بازگشت

هاني بن عروه


پيشتر آورديم كه نخستين زمينه ساز نهضت عاشورا مسلم بن عقيل و پس از وي


فرزندانش بودند و به تفصيل در مورد آنان نوشتيم. اكنون به سرگذشت يكي ديگر از تاريخ سازان و رجال برجسته تاريخ عاشورا، هاني بن عروه مي پردازيم.

اعلمي در دائرة المعارف مي نويسد: «هاني بن عروه مرادي، از قبيله مذحج، شيعه و مورد وثوق است. او همراه مسلم بن عقيل به شهادت رسيد. از بزرگان شيعه بود و دوران پيامبر (صلي الله عليه وآله) را درك كرد و در نشست هاي آن حضرت حضور داشت». [1] .

بعضي مي گويند: هاني نامه هاي مردم كوفه را در مكه به امام رساند. در ضمن بايد توجه داشت كه اين هاني، غير از آن هاني است كه هاني بن هاني سبيعي نام داشت.

هنگامي كه مسلم بن عقيل به عنوان نماينده امام (عليه السلام) مأموريت يافت تا در كوفه اوضاع را بررسي كند، به منزل هاني وارد شد [2] و البته در اين باره كه مسلم، در چه زمان و موقعيتي وارد خانه هاني شد، ديدگاه ديگري نيز به چشم مي خورد؛ از جمله: مسلم كه در خانه سليمان بن صرد (اميرالتوّابين) مستقر شده بود و پس از ورود عبيدالله زياد به كوفه، به منزل او وارد شد. اعلمي معتقد است كه مسلم از خانه مختار به منزل هاني آمد؛ زيرا مختار دستگير و حبس كرده بودند. [3] .

ابوالفرج اصفهاني مي نويسد: عبيدالله زياد براي عيادت شريك بن اعور، كه در منزل هاني بستري شده بود، رفت و شريك به مسلم پيشنهاد داد كه عبيدالله را از پاي درآورد و او پذيرفت ليكن پس از آن، از انجام اين عمل سرباز زد و شريك از او پرسيد: چرا او را نكشتي؟ مسلم گفت: دو چيز مانعم شد:

1 ـ هاني خوش نداشت اين مرد در خانه او كشته شود.

2 ـ حديثي است از پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله) كه آن حضرت فرمود: اسلام، كشتن غافلگيرانه (ترور) را منع كرده است و هيچ مسلماني نبايد غافلگيرانه كشته شود.


شريك در پاسخ گفت: وي مسلمان نبود بلكه فاسق و فاجر و كافر مكّاري بود كه كشتن وي منعي نداشت! [4] ناگفته نماند كه ابن نما، در مثيرالأحزان [5] نقل مي كند وقتي شريك پرسيد چرا عبيدالله را نكشتي؟ مسلم فرمود: خانمي به من قسم داد كه اين كار را نكنم. هاني در جواب گفت: واي بر او كه هم مرا به كشتن داد و هم خودش را.

بنابراين، جلوگيريِ هاني از قتل عبيدالله كه ابوالفرج اصفهاني [6] نوشته است، به نقل از دشمنان است و مي تواند تهمتي براي آن بزرگوار باشد. نكته ديگر اين كه چطور غير از ابوالفرج، كسي اين روايت را از مسلم نقل نكرده است؟ [7] .

روزي عبيدالله در دارالاماره يادي از هاني كرد. گفتند او مريض است.

عده اي وساطت كردند تا او پيش عبيدالله بيايد. وقتي هاني برعبيدالله وارد شد، عبيدالله به او گفت: گمان مي كني از پناه دادن مسلم خبر ندارم؟ هاني پناه دادن مسلم را انكار كرد. عبيدالله دستور داد تا جاسوس او معقل را آوردند و او جريان را فاش كرد. پس از آن، عبيدالله هاني را زنداني كرد. به دنبال آن، قبيله هاني با شمشير اطراف دارالإماره را محاصره كردند، شريح قاضي قيام قبيله او را با رساندن خبر سلامت هاني خاموش كرد.

بعضي نوشته اند كه عبيدالله از هاني خواست تا آدرس محل سكونت مسلم را فاش كند و هاني خودداري نمود.

ابن شهرآشوب مي نويسد: ابن زياد از هاني خواست تا مسلم را به او تسليم كند، او گفت: چنين چيزي عملي نيست! و نيز گفت: «به خدا سوگند كه براي من بزرگ ترين ننگ ثبت خواهد شد كه با وجود بازوان سالم و نيروي كمكي فراوان پناهنده و ميهمانم را تسليم كنم. [8] .


پس از شهادت مسلم بن عقيل، به دستور عبيدالله هاني را از زندان به دارالإماره آوردند و دست و پايش را محكم بستند و او فرياد مي زد: قبيله من كجايند؟ و نيز فرياد مي كشيد كه عصا يا خنجري برايم نيست تا از خود دفاع كنم. در آن جلسه جلاد گفت: گردنت را پيش بياور. هاني گفت: من در اين باره سخاوتي ندارم. جلاد ضربه اي به آن حضرت زد.

هاني مي گفت: (إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ) سپس جلاد ضربه اي ديگر وارد آورد تا اينكه هاني به شهادت رسيد. او هنگام شهادت 89 سال داشت. [9] .


پاورقي

[1] دائرة المعارف، ج18، ص382، «هاني بن عروة المرادي المَذْحَجي الإمامي الثقة الشهيد بالکوفه مع مسلم بن عقيل، کان من اشراف الکوفة وأعيان الشيعة أدرک النبيّ وتشرّف بصحبته».

و نيز نکـ: مامقاني، تنقيح المقال، ج3، صص 288 ـ 290، چاپ قديم ـ ابن شهرآشوب، مناقب، ج 4، ص98.

[2] نکـ: ذهبي، تاريخ الاسلام، ج4، ص170.

[3] دائرة المعارف علمي، ج18، ص382.

[4] ترجمه مقاتل الطالبيين، ص97 ؛ کامل، ج4، ص27.

[5] مثيرالأحزان، ص14.

[6] نکـ: مقاتل الطالبيين، ص97.

[7] نکـ: رجال السيد بحرالعلوم، ج4، صص33 ـ 36.

[8] «و اللهِ عَلَيَّ أعْظَمُ الْعار إنْ اُسَلِّمَ جاري وَ ضَيفي و رسولَ بْن رسولِ اللهِ و أنَا حيُّ صحيحُ الساعديْنِ کثيرُ الأعوان».

[9] نکـ: رجال السيد بحرالعلوم، صص33 ـ 36.