بازگشت

جام وصال


اختلافي كه ميان صاحب نظران وجود دارد، اين است كه حرّ چه زماني به امام روي آورد و جام وصال سركشيد، خواندمير در تاريخ «حبيب السير» مي نويسد: صبح عاشورا،


پيش از آغاز نبرد، هنگامي كه مالك بن عروه به امام گفت: «اَبشر بالنّار» و امام در مورد وي نفرين كرد، ناگهان اسب او رم كرد و او ميان آتش هاي كنار خيام امام سرنگون شد، حرّ، احساس كرد كه لشكر عمربن سعد قصد دارد به جنگ با لشكر اندكِ حق بپردازد، اينجا بود كه توبه خود را با پيوستن به امام در معيّت پسرش علي و برادرش مصعب و غلامش غرة اعلام داشت. ليكن بعضي ديگر از مورّخان نوشته اند: حرّ هنگامي كه پاسخ نامه خود از سوي عبيدالله را مطالعه كرد كه در آن آمده بود، حسين و همراهانش را در بيابان بي آب و علف، زمين گير كن، «استعفا نامه» خود را براي عبيدالله فرستاد و در آن يادآور شد كه اگر مي خواهي با حسين بن علي پيكار كني، مرا توان چنين كاري نيست. [1] .

روز عاشورا درگرماگرم نبرد حق وباطل، هنگامي كه نداي مظلوميت و كمك خواهي امام (عليه السلام) را شنيد كه مي گفت: «آيا فريادرسي هست كه به خاطر خدا از ما حمايت به عمل آورد؟ آيا دفاع كننده اي هست كه از حرم رسول خدا (صلي الله عليه وآله) دفاع كند؟» [2] پيش

امام آمد و گفت: نخستين كسي كه به جنگ تو آمد من بودم و اين ساعت به خدمت تو شتافتم تا اولين كسي باشم كه در ركابت كشته مي شوم، آنگاه به ميدان رفته، نبرد آغاز كرد، اسب او را پي كردند و او پياده با آنان جنگيد... [3] .

به نوشته برخي از مورّخان: امام (عليه السلام) خطاب به گروهي سران لشكر عمرسعد؛ از جمله شبث بن ربعي و حجار و قيس بن اشعث و زيدبن حارث گفت: آيا شما به من نامه ننوشتيد؟ پاسخ دادند: ما خبر نداريم. [4] حرّ از جانب آنان پاسخ داد: آري، نامه نوشتيم و ماييم كه تو را به اين جا كشانديم و افزود: خدا باطل و اهل آن را از رحمت خود دور گرداند، من دنيا را بر آخرت ترجيح نمي دهم [5] [او در حالي كه پيشتر فرمانده هزار سوار


بود، از مقام خود چشم پوشيد و خود را در پاي امام افكند و توبه نمود.] [6] .

نقل كرده اند كه حر در روز عاشورا به عمربن سعد نزديك شده و گفت: اي عمر، آيا با اين مرد مقاتله خواهي كرد؟ عمربن سعد پاسخ داد: آري، به خدا قسم قتالي كه سرها و دست ها را از بدن دور سازد. [7] اندام حرّ با شنيدن اين سخن لرزيد و آخرين تصميم خود را گرفت. سپس به قرة بن قيس؛ يكي از همقطاران خود گفت: اسب خود را آب داده اي؟ و بااين بهانه كه مي خواهد اسبش را آب دهد، از لشكر عمرسعد كناره گرفت.

طبري مي نويسد: قرّة بن قيس، بعدها پس از واقعه كربلا مي گفت: ديدم، او از كنار ما رفت و اندك اندك به حسين نزديك شد.

مهاجر بن اوس مي گويد: در آستانه پيوستن حرّ به سپاه امام حسين (عليه السلام) حرّ را در وضعيت ويژه اي يافتم، به او گفتم: چرا اين چنين در وحشت و اضطرابي؟ اگر از ما درباره شجاعان مي پرسيدند، نام تو را مي برديم!

حرّ پاسخ داد: خودم را ميان دوزخ و بهشت مي بينم. به خدا قسم من جز جنّت و بهشت، راهي انتخاب نخواهم كرد، گرچه قطعه قطعه شوم و يا در آتشم افكنند. [8] .

سپس اسب خود را به جولان درآورد، در حالي كه سپر خود را واژگون حمايل كرده، دست ها را بالاي سر گرفته و چشم به زمين دوخته بود، به سپاه امام نزديك شد و با بوسيدن زمين شرمندگي وتوبه خويش را به امام نشان داد؛ به طوري كه امام فرمود: تو كيستي؟ سرت را بلند كن، حرّ گفت: من همان كسي هستم كه راه را برشما بستم و اين همه گرفتاري را براي شما بهوجود آوردم: هرگز گمان نمي كردم كه اين قوم با شما اين گونه رفتار كنند، اگر مي دانستم هيچ گاه با آنان همراهي نمي كردم، اكنون به سوي تو


آمده ام تا در ركابت فدا شوم. آياتوبه ام پذيرفته است؟ امام (عليه السلام) پاسخ داد: «خدا توبه را مي پذيرد و تورا مي بخشد». [9] .

ليكن از بعضي گزارش ها به دست مي آيد كه حرّ، سواره به حضور بار يافت و امام (عليه السلام)اذن نزول داد، لذا: بعضي نوشته اند امام به وي فرمود: تو آزاد مردي، همانگونه كه مادرت تو را اينگونه نام نهاد. تو در دنيا و آخرت جزو آزادمرداني [10] پس از مركب پياده شو و در جوار ما قرار گير. حرّ گفت: اگر سواره باشم بهتر است از پياده بودن؛ چرا كه به زودي بهوسيله دشمنان خدا از اسب پياده مي شوم. امام (عليه السلام) فرمود: خداوند تو را رحمت كند، آنچه را مي پسندي انجام ده».

حرّ در هنگام عزيمت به سوي امام (عليه السلام) رو به پسر خود علي كرد و گفت: پسرم! من نمي توانم برآتش دوزخ صبر كنم بيا به ياري حسين بن علي بشتابيم تا شايد خداوند شهادت در راه خود را روزي ما كند. پسرش گفت: من هرگز بدون رضاي تو دست به كاري نمي زنم.سپس هردو به جانب خيمه امام حسين (عليه السلام) روان شدند [11] .

بعضي از نقل ها حكايت از آن دارد كه حرّ، غلام خود «قرّه» را نيز به همراه آورد و او نيز در كربلا به شهادت رسيد.

پسر حرّ در كربلا قبل از پدرش شهيد شد و حرّ با ديدن شهادت پسرش، خوشحال شد و گفت: خدا را شكر كه پسرم در راه حسين از دنيا رفت و به مرگ جاهليت نمرد. [12] نام پسر حرّ را «بُكَير» هم نوشته اند. [13] .

بنا به نقلي، برادر حرّ نيز در كربلا حضور يافت و به شهادت رسيد. [14] در حرم


حضرت حرّ اسم پسر و برادر و پسرعموهاي او كه در كربلا به شهادت رسيده اند، به چشم مي خورد.


پاورقي

[1] بحارالأنوار، ج44، ص380 ؛ معالي السبطين، ج1، ص173.

[2] «أَ ما مِنْ مُغيث يُغيثُنا لِوَجْهِ اللهِ؟ أَما مِنْ ذابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللهِ؟» منتهي الامال، ص346 و ناسخ التواريخ، ج2، ص253.

[3] ابن اعثم الفتوح، ص904.

[4] عوالم بحراني، ج17، ص168 ؛ دمع السجوم، ص275.

[5] الکامل، ج4، ص62 ؛ حياة الحسين، ج3، ص195 ؛ لواعج الاشجان، صص 140 ـ 134.

[6] المواعظ، ششتري، مجلس ششم، ص95.

[7] الکامل، ج4، ص64 ؛ فصول المهمه ـ ص192 ؛ منتهي الآمال، ص347 ؛ ارشاد فصل حرّ، مقتل الحسين، ص238 ؛ امالي صدوق، مجلس 30 ؛ حياة الحسين، ج3، ص196 ؛ دمع السجوم، 273، ص 131 و منتخب التواريخ، ص287.

[8] «وَ اللهِ إِنّي أُخَيِّرُ نَفْسي بَيْنَ الجَنَّةِ وَ النّارِ فَوَاللهِ لا أَخْتارُ عَلي الجَنَّةِ شَيْئَاً وَ لَوْ قُطِّعْتُ وَ أُحْرِقْتُ.»

تاريخ طبري، 4، ص325 (مطبعة الاستقامة بالقاهره)، ج3، جزء ششم، ص244.

[9] «يَتُوبُ اللهُ عَلَيْکَ»، مقرم، در مقتل الحسين، شهادت حرّ را پيش از نماز ظهر عاشورا و پس از شهادت حبيب بن مظاهر مي داند (نکـ: مقرم، مقتل الحسين، ص245 بخش حرّ).

[10] «أَنْتَ الحُرُّ کَما سَمَّتْکَ أُمُّکَ حُرّاً في الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ».

[11] ناسخ التواريخ، بحث امام حسين، ص254، کامل، ج5، ص172، قندوزي در ينابيع المودة، ص 414 مي نويسد: «ان الحرّ جاء الحسين مع ولده».

[12] حبيب السير، ج2، ص52 ؛ مقتل الحسين، کاشف الغطاء، ص34.

[13] معالي السبطين، ج1، ص227.

[14] ارشاد مفيد، ج2، ص108 ؛ حياة الحسين، ج3، ص221 ؛ معالي السبطين، ص226.