بازگشت

ضرورت درگيري


اين مبارزه،اين درگيري،، قطعي است. و اين درگيري، نه به خاطر سلطنت و پيروزي و نه به خاطر قدرت و خودنمايي است. اين درگيري، ادامه ي آن بينش ها و آن شناخت ها و آن عقيده هاست.

اين دو بينش، اين دو روحيه، ناچار درگير مي شوند. و حسين براي اين، درگيري حتمي، به پا مي خيزد و براي تهيه ي ياور مي كوشد، چون در آن روز، تسليحات ساده بود، نيرو و نفرات همراه هم بودند. تسليحات مسئله اي نبود.

حسين عليه السلام به شهرهايي نامه مي نويسد. در كوفه كارهايي شروع مي كند، و آن گاه كه خواستگاري كوفه و نامه هايشان را دريافت مي كند، مسلم را براي ارزيابي، فقط براي ارزيابي [1] مي فرستد. و خود، در جست و جوي ياوراني ديگر از مدينه بيرون مي آيد و به مكه روي مي آورد. و در اين شهر مادر، سنگر مي گيرد، و سپس به ناچار از مكه به سوي كوفه مي آيد و آن گاه به سوي نينوا و در اين نينوا،

با خون، نقش ها مي زند و با مرگ، درس ها مي دهد؛ نقشي بر چهره ي افق و درسي در كلاس تاريخ.


آن روز عصر،

از دل هر سنگ سخت جان، خون عبيط، به راه افتاد.

وقتي كه خورشيد آسمان، از روي نعش هاي مقدس عبور كرد،

ناچار دامن زردش به خون نشست.

آن روز عصر،

پرده ي آبي آسمان، با خون دامن خورشيد، سرخ شد.

و افق،

اين مرد پايدار،

با رخت سرخ، در خيمه ي سياه شب افتاد.

آن شب

وقتي نسيم مرگ، از نينوا گذشت،

از نعشهاي بتاول نشسته، در زير آفتاب، هنوز، خون مي چكيد

و پروانه هاي عطر،

از روي دست هاي نسيم، مي گريختند.

آن شب

وقتي كه ماه، از وسط آسمان گذشت، لرزيد.

لرزيد و در كنار افق افتاد.

و افق

اين مرد پايدار،

با يك نگاه به دست آورد.

پشت زمين، در زير بار امانت شكسته است،

محرم 93



پاورقي

[1] بعضي مسلم را محکوم کرده‏اند که تدبيري نداشت، اينها از حدود اختيارات مسلم و مأموريت او چشم پوشيده‏اند. مسلم براي کاري که آمده بود، موفق شد. از بهترين راه‏ها شروع کرد. براي توضيح بيشتر به تاريخ سيدالشهداء اثر مرحوم شيخ عباس صفايي، از انتشارات جمکران مراجعه شود.