بازگشت

هدف و انتخاب


آنها كه از آن شناخت ها و عقيده ها سرشار بودند.

آنها كه هيچ پرنده بر سرشان پر نمي كشيد و سيلاب دانش از دلشان سرازير بود.

آنها قطب و محور خلافت هستند. حكومت اسلام، جز با آنها به چرخ نمي افتد. كوشش براي به پا داشتن حق و كنار زدن باطل، وظيفه ي بزرگ آنهاست.

خداوند، از آنها پيمان گرفته كه در برابر ستمگرها، براي ستمديده ها، قرار نگيرند و آرام ننشينند [1] ، آن جا كه ياوراني و مددكارني داشته باشند. ياوراني كه بتوانند اين بار سنگين را به دوش بگيرند و اين امانت بزرگ را عهده دار شوند.

و در آن هنگام كه ياري ندارند و و بسته ي تنهايي خويشند، بايد ياوراني بسازند و روح هايي را تربيت كنند.

آن رسول صلي الله عليه و آله و سلم بود كه سيزده سال كوشيد. و آن علي عليه السلام بود كه بيست و پنج سال تلاش كرد. آن هم امام حسن عليه السلام بود كه پس از صلح آرام ننشست و حتي سفرهاي حجش و اطعامش و حلم و نرمش، وسعتش، همه و همه سازندگي


بود.

و آن هم حسين عليه السلام بود كه در ميدان معاويه، گوي مي زد و يار مي گرفت. آنها كه در نينوا، عيد خون گرفتند، در يك روز متولد نشده بودند. اينها، فرزندان همان روزها بودند.

اينها براي آن هدف بزرگ، بايد پاهاي بزرگي بسازند. توحيد با پاي شرك به مقصد نمي رسد، باطل همپاي حق نمي شود.

اينها با آن هدف رهبري در زمينه ي آزادي و شكوفا كردن استعدادها و تشكيل جامعه ي انساني، نيازهاي بزرگ تري خواهند داشت و مادام كه اين نيازها را تامين نكرده باشند، گام برنخواهند داشت.

حسين عليه السلام چه در زمان معاويه و چه در دوره ي يزيد، براي تامين كردن اين نيازها، گام برمي داشت، به شهرها نامه مي نوشت [2] و با مهره ها تماس مي گرفت. و از رويدادها پرده برمي داشت و از راه خويش سخن مي گفت و از همراهاني سراغ مي گرفت و از آنها استمداد مي كرد و آنها را به خويش مي خواند.

اين كار حسين عليه السلام بود. براي رسيدن به آن هدف هاي بزرگ، با زد و بند و با ائتلاف، با سركش ها و سردارها و قدرت ها كاري از پيش نمي رفت. بايد خود كاري مي كرد، و حسين سخت مشغول بود.

كوشش براي خلافت، وظيفه ي حسين بود و حسين در اين راه، آرام نبود. سه اصل ايمان و توحيد و امامت، او را آرام نمي گذاشت.

اما، يزيد، اين طاغوت سركش و اين طاعون گرسنه كه موقعيت خود را در خطر مي بيند و از اين همه به خوبي آگاه است، پيشدستي مي كند تا پيش از به


دست آمدن سنبل ها و جمع شدن خرمن ها، آب را از سرچشمه ببندد.

دستور مي دهد تا از حسين بيعت بگيرند و با او پيمان ببندند.

حسين عليه السلام مي داند كه اين بيعت، سايه اي ندارد و جايي براي سازندگي او باقي نمي گذارد و آخر سر به خفه كشي مي انجامد [3] .

او مي گويد: اينها آرام نمي گيرند تا خون دلم را بريزند [4] .

و مي گويد: لو ترك القطا لنام [5] .

و همين هم بود. خاندان اموي كينه هاي سابق و حسادت هاي پيش از اسلام را همراه داشتند و در انتظار انتقام بودند، و اكنون كه خود را مسلط مي بينند، و اكنون كه گردها را به خاك سپرده اند و سردارها را با هم درگير كرده اند، از اين كينه ها جلوگيري نخواهند كرد و خودداري نخواهند داشت.

حسين عليه السلام در حالي كه آن هدف حكومتي را پيش رو دارد، اين سازندگي را همراه. در اين موقعيت كه يزيد شروع كرده و در اين هنگام كه بيعت سايه اي ندارد، وضعش دگرگون مي شود. او تا به حال براي هدف خويش مي كوشيد، اما امروز در ميان ضرورت ها و راه هاي موجود بايد انتخاب كند.

در واقع حسين عليه السلام مي تواند يكي از دو كار را انجام بدهد. در اين هنگام كه يارانش، پاي همراهي اش را ندارند، يا بايد از هدفش دست بشويد و تخفيف بدهد و به زدوبند رو بياورد و يا بايد در كنار ضرورت ها و پيشامدها، بهترين را انتخاب كند و به سازندگي خود ادامه بدهد و يار تهيه نمايد.

حسين اين ادامه ي علي عليه السلام و چشم رسول صلي الله عليه و آله و سلم، از هدف ها دست نمي شويد. او مشتاق سلطنت نيست. وسعت روح او با اين سراب ها دمساز نيست. عظمت او اسير اين حقارت نيست. جز امر حق او را حركت


نمي دهد. و اين امر وابسته به ساختن نفراتي است كه بتوانند اين راه را با سر بروند و خود را فداي حق كنند، نه حق را نردبان هوس.

حسين كه جز به پاداش حق، حكومت خدا بر مردم، هدفي نمي تواند بگيرد، در اين مرحله از زندگي و در اين حد از مبارزه، به انتخاب مي رسد.

در پيش توضيح دادم كه انتخاب با هدف، چقدر تفاوت دارد. با توجه به آن هدف، و به اين انتخاب، مي توانيم تمام زندگي حسين عليه السلام را دنبال كنيم و مي توانيم آن تضادها را تحليل بنمائيم.

ما بايد در تمام مراحل، در مدينه، مكه، برخورد با حر، و نينوا و عاشورا، تمام احتمال هاي موجود را ارزيابي كنيم و بسنجيم و بهترينش را مشخص كنيم. و آن گاه ببينيم، حسين عليه السلام اين بهترين را انتخاب كرده و يا اين كه اشتباهي مرتكب شده است؟

اين گونه تحليل، به زودي ما را از بن بست ها بيرون مي آورد [6] ما گام به گام و قدم به قدم در هر مرحله حسين را دنبال مي كنيم و احتمال ها را بررسي مي نماييم و اين گونه انتخاب حسين عليه السلام را نقد مي زنيم و از او درس مي گيريم. ما بايد ببينيم در آن لحظه اي كه فكرها و قلب ها از كار مي افتند و عقل از سرها مي پرد، حسين عليه السلام چگونه انتخاب كرده است.

الف - حسين عليه السلام در مدينه، در شهر رسول صلي الله عليه و آله و سلم، در شهر علم، شهري كه ركاب ها به سويش در حركت هستند و روايت ها از مسجدش سرازير، حسين عليه السلام در اين شهر، جايگاه دارد.

اكنون يزيد او را به بيعت مي خواند و حسين راه هايي در پيش دارد:

1. بي تفاوتي و گذراندن يك زندگي عادي،


2. سازشگري همانند ابوهريره،

3. بيعت،

4. مبارزه و قيام،

5. كناره گيري به خاطر سازندگي.

بي تفاوتي و سازشگري، با ايمان و توحيد و منصب امامت نمي سازد. او بايد خلق را از غير حق برهاند و حكومت الله را در دل ها و در جامعه تحقق بخشد.

بيعت، سايه اي ندارد، چون خاندان اموي از كينه سرشارند و از تسلط برخوردار.

مبارزه، ياوراني مي خواهد كه هنوز فراهم نشده اند، و پاهايي مي طلبد كه هنوز راه نيفتاده اند. پس مي ماند كناره گيري و سازندگي.

ب: اكنون كه بايد از مدينه كناره گرفت، به بصره، به كوفه، به ايران و... به مكه؟

مكه براي سازندگي مناسب تر است. مكه مادر شهرهاست و همه در آن جا جمع مي شوند و بار سفرهاي تبليغي سبك مي شود.

حسين عليه السلام مكه را انتخاب مي كند و در اين شهر امن به كار خويش مي پردازد. به اين شهر از هر گونه مسافري بار سفر مي بندد و براي حج خانه ي خدا مي آيد، و در نتيجه حسين مي تواند بدون احتياج به سفرهاي زياد، آگاهي هاي وسيع را به تمام شهرها منتقل كند و زمينه را فراهم سازد كه ساخت. تا اين كه يزيد نقشه ي ديگري مي ريزد، و كساني را مأمور مي كند كه هنگام حج در ميان جمعيت انبوه، ناگهاني حسين را بكشند و از ميان بردارند.

با توجه به علم امام، حسين مي داند يكي از دو مرگ در انتظار اوست:

1. مرگ در حرم.


2. شهادت در نينوا. و حسين مي كوشد تا بهترين مرگ ها را انتخاب كند.

كشته شدن در حرم يك نوع خفه كشي است. مي توانند به گردن هر كس آويزانش كنند و دستگاه حكومت را از آن بي خبر جلوه دهند و حتي عزاداري آن را اعلام بنمايند [7] .

نشستن در حرم مرگ، را پذيرفتن است و حسين فرزند همان مردي است كه در جواب مغيره كه در هنگام جمل، پيشنهاد ماندن مي داد، گفت من مثل كفتار نيستم كه در لانه اش بنشيند... تا صياد او را با ذلت بگيرد.

كشته شدن در حرم از رويارويي كوفه و آگاهي شام، خالي است.

كشته شدن در حرم، حرمت ها را مي شكند و بهره اي نمي آورد. پس بيرون آمدن آن هم به آن گونه و با آن همه غوغا، آن هم در آن فصل و در آن روز، آن هم با كاروان و كودكان بهتر است.

و حسين بيرون آمد و با كاروان اشك بيرون آمد، با زينب و فرزندان و بانوان بيرون آمد تا اينها ادامه ي شهادت او باشند و اسارت آنها آگاهي ها بياورد. همان طور كه آوردنشان، نشان دهنده تنهايي او بود و نمايانگر اين كه سر جنگ ندارد و در فكر آشوب نيست.

اين حسين است كه از حرم بيرون مي آيد و اين هم كاروان اوست.

اكنون، به سوي كجا؟ ايران، روم، يمن، بصره، كوفه؟

كوفه شهر علي است. سرشار از روح حماسه و جهاد او، لبريز از فريادهاي مرد آفرين او.

كوفه شهر حسين است. از او دعوت ها كرده و براي او پيام ها فرستاده. گيرم كه بازگردند و رجعت كنند، باز كوفه بهتر است، كه هنوز نامه هاي دعوتش هست.


بر فرض مثل ساير شهرها بشود، باز اين امتياز را دارد كه قبلا دعوت كرده اند و اين ترس براي دستگاه هست كه دوباره برگردند... و اين ترس تا آن حد نيرومند بود كه ابن زياد و ابن سعد را مدت ها از جنگ بازداشت و آنها را به تهيه و تدارك سپاه گراني وادار كرد سي هزار نفر براي هفتاد و دو تن.

آن محاصره تا روز عاشورا و اين جمعيت گران، همه نمايانگر اين است، كه وحشت از بيداري دوباره كوفه داشتند. كه مباد ناله هاي حسين و آتش فريادش، آنها را شعله ور سازد.

و اين است كه حسين از كوفه بازنمي گردد، حتي هنگامي كه مرگ مسلم را مي شنود.

حسين عليه السلام در هنگام انتخاب است و كوفه بهتر است حسين مي آيد. تا اين كه با حر و يارانش روبه رو مي شود. در اين جا دو احتمال هست:

1. مبارزه.

2. مصالحه.

حسين عليه السلام مبارزه نمي كند، چون هنوز با كوفه احتجاجي نشده و اين مرگ، باري ندارد. او مبارزه نمي كند، چون ياوري ندارد. حر هزار نفر همراه دارد و محدود است. حسين كسي ندارد و موتور است.

مصالحه مي كنند و قرار مي گذارند كه نه به سوي كوفه، كه بدان سو رو بياورند و حر از كوفه كسب تكليف كند.

تكليف روشن مي شود، كه هر كجا پيام مرا دريافتي، همان جا حسين را نگهدار.

و اين پيام در نينوا به دست رسيد.

حسين عليه السلام با كاروان مرگ و خون، به نينوا رسيد. نينوا، سرزمين خون، سرزمين آزادي و سرزمين فداكاري. خون در راه حق، و آزادي از غير حق، و فداكاري براي حكومت حق.


در اين جا، همان احتمال هايي هست كه در مدينه بود و همان طرح هايي هست كه در مدينه بود.

در اين جا، باز بيعت هست و خفه كشي.

سازشگري هست با ناز و نعمت.

مبارزه و شهادت هست، با آگاهي ها و بيداري ها.

و كناره گيري هست، با سازندگي ها و تهيه ي ياورها.

حسين، حتي پس از شهادت تمام خويشان و يارانش، همين را مي خواهد [8] و اين در لحظه اي است، كه زندگي طعمي ندارد، و اين در هنگامي است كه نفس داشتن، رياضت است و رفتن آرزو، اما آنها كه از انجماد يخ زدن به وسعت تبخيرها رسيده اند و گسترده شده اند، بايد آن وقت كه نمي خواهند بمانند و رياضت زندگي را تحمل كنند.

حسين، حسيني كه روحش در آسمان ها بود و در كنار يارانش و پايش در زمين بود و بر روي نيزه ها و شمشيرها... اين طرح را پيشنهاد كرد و آنها نپذيرفتند.

و چون حسين نمي تواند سازشگر باشد، نمي تواند حاشيه نشين دستگاه اموي باشد. نمي تواند شاهد استثمار خلق و ركود استعدادها باشد. و چون حسين نمي تواند بيعت كند... كه بيعت سايه اي ندارد و نتيجه اي جز خفه كشي نمي آورد، مي گويند. تو بيعت كن، آن هم بر آن چه ابن زياد مي گويد. و ابن زياد همان را مي گويد كه به مسلم گفت و همان كاري را مي كند كه با مسلم كرد.

حسين، حسيني كه نمي تواند سازشگر و بي تفاوت باشد و نمي تواند بيعت كند، مي ماند با شهادت.

و اوست كه مي گويد، آرام و قاطع مي گويد، آيا صدايش را مي شنوي؟


«مرگ بر هر كس نوشته شده و همچون گلوبند گلوي انسان را دربر گرفته است.» [9] .

اكنون كه مرگ حتمي است، بگذار مرگي را انتخاب كنيم كه آبستن كنيم كه آبستن زندگي باشد و سازندگي هايي بياورد و آگاهي هايي متولد كند و روح هايي را حركت دهد.

بايد مرگي را انتخاب كنيم كه زندگي را بارور كند.



پاورقي

[1] نهج‏البلاغه، صبحي صالح، خ 3.

[2] با اين توضيح، تضاد اول حل مي‏شود. و همچنين هماهنگي کار امام حسن عليه‏السلام و امام حسين عليه‏السلام آشکار مي‏گردد.

[3] خطبه‏ي جواب امام به قيس بن اشعث روز عاشورا، تاريخ سيدالشهداء، جلد دوم، ص 62.

[4] ارشاد، ص 254، بحار، ج 44، ص 375 لا يدعونني حتي يستخرجوا هذه العلقة من جوفي.

[5] ارشاد، از گفت و گوي اباعبدالله با زينب در شب عاشورا.

[6] و تضادهاي دوم جواب مي‏گيرد.

[7] بحار، ج 45، ص 86 و 99.

[8] قالت: يا ابه ردنا الي حرم جدنا، فقال: هيهات لو ترک القطا لنام. بحار، ج 45، ص 47.

[9] بحار، ج 45، ص 366؛ ملهوف، 53 - 52؛ کشف الغمه، ج 2، ص 204.