بازگشت

مسروق وائل


در دوسوي سپاه حقّ و باطل، گروهي بودند كه از نيمه راه باز مي گشتند؛ برخي از اينان به گروه مقابل مي پيوستند و برخي ديگر از صحنه نبرد دور مي شدند و به دنبال زندگي عادي خويش مي رفتند. از اين دسته انسان ها هم در ميان همراهان امام (عليه السلام)بودند و هم در ميان لشكريان عمر بن سعد. همانطور كه گفتيم بعضي از آنان به امام پيوستند؛ مانند حرّ و حدود 32 نفر ديگر. گروهي نيز مانند مسروق ابن وائل، گرچه از سپاه باطل جدا شدند ولي توفيق پيوستن به سپاه حق را هم نيافتند.

مسروق وقتي ديد حوزة بن تميمي [1] با نفرين امام حسين (عليه السلام) به طرز فجيعي به درك


واصل شد، كمي به خود آمد، ولي بيداري و به خود آمدن، دوام نيافت، و لذا به اردوگاه حق ملحق نگشت.

- - -


پاورقي

[1] نوشته اند که در صبح روز عاشورا، عبدالله بن حوزه، به طرف خيمه امام آمد و بانگ برآورد: «اي حسين، بشارت باد تو را به آتش جهنّم!»، در اين هنگام امام (عليه السلام) دست ها را به آسمان بلند کرد و فرمود: «أَللّهُمَّ حَزِّه إِلَي النّارِ»؛ «خدايا! در جهنم سرنگونش ساز!».

حوزه بااسب به طرف امام (عليه السلام) حرکت کرد که اسب او به جولان درآمد و سرنگونش کرد و پايش در رکاب گيرکرد. اسبِ خشمگين، وي را به اين سو و آن سو مي کشيد، تاآن که پاي اوازبدن جدا شد و اورا در ميان آتش دور خيام امام درافکند. مسروق بن وائل مي گفت: من به طمع کشتن حسين (عليه السلام) و دستيابي به جايزه کلان بيرون آمده بودم ولي اين صحنه در من تأثيرگذار بود و فهميدم که اهل بيت پيش خدا منزلتي دارند. پس از آن، لشکر عمربن سعد را ترک کردم، او فقط مي گفت: «لااُقاتِلُهُم فَأکُون في النّارِ»؛ «با اهل بيت، درگير نمي شوم که به جهنم واصل گردم». (مقتل الحسين، ص231، معالي السبطين، صص230 و 231).