بازگشت

حر در حضور


جهت كنترل اوضاع كوفه، ابن نمير از سوي عبيدالله زياد مسؤول حراست از كوفه شد. او با لشكر انبوهي به مأموريت خود همت گماشت و حرّبن يزيد رياحي را، كه مردي سلحشور و لايق و كاردان در امور نظامي بود، با هزار سوار از ناحيه قادسيه به پيش فرستاد تا بر سر راه كاروان كربلا سدّي ايجاد كند. امام (عليه السلام) كه از ناحيه اي معروف به «بطن عقبه» به سوي «منطقه شراف» حركت مي كردند، دستورداد تا دراين منزل آب بيشتري بردارند. در ميان راه بود كه لشكر حرّ از راه رسيد. در محل بارانداز (منزل)، همگي بار انداختند. امام (عليه السلام) دستور داد تا لشكريان حرّ و نيز چهارپايان، آنان را سيراب كنند، هنگام نماز ظهر شد و جمعيت همراه امام (عليه السلام) آماده نماز جماعت شدند، در حالي كه حرّ نيز با نيروهاي تحت امر خود به جمعيت نمازگزار با امام (عليه السلام) پيوست. امام (عليه السلام) پيش از نماز در برابر همگان ايستادند، در حالي كه به لشكر حرّ توجه داشتند، فرمودند: اي مردم، من جز

در پي دعوت نامه ها و فرستادگان شما، به سوي شما نيامدم، اگر از رأي خود برگشته ايد، من به ديار خود باز مي گردم.

كسي سخني نگفت و پاسخي نداد و سپس امام (عليه السلام) نماز ظهر را به جماعت اقامه كردند و در وقت عصر نيز همچون وقت ظهر نماز جماعت برگزار گرديد. امام (عليه السلام) سرانجام پس از اداي نماز در مقابل همگان اظهار داشتند. شما اگر تقواي الهي پيشه كنيد و اهل حق را بشناسيد، خدا از شما رضايت بيشتري خواهد داشت و ما اهل بيت محمد (صلي الله عليه وآله) سزاوارتر به ولايت و حكومت برجامعه ايم....

در اين هنگام بود كه حرّ لب به سخن گشود و گفت: به خدا قسم، من از نامه ها و فرستادگان آن اطلاعي ندارم و در شمار نامه نويسان نيستم. امام (عليه السلام) دستور دادند تا خورجين حاوي نامه هاي مردم كوفه را حاضر كنند:

حرّ گفت: ما فقط مأموريم تا شما را به عبيدالله تحويل دهيم؛ امام (عليه السلام) فرمود: مرگ


به تو نزديك تر است تا عملي شدن اين منظور.

سپس امام (عليه السلام) به ياران خود دستور حركت داد، حرّ مانع شد امام (عليه السلام) فرمود: مادرت به عزايت بنشيند از ما چه مي خواهي؟!

حرّ گفت: هركس از مادرم اين چنين ياد مي كرد من نيز مقابله به مثل مي كردم ولي چه كنم كه مادرت زهرا است كه جز به نيكي نمي توان از او ياد كرد... و افزود: من دستور جنگ ندارم، پيشنهاد مي كنم كه بازنگردي و به سوي كوفه هم نروي، پس راه سوّمي را در پيش گير تا پاسخ نامه ام از سوي عبيدالله برسد.

طبري در تاريخ و نيز ابن اثير در الكامل [1] يادآور مي شوند كه: امام آن خطبه معروف خود را كه در آن آمده است: «... مَنْ رأي سُلْطاناً جائِراً...» در اينجا ايراد كرد و نيز آن شعر معروف خود «سَأَمضي وَ ما بِالْمَوت عارٌ عَلَي الْفَتي» را در اين جا سرود.

ممكن است كسي بپرسد چرا امام (عليه السلام) دست به شمشير نبرد؟ پاسخ اين پرسش روشن است. امام (عليه السلام) نمي خواست آغازگر جنگ باشد از اين رو وقتي زهيربن قين در اولين لحظه هاي ورود به كربلا به امام گفت: چه بجاست كه با اين گروه پيش از رسيدن سپاه كوفه پيكار كنيم امام (عليه السلام) به او فرمود: من آغازگر جنگ نخواهم بود [2] و نيز پيشتر اشاره شد كه در صبح عاشورا مسلم بن عوسجه به امام گفت: شمر در تيررس من است، اگر اجازه دهي وي را هدف قرار دهم، امام فرمود: من دوست ندارم كه آغازگر جنگ باشم.

امام (عليه السلام) به حركت خود ادامه داد تا به سرزمين كربلا رسيد و بارانداز نمودند.


پاورقي

[1] کامل في التاريخ، ج4، ص83 ـ 82.

[2] مفيد، ارشاد، باب حرّ بن يزيد رياحي، ص226 (چاپ بصيرتي) الارشاد (ترجمه)، ج2 صص 78 ـ 85.