بازگشت

مسلم بن عوسجه و اطاعت محض از ولايت


مسلم بن عوسجه مطيع محض امام بود. او در صبح عاشورا كه شمر عربده سرداده، خطاب به امام حسين (عليه السلام) گفت: «پيرامون حَرمت آتش افروختي و جهت دخول به آتش جهنم، شتاب كردي!» مسلم گفت: يابن رسول الله! شمر در تيررس من است، آيا اجازه مي دهي تا وي را مورد هدف قرار دهم و از پايش در آورم؟ امام (عليه السلام) فرمود: «چنين نكن؛


زيرا دوست ندارم كه آغازگر جنگ باشم» [1] و مسلم از انداختن تير خودداري كرد.

به هنگام نبرد در ميدان رزم، ضرباتِ سنگين دشمن، مسلم بن عوسجه را از مركب به زمين افكند. هنگامي كه روي شن هاي سوزان كربلا افتاد، حسين (عليه السلام) را صدا زد، و آن حضرت همراه حبيب بن مظاهر به ياري اش شتافتند. امام خطاب به وي فرمود: بر باد رحمت خداوند اي مسلم بن عوسجه و آنگاه اين آيه شريفه را تلاوت كرد: (...فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَي نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلا) در اين هنگام، حبيب بن مظاهر پيش آمد و گفت: براي من بسيار ناگوار است كه تو را اين چنين به روي خاك مي بينم و تو را بشارت به بهشت مي دهم. مسلم كه نيم جاني داشت پاسخ داد: خداوند تو را به نيكي بشارت دهد! حبيب گفت: اگر نمي دانستم كه بعد از تو به تو ملحق خواهم شد دوست داشتم مطالبي را كه برايت اهميت دارد بر من وصيت كني. مسلم كه در حالت بي رمقي خاص قرار داشت، گفت: بر تو سفارش مي كنم كه حرمت اين مرد (امام حسين (عليه السلام)) را پاس بداري و پيش مرگ او شوي. [2] .

هنگامي كه او به شهادت رسيد دشمن يك صدا بانگ پيروزي سرداده، گفتند: «قَتَلْنا مُسْلِمْ بْن عَوسَجَة»؛ «مسلم بن عوسجه را از پاي درآورديم.»

اين اعلام شادي دشمن، اهميت وجود او در كنار امام (عليه السلام) را اثبات مي كند ولي سابقه جهاد و ايثار او در پاي اسلام به گونه اي بود كه شبث بن ربعي بر قاتلان او برآشفت و گفت: «مادرانتان به عزايتان بنشيند! با دست خود انسان هاي گرانقدر خود را به قتل مي رسانيد و خود را در اختيار سوء استفاده كنندگان قرار مي دهيد و از شهادت مسلم بن


عوسجه شادماني مي كنيد؟ به خدا سوگند در موقعيتي در جنگ آذربايجان وي را يافتم كه قبل از آغاز جنگ، 6 نفر از مشركان را كشته بود. وي از پيشتازان بي نظير بود. آيا خوشحاليد كه چنين كسي را به قتل مي رسانيد. [3] .


پاورقي

[1] «لا تَرْمِه فإنّي أکره أنْ أبدأهُم». حماسه عاشورا، ص191، چاپ اوّل.

[2] فَبالَغَ في قِتالِ الأَعْداءِ وَصَبَرَ عَلي أَهْوالِ البَلاءِ حَتّي سَقَطَ إِلي الأَرْضِ وَبِهِ رَمَقٌ، فَمَشي إِلَيْهِ الحُسَيْنُ (عليه السلام)وَمَعَهُ حَبيبُ بْنُ مَظاهِر فَقالَ لَهُ الحُسَيْنُ: رَحِمَکَ اللهُ يا مُسْلِمُ ثُمَّ تَلا قَوْلَهُ تَعالي: (فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْديلاً)، وَدَنا مِنْهُ حَبيبٌ وَقالَ: عَزَّ عَلَيَّ مَصْرَعُکَ يا مُسْلِمُ أَبْشِرْ بِالجَنَّةِ، فَقالَ لَهُ مُسْلِمٌ بِصَوْت ضَعيف: بَشَّرَکَ اللهُ، ثُمَّ قالَ لَهُ حَبيبٌ: لَولا أَنَّني أَعْلَمُ أَنّي في الأَثَرِ لاََحْبَبْتُ أَنْ تُوصِيَ إِلَيَّ بِکُلِّ ما أَهَمَّکَ، فَقالَ لَهُ مُسْلِمٌ فَإِنّي أُوصيکَ بِهذا وَأَشارَ بِيَدِهِ إِلي الحُسَيْنِ7، فَقاتِلْ دُونَهُ حَتّي تَمُوتَ، فَقالَ لَهُ حَبيبٌ: لاََنعُمَنَّکَ عَيْنَاً. ثُمَّ ماتَ (رِضْوانُ اللهِ تَعالي عَلَيْهِ).

[3] نکـ: معالي السبطين، ج2، ص233. «ثکلتکم اُمّهاتکم تقتلون أنفسکم بأيديکم و تذلّون أنفسکم لغيرکم، و تفرحون أنْ يُقْتَلَ مسلم بن عوسجه، أما و الّذي أسلمتُ له، لَرُبَّ موقف له قد رأيت في المسلمين کريماً، لقد رأيته يوم سلق (آذربايجان) قتل ستة من المشرکين قبل أنْ تلتئم خيول المسلمين، أفيقتل منکم مثله و تفرحون؟!».