بازگشت

شوذب


روز عاشورا، عابس به دوست صميمي خود گفت: «اي شوذب! امروز چه در خاطر داري؟» گفت: به نظر تو چه كنم؟ مي خواهم با تو در ركاب پسر دختر پيامبرخدا (صلي الله عليه وآله)بجنگم تا كشته شوم». [1] عابس گفت: گمان من نيز در مورد تو همين است.

شوذب از راهنمايي هاي عابس ممنون شد، به سوي امام بزرگوارش شرفياب شد و سلام وداع را گفت و به ميدان رفت تا به فيض شهادت نايل آمد.


پاورقي

[1] «اُقاتلُ مَعَکَ دونَ ابن بنت رسول الله (صلي الله عليه وآله) حتّي اُقتل».