بازگشت

وهب بن عبدالله كلبي


در تاريخ عاشورا، از وهب بن عبدالله كلبي به نام هاي متفاوتي ياد شده است؛ از جمله: وهب بن جناب كلبي؛ وهب بن جناح كلبي؛ وهب بن حباب كلبي، ليكن شهرت او به وهب بن عبدالله كلبي، بيشتر است (هر چند كه احتمال مي رود نام هاي فوق، از آنِ رجال برجسته ديگري در تاريخ عاشورا باشد)؛ چنان كه نام هاي وهب بن وهب و وهب بن كلب نيز در تاريخ عاشورا به چشم مي خورد.

اعلمي در دايرة المعارف مي نويسد: وهب پسر عبدالله كلبي نصراني (مسيحي) به همراهي همسرش نزد امام حسين (عليه السلام) آمدند و مسلمان شدند و با هم در كربلا به شهادت رسيدند. [1] .


بعضي از تاريخ نگاران نوشته اند: امام (عليه السلام) هنگامي كه عازم كوفه بود، در يكي از منازل، خيمه اي را مشاهده كرد، به سراغ آن خيمه رفت و زني را در مقابل خيمه ديد، از وي پرسيد: صاحب خيمه كيست؟ پاسخ داد: خيمه وهب است. پرسيد: او كجا رفته است؟

گفت: رفت به سراغ آب. امام اشاره اي به گوشه اي كرد و آب از آنجا جوشيد سپس به آن خانم فرمود: به وهب بگوييد: آيا ما را همراهي نمي كند؟ امام از آنجا رفته بود كه وهب به خيمه برگشت و در جريان حضور امام قرار گرفت. تحوّلي دروني در او ايجاد شده، گفت: آب اوست، او را بايد جست و كام جان را بايد در ركاب او سيراب كرد. از اين رو با همراهي مادر و خانم خود به امام پيوستند و مسلمان شدند و در كربلا حضور عاشقانه داشتند.

در روز عاشورا مادر وهب خطاب به وي گفت: برو پسر پيامبر (صلي الله عليه وآله) را ياري كن. او برخاسته به ميدان رفت و حمله اي مردانه كرد و مرداني را به خاك مذلت افكند آنگاه نزد مادرش بازگشت و گفت: آيا از من راضي شدي؟

مادرش گفت: «از تو رضايت ندارم جز آن كه در ياري حسين (عليه السلام) و در كنار او كشته شوي.» او به جانب ميدان مي رفت كه همسرش بانگ برآورد: به كجا مي روي؟

مادرش گفت: پسرم! برو به حرف زنت توجه نكن.

همسرش عمود خيمه را بردوش كشيد و در ركاب شوهرش به راه افتاد، اما امام (عليه السلام)دستور داد بازگردد و او بازگشت.

وهب به ميدان تاخت و چند تن را به خاك انداخت، ولي بر اثر حمله هاي پي درپي دشمن، از پاي درآمد. وقتي همسر او آگاه شد كه شوهرش در قتلگاه مجروح بر زمين افتاده، سراسيمه خود را به كنارش رسانيد. در آن هنگام، مردي از سوي شمربن ذي الجوشن مأمور قتل وهب شد و با ضربه عمودي وي را به شهادت رساند. او نخستين زني است كه در كربلا شهيد شد. [2] اين شخص همچنين سر وهب را از تن جدا كرد و به طرف مادرش انداخت.


مادر وهب سر فرزند را بوسيد و دستي به آن كشيد سپس آن را به سوي يكي از سپاهيان عمر سعد كوبيد، به گونه اي كه آن ملعون را به جهنم واصل كرد و خود عمود خيمه را گرفت و به لشكر كفرپيشه حمله كرد و دو تن را از پاي در آورد و به دستور امام (عليه السلام) به خيمه بازگشت. [3] .

خياباني در كتاب معروف خود «وقايع الأيام» مي نويسد:

وقتي سر وهب را به سوي مادرش انداختند، آن را بردامن گرفت و بوسيد و گفت:

«اَلحَمْدُ للهِِ الّذي بَيَّضَ وَجْهِي بِشَهادَتِكَ يا وَلَدِي بَيْنَ يَدَيّ أَبِي عَبْدِالله (عليه السلام)»؛

«حمد و سپاس خداي را كه رويم را با شهادت تو، در پيشگاه حسين بن علي (عليهما السلام)سفيد كرد.»

سپس آن سر را با خشم ويژه اي به سوي لشكر عمرسعد پرتاب كرد و يك تن از سپاه كفر را به جهنم فرستاد. [4] .


پاورقي

[1] نکـ: اعلمي، دايرة المعارف، ج15، ص84.

[2] نکـ: بلاذري، انساب الأشراف، ص194 ؛ فرهادميرزا، قمقام، ج1، ص419 ؛ معالي السبطين، ج1، ص237.

[3] بحراني، عوالم امام حسين، صص 261 ـ 262.

[4] خياباني، وقايع الأيام، ص416 ؛ معالي السبطين، ص237.