بازگشت

خاطره هاي حر


نقل كرده اند كه خطاب به سيد الشهدا (عليه السلام) گفت: وقتي عبيدالله زياد مرا جهت سدّ راهورود شما، به كوفه مأمور كرد، از پشت سر صدايي شنيدم كه مي گفت: اي حر، عاقبتت به خير باد! وقتي كه به طرف صدا نگريستم، كسي را نيافتم، پيش خود انديشيدم كه سد كردن راه امام (عليه السلام) بشارت به خير نيست [1] با خود گفتم اين منادي جز شيطان نخواهد بود.

امام (عليه السلام) به او فرمودند: «أبْشِرْ يا حرّ بِالْجَنَّةِ فَاحْمِدِالله الَّذي وَفَّقَكَ فَإِنَّ الْمُنادِي كانَ الْخِضْرُ النَّبِيّ»؛ [2] «اي حر، تو را بشارت باد به بهشت! حمد و سپاس خدا گوي؛ زيرا آن منادي خضر پيامبر بود».

حرّ همچنين مي گويد: همان روزي كه از كوفه بيرون آمدم، پدرم را در خواب ديدم كه گفت: اين روزها دست به چه كاري مي زني؟ پاسخ دادم در آستانه گرفتن راه حسينم، پدرم گفت: واويلا! تو را با حسين چه كار؟ [3] انتظارم از تو اين است همان گونه كه نخستين كسي هستي كه بر ضدّ او خروج مي كني، نخستين كسي باشي كه در ركاب وي فداكاري مي كني و به شهادت مي رسي. [4] .


پاورقي

[1] لواعج الاشجان، ص136 عوالم امام حسين (عليه السلام)، ج17، ص258 و منتخب التواريخ، ص287.

[2] باقر شريف قرشي، حياة الحسين، ج3، ص197 ؛ ابن اثير، کامل، ج3، ص289.

[3] معالي السبطين، 224، اين خواب را از پيامبر (صلي الله عليه وآله) نقل کرده است.

[4] حياة الحسين، ج3، ص197 ؛ کامل ابن اثير، ج4، ص289.