

امام (عليه السلام) فرمود:

«لَوْ تُرِكَ القَطا لَنامَ»؛

«اگر مرغ قطا را به حال خود گذارند آرام مي گيرد و مي خوابد.» [7] .

آنگاه امام (عليه السلام)، سكينه را به آغوش كشيد و فرمود:



لا تَحْرِقِي قَلْبِي بِدَمْعِكِ حَسْرَةً

ما دَام مِنِّي الروحُ فِي جُثْماني



فإذا قُتِلْتُ فَأنْتَ أوْلي بِالَّذي

تَأتِينَهُ يا خِيْرَةَ النِسْوانِ [8] .



«با اشك حسرت بارِ خود، دلم را آتش مزن و تا زنده ام چنين نكن.


هنگامي كه كشته شدم تو نخستين كسي هستي كه بر من اشك خواهي ريخت، اي بهترين زنان!».

امام (عليه السلام) به اهل خيام توصيه كردند: «چادرها را به سر كنيد»؛ «وَتَغَطّينَ بِإزارِكُنَّ». [9] .

و بار ديگر با اهل بيت خود وداع كرده، فرمودند:

«إسْتَعِدُّوا لِلْبَلاءِ وَ اعْلَمُوا أنّ اللهَ تعالي حافظكُمْ وَ حاميكُمْ، وَسَيُنَجّيكُمْ مِنْ شَرِّ الأعْداء... فَلا تَشْكُوا، وَ لا تَقُولُوا بِألْسِنَتِكُمْ مَا يَنْقُصُ مِنْ قَدْرِكُمْ». [10] .

«خود را براي رويارويي با مشكلات مهيّا سازيد و بدانيد كه خدا حافظ و ياور شما است و شما را از شرّ دشمنان نگه مي دارد. هرگز فرياد گله و شكايت سر ندهيد و سخني را بر زبان نياوريد كه از شأن شما كاسته شود.».

به خواهرش زينب (عليها السلام) خطاب كرد:

«يا اُخْتِي لا تَنْسِينِي فِي نَافِلَةِ الَّليل»؛ [11] .

«خواهرم! در نماز شبت فراموشم نكن.»

هنگامي كه امام (عليه السلام) عازم ميدان شد، احساس كرد كه صداي «مَهْلاً، مَهْلاً» دخترش به گوش مي رسد، از اسب پياده شد و او را تسلّي داد. او با خود مي گفت: «پدر! آيا بار ديگر به خيمه باز مي گردي؟» [12] .

صدوق در «امالي» [13] آورده است: روز عاشورا امام حسين (عليه السلام) به شمشير خود تكيه كرد و با صدايي رسا خطاب به لشكر دشمن گفت: آيا مي دانيد جدم پيامبرخدا، پدرم علي مرتضي، مادرم فاطمه زهرا و جده ام خديجه، عموي پدرم حمزه و عمويم جعفر


طيار است؟

همگي پاسخ دادند: آري.

امام (عليه السلام) افزود: آيا مي دانيد عمامه اي كه بر سر دارم، عمامه پيامبر (صلي الله عليه وآله) و شمشيري كه به دست گرفته ام شمشير اوست؟

پاسخ دادند: آري.

امام (عليه السلام) بار ديگر پرسيد: آيا مي دانيد كه علي، نخستين مسلمان است؟ و او عالم ترين، با حلم ترين و وليّ همه مؤمنان است؟

گفتند: آري، مي دانيم.

فرمود: چرا خون مرا مباح مي دانيد، در صورتي كه در قيامت در كنار حوض كوثر جمع شويد ولواء الحمد در دست پدر من است؟!

گفتند: هرچه گفتي، صحيح است ولي تا تو را به قتل نرسانيم رهايت نمي سازيم.


پاورقي

[1] در برخي از احاديث آمده است که امام وصاياي خود را با زينب (عليها السلام) در ميان نهاد ـ به فصل «زينب کبري» مراجعه شود.

[2] «يَا وَلَدِي قَدْ اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ».

[3] «يَا بُنَيّ إنَّ عَمَّکَ قَدْ قُتِلَ وَ قَطعُوا يَدَيْهِ عَلي شاطِئ الفُراتِ».

[4] «فَبَکَي عَلِي بن الحسين بکاءً شديداً حتّي غُشي عَلَيْه».

[5] «فَبَکي عَليُّ بْنِ الحُسَيْنِ بُکاءً شديداً».

[6] نکـ: معالي السبطين، ج 2، صص 12 ـ 10.

[7] ميان عرب ضرب المثل است.

[8] نفس المهموم، فصل عاشورا، ص 184.

[9] مواعظ، مجلس دهم، ص 143.

[10] نفس المهموم، ص 246 و 255 ـ مقرم، مقتل الحسين، ص 276.

[11] نقدي، زينب کبري.

[12] مواعظ، علامه شوشتري، مجلس دهم، ص 140.

[13] امالي، ص 159.