بازگشت

ضحاك بن عبدالله مشرقي


ضحاك بن عبدالله مشرقي همراه عمويش، در منزل بني مقاتل (باراندازگاه بين راه) به محضر امام حسين (عليه السلام) رسيدند، امام (عليه السلام) به آن دو فرمود: آيا به ياري من آمده ايد؟ پاسخ دادند خير. امام فرمود: پس، از اين اطراف دور شويد تا صداي كمك خواهي مرا نشنويد. در اين هنگام ضحاك براثر موعظه امام (عليه السلام) تصميم گرفت كه به ياري امام بپردازد ولي به امام گفت: من تا هنگامي كه وجودم در كنار شما مفيد و به نفع باشد، با شما همراه خواهم بود وگرنه جدا مي شوم و مي روم.


فرهاد ميرزا در قمقام [1] مي نويسد: ضحاك بن عبدالله مشرقي پياده جهاد مي كرد. او

چند تن را كشت و به محضر امام رسيد و امام در حق او دعا كرد. ضحاك خطاب به امام (عليه السلام)گفت: يابن رسول الله طبق بيعت مشروط خودم آمدم، من پيشتر، در هنگام بيعت، گفته بودم تا هنگامي كه تو داراي نيرو و توان جنگ هستي نبرد مي كنم وگرنه بازمي گردم. اكنون كه يار و ياور نداري، اجازه بده بازگردم. امام (عليه السلام) فرمود: آري، بيعت تو مشروط بود، مي تواني بروي. ضحاك به سوي خيمه رفت و اسب خود را كه در آن پنهان كرده بود، سوار شد و از گوشه اي گريخت. پانزده تن از لشكريان عمربن سعد تعقيبش كردند، ولي او از معركه جان سالم به در برد.

او در ضمن بيان خاطراتش مي گويد: در روز عاشورا، آنگاه كه دريافتم دشمن در صدد نابود كردن ابزار رزمي؛ از جمله اسب هاي ياران امام است، من اسب خود را در خيمه اي پنهان كردم. لذا پياده حمله مي كردم، امام (عليه السلام) مرا زير نظر داشت و هرگاه فردي را به خاك مي افكندم، مي فرمود: «...دستان تو درد نكند، و خداوند جزاي خيرت دهد!» [2] وقتي ياران امام يكي پس از ديگري كشته شدند، از آن حضرت اذن رفتن خواستم و سرانجام از كربلا گريختم. طبري مورخ معروف مي نويسد:

ضحاك بن عبدالله مشرقي مي گويد: روز عاشورا، آنگاه كه ياران امام (عليه السلام) يكي

از پس از ديگري شهيد شدند و بيش از چند تن باقي نمانده بود، به آن

حضرت گفتم: «به شما گفته بودم تا هنگامي كه ياراني داري، در راه تو مي جنگنم و

تو را ياري مي دهم و آنگاه كه حضور من براي تو سودي ندارد، از كنار تو خواهم رفت». [3] .

امام (عليه السلام) فرمود: «آري، راست گفتي، چگونه از سپاه من بيرون رفته و از تيررس دشمنان ما نجات خواهي يافت؟». [4] .


امام حسين (عليه السلام) آنگاه افزود: «اگر مي تواني بروي و نجات مي يابي، آزادي و برو». [5] .

و من بر اسب خود، كه در ميان خيمه ها مخفي كرده بودم، سوار شدم و تيري به سوي دشمن انداختم و آنان را كمي پراكنده ساختم و از ميانشان بيرون رفتم. چند تن از آنان به دنبالم آمدند و مرا تعقيب كردند اما من به دهي در آن حوالي پناه بردم و عدّه اي از اهل آن مرا شناختند و حمايتم كردند و سرانجام نجاتم دادند.

برخي از مورّخان؛ از جمله طبري، جريان حلّ بيعت شب عاشورا توسط امام حسين (عليه السلام) و اظهار وفاداري ياران را از قول همين ضحّاك نقل كرده اند. [6] آري، ضحاك بدين سان از جبهه حق گريخت و زندگي چند روزه دنيا را به رستگاري و بهشت فروخت؛ «أَلّلهُمَّ اخْتِمْ لَنا بِالسَّعادَةِ»؛ «خدايا! زندگي ما را به سعادت منتهي ساز و عاقبتمان را به خير گردان!»


پاورقي

[1] قمقام، ج1، ص424.

[2] «لا تَشَلْ، لا يَقْطَعُ اللهُ يَدَکَ، جَزاکَ اللهُ...».

[3] «يَابْن رَسولِ الله! قَدْ عَلِمْتَ ما کان ي بَيْنِي وَ بَيْنَکَ...».

[4] «نِعَمْ صَدَقْتَ وَکَيْفَ لَکَ بِالنَّجاة؟».

[5] «إن قَدَرْتَ عَلي ذلِکَ فَأنْتَ في حِلٍّ».

[6] نکـ: طبري، تاريخ، ج4، ص339، شرح سال 61 هجري، مؤسسه علمي بيروت و معالي السبطين، ص244 و دمع السجوم، ص314.