بازگشت

شهادت و شفاعت


حسين آمد تا كشته شود، تا شفيع ما باشد. تا آبروي ما باشد حسين آمد تا با خون خود، نهال دين را آبياري كند. قتل او، شهادت او به نفع اسلام بود [1] .

اين دو تحليل، به اين گونه، همان رضايت به قتل حسين است و خشنودي از شهادت اوست. كه در زيارت او مي خوانيم:

لعن الله امة قتلتك.

لعن الله امة ظلمتك.

و لعن الله امة سمعت بذلك، فرضيت به [2] .

اين دو توضيح، به اين گونه، با اين جمله هاي زيارت عاشورا، ناسازگار است.

يا اباعبدالله... لقد عظمت الرزية، و جلت و عظمت المصيبة بكم علينا، و علي جميع اهل الاسلام و جلت و عظمت مصيبتك في السموات علي جميع اهل


السموات.

قطعا، وجود امام براي دين، پرثمرتر و براي يزيد خطرناك تر است.

اين درست كه مرگ او مجاهد مي سازد، اما بايد ديد زندگاني او، هم بيشتر و هم بهتر سازندگي ندارد؟

صرف اين كه كسي جانشين او هست و خداوند، ديگري را معين كرده، از بزرگي مصيبت نمي كاهد.

آن جايي كه مرگ عالم، شكافي مي آورد كه چيزي آن را پر نمي كند، معلوم است كه مرگ امام و فقدان رهبر، چه گرفتاري ها مي آورد.

مگر عالم، جانشين ندارد، اذا مات العالم ثلم في الاسلام ثلمة لا يسدها شئ [3] .

وجود امام، جگر گوشه ي رسول، نور چشم فاطمه، و ادامه علي عليه السلام براي يزيد، و دستگاه اموي آن قدر خطرناك و ضرر آميز بود كه يزيد با تمام وجودش، براي نابودي او كوشش ها كرد و تا خونش را نريخت آرام ننشست.

ما بايد آگاه باشيم كه نفوذ پيشوايان و شخصيت اجتماعي آنها در يك سطح نبوده، حتي درجات آنها در يك سطح نيست.

ما مي بينيم، آن جا كه عظمت و نفوذ و شخصيت علي عليه السلام براي پنج سال، شب و روز، سپاه او را به بيابان ها مي كشد و در برابر معاويه، به پا مي دارد و معاويه ي تدارك ديده را به فرار نزديك مي كند، در همان وقت شخصيت امام حسن عليه السلام در برابر معاويه كاري از پيش نمي برد و حتي سپاه آماده ي نخيله، از گرد او متفرق مي شوند و خنجر در پايش مي گذارند.

اين پراكندگي، دليل نبود سياست و لياقت نيست، كه علي عليه السلام در چشم ها، جايي را گرفته كه امام حسن عليه السلام آن جايگاه را ندارد و او در دل ها به عظمتي رسيده، كه هنوز ديگران به آن نرسيده اند.


و اين است كه شخصيت حسين عليه السلام را پيشواي ديگري پر نمي كند. بوسه هاي رسول صلي الله عليه و آله و سلم بر چهره ي حسين عليه السلام نقش دارد و جاي پاي حسين عليه السلام بر دوش رسول، چشم ها و حافظه ها را با خود، گواه دارد [4] .

مصيبت فقدان حسين عليه السلام، اين نور بزرگ و اين خون خدا، بزرگ تر از آن است كه ما مي فهميم. جايي كه از دل سنگ، خوه عبيط، خون تازه مي چكد و تمام هستي مصيبت مي گيرد [5] ، چه مي توان گفت، جز همان كه گفته اند. لقد عظمت الرزية و جلت و عظمت المصيبة.

بدون شك، شهادت و شفاعت، همراه حركت حسين هست، و رسول صلي الله عليه و آله و سلم و رسولان پيشين به اينها گواهي داده بودند و از اينها سخن گفته بودند.

آري، اين شهادت، انتخاب حسين است و اين شفاعت نتيجه ي كار عظيم او.

شهادت، انتخاب است، نه هدف و شفاعت نتيجه است، نه مقصد.

تمام مطلب در همين نكته، نهفته است كه انتخاب با هدف، تفاوت دارد.

گاهي انسان، كاري را انتخاب مي كند و هدفش چيز ديگر است. امير كبير، هنگامي كه در فين كاشان به مرگ مجبور مي شود، آن نوع مرگ - رگ زدن - را انتخاب مي كند. اين گونه مردن، انتخاب اوست در حالي كه هدفش نيست. هدفش زندگي است و آرزويش در دارالفنون...

همين طور اثر، با هدف تفاوت دارد. كسي كه در راه اطاعت گام برمي دارد، به كرامت ها و قدرت هايي مي رسد، در حالي كه خودش آن را نمي خواهد، و در حالي كه هدفش جز قرب حق نبوده است.

من هنگامي كه چراغ را روشن مي كنم تا راه را بيابم، ناچار، در كنار


روشنايي، حرارت هم به دست مي آيد، در حالي كه هدف، يافتن راه است، نه گرماي چراغ.

شفاعت، همراه اين انتخاب بزرگ هست و شهادت بهترين انتخاب است، در حالي كه رضايت به مرگ و به شهادت او هم در كار نيست، فقدان او بزرگ ترين مصيبت است، كه شفق را غمگين كرد و سنگ ها را به خون نشاند.



پاورقي

[1] شهادت، وسيله نيست، خود هدف است... راه نيم بر به طرف صعود به قله‏ي معراج بشريت است، دکتر شريعتي، شهادت.

«حسين بودن» به او مسئوليت جهاد با اين همه پليدي و قساوت را داده است. و براي جهاد، جز «بودن خويش» هيچ ندارد. آن را برمي‏گيرد و از خانه به قتلگاه خويش مي‏آيد دکتر شريعتي، شهادت.

شهادت نه يک باختن که يک انتخاب است. انتخابي که مجاهد با قرباني شدن خويش در آستانه‏ي معبد آزادي و محراب عشق پيروز مي‏شود. دکتر شريعتي، شهادت،

[2] زيارت وارث.

[3] محاس، احمد بن محمد بن خالد برکي، ج 1، ص 233.

[4] و اين است که شکاف مرگ عالمي را، زندگي عالم ديگر پر نمي‏کند.

[5] تاريخ الخلفاء، سيوطي، ص 207.