بازگشت

مانع ها


اين مانع ها، مانع هاي بزرگي هستند، عشق به زندگي، عشق به دنيا و جلوه ها، ضعف ها، ترس ها، گرفتاري ها و مشكلات، منفعت طلبي ها و حيرت ها... اينها، روحيه هاي بزرگ و آماده را درهم مي شكنند. مخصوصا آن جا كه رهبر مي خواهد افرادش با تفهيم و انتخاب شروع كنند، نه با تلقين و انضباط و سختگيري. و اين است كه بايد به جاي كوچك كردن مشكلات، دل آنها را بزرگ كند و به جاي تضعيف كردن و كم شمردن دشمن، اينها را زياد بنمايد. تا دشمن با تمام قدرت هايش چشم آنها را نگيرد و دلشان را نلرزاند.

1. انسان بيش از هر چيز، خودش را مي خواهد. تا عشق بزرگتري در او ننشيند، تا نزديك تر از خودش را نبيند، نمي تواند از خودش بگذرد و جانش را بدهد.

البته مي توان با تلقين ها و شعارها، افرادي را تحريك كرد و به راه انداخت و به پيشباز مرگ فرستاد، حتي سربازان آلمان نازي، با كمربند باروت روي ريل هاي قطار دشمن مي خوابيدند و واگون هاي تسليحات او را به هوا مي فرستادند. اينها سربازاني بودند كه نه به خاطر آزادي و عدالت، بلكه به خاطر تبليغات نژاد پرستي و شعارهاي گرم، به جوش آمده بودند و جان خود را به روي دست گرفته بودند.

آنها كه نمي خواهند از ديگران پل بسازند، بلكه مي خواهند هر كس با


مرگش براي خودش نردباني بسازد و از مرگش بهره اي بردارد و در مرگش ادامه بيابد، اينها بايد با شناخت ها و عشق هاي بزرگ تري افراد خود را همراه كنند و با اين ديد آنها را بسازند. در اين سطح آنها كه مي بينند در اين چند ساله پالايشگاه كثافت بوده اند و آخر سر هم طعمه ي خاك، به خود مي آيند كه از خود بهره بگيرند و خويشتن را در راهي بگذارند كه مرگش زندگي است و فنايش بقا، و نيستي اش، آغاز هستي ها...

الف: اينها با انتخابشان ادامه مي يابند و اين است كه مرگي ندارند. كساني كه مرده ها را انتخاب كرده اند، مرده اند هر چند كه نفس بكشند، و آنها كه زنده ي حي قيوم را خواسته اند، زنده اند و حيات دارند گر چه نفسي نداشته باشند [1] .

ب: اينها با جان خويش تجارت مي كنند و اين گونه كم هاي محدود به هفتاد ساله را زياد مي نمايند و بارور مي سازند [2] .

ج: اينها مي بينند اگر مرگ را انتخاب نكنند، مرگ انتخابشان مي كند و اين است كه بازيچه ي مرگ نمي شوند و از مرگ بازيچه مي سازند. و از مرگ نردباني براي عروج، عروجي تا اوج ها [3] .

2. آنها كه از خويش گذشتند، ديگر دنيا و جلوه هايش، جلوگيرشان نيست. اين دل هايي كه درياها در ميانش قطره اي است، اسير اين قطره ها و اين سراب ها نخواهد گشت.

الف: اينها خود را شناخته اند و عظمتشان اسير حقارت ها نيست.

ب: اينها وسعت هستي را ديده اند و دنيا را از بالا نگاه كرده اند و اين است


كه دنيا هم برايشان يك توپ است [4] كه بچه هاي بزرگ تر مشغولش هستند و توپ بازي در فضا را شروع كرده اند و اسيرش شده اند. به جاي اين كه حاكم بر آن باشند، محكومش شده اند و بازيچه ي بي قرارش.

ج: اينها عشق بزرگتري دارند و اين است كه از دنيا نمي گذرند، كه با دنيا تجارت مي كنند. نمي گويند دنيا بد است، كه دنيا برايشان كم است، نياز عظيم آنها را برآورده نمي كند و اين است كه مي خواهند زيادش كنند، از آن بهره بستانند [5] .

اينها با اين تجارت از دنياي به سختي پيچيده، دنياي راحتي مي سازند. و با اين گذشت و بهره برداري، به نشاطها و لذت هايي هم دست مي يابند.

3. ترس نتيجه ي عشق و وابستگي است. آنها كه به عشق بزرگ تر رسيده اند و از عشق هاي كوچك آزاد شده اند فقط ترسشان از اوست. ترسشان از جدايي اوست. از چيز ديگر نمي ترسند، كه به چيزي ديگر دل نبسته اند [6] .

قدرت ها با تمام عظمتشان از اين روح هاي عظيم چه مي توانند بگيرند و به اينها چه مي توانند بدهند. و با اينها چه مي توانند بكنند؟. اينها كه مرگ برايشان ابتداست و به گفته ي جادوگران فرعون، مرگ برايشان انقلاب [7] است، ديگر از چه چيز وحشت خواهند داشت و از چه چيز خواهند ترسيد؟


بگذر از اين كه ترس براي اينها ايجاد قدرت مي كند، آنها كه از چيزي مي ترسند، در برابرش مسلح مي شوند و براي درگيري با آن آماده مي گردند.

4. ما هنگامي كه مي خواهيم با پاي خودمان اين همه راه برويم و با دست ضعيف خودمان مي خواهيم سنگ هاي بزرگ را برداريم، ناچار عقب مي نشينيم و كنار مي رويم و اگر جلو هم بتازيم، ضربه مي خوريم و خرد مي شويم، اما هنگامي كه با دست حق و با نصر او و با فتح او همراهيم ديگر ضعفي نيست.

هنگامي كه ما در راه هستيم، ناچار از تمام هستي مدد مي گيريم و تمام هستي كمك ماست. هيچ گاه ميان انسان و طبيعت و الله، مرز بسته نمي شود. هنگامي كه انسان در راه بود، از تمام اينها مدد مي گيرد. و اين است كه نيرومند مي شود و ضعفي نمي بيند. با اين توضيح ديگر معجزه ها و كمك هاي الهي مسئله اي نيست، كه انسان، در راه از تمام بهره ها استفاده مي كند.

آنها كه با قانون هاي حاكم بر هستي هماهنگ اند، از تمام آنها بهره برمي دارند، و معجزه ها به راحتي توضيح مي يابند. تمام طبيعت معجزه اي است كه با آن مأنوس شده ايم و تمام معجزه ها طبيعت هايي هستند كه با آن انس نداشتيم.

معجزه، طبيعت نامأنوس است و طبيعت معجزه ي مأنوس.

5. هر كس در هر راهي با مشكلاتي رو به روست. مگر خوردن و خوابيدن، خود مشكلاتي ندارند؟ اكنون كه در هر راه، رنجي هست، بگذار رنجي را بپذيريم كه سودي داشته باشد و بهره اي بياورد.

براي آنها كه در بن بست نيستند، فشارها و سختي ها، سرعت مي آفريند. براي آنها كه آماده ي ورزشند، فشارها و وزنه ها ورزيدگي مي آورد و قدرت مي سازد و اين است كه رنجي نيست و صدمه اي نيست. در دنباله گيري اينها نبايد سستي بورزيد. اگر شما رنجي مي بينيد آنها هم همانند شما رنج


مي بينند، اما شما از حق اميدي داريد كه آنها ندارند [8] .

آنها رنج دارند و اميد ندارند. شما اميدي داريد و رنجتان مباد.

6. آنها كه منفعت ها را مي خواهند و جايگاهش را نمي دانند، به حيرت مي افتند و عقب مي ايستند. اگر بهره اي بود، مي سوزند و اگر صدمه اي بود، زبان به شماتت مي گشايند. [9] هنگامي كه بهره ها مشخص شدند و راه ها به مقصد رسيدند. و سود و زيان، سود بود و ضرري نبود.... برد و باخت، برد بود، باختي نبود، ديگر منافق منفعت طلب هم كه باشي به حيرت نمي افتي و راه را مي شناسي.

اينها مانع هايي بودند كه فرا راه مجاهد مي ايستادند و او را به خود مي گرفتند و دستاويزي براي مانع هاي بيرون و مزاحم هاي شيطان مي شدند.

و اين است كه بايد رهبر با آگاهي درمانشان كند. و فقط به تلقين ها و شعارها تكيه ندهد، كه تلقين ها، مسخ شخصيت انسان و نفي انتخاب او هستند.



پاورقي

[1] و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون. آل عمران، 169.

[2] و من الناس من يشري نفسه ابتعاء مرضات لله. بقره، 207.

[3] اينما تکونوا يدرککم الموت و لو کنتم في بروج مشيدة. نساء، 78.

[4] يا ايها الذين آمنوا مالکم اذا قيل لکم انفروا في سبيل الله اثاقلتم الي الارض أرضيتم بالحيوة الدنيا عن الاخرة فما متاع الحيوة الدنيا في الاخرة الا قليل. توبه، 38.

ان کان آبائکم و ابنائکم و اخوانکم و ازواجکم و عشيرتکم و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب اليکم من الله و جهاد في سبيله فتربصوا حتي ياتي الله بامره و الله لا يهدي القوم الفاسقين. توبه، 24.

[5] خذوا من ممرکم لمقرکم. نهج‏البلاغه، صبحي صالح، خ 203.

[6] اتخشونهم فالله احق ان تخشوه، توبه، 14.

الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لکم فاخشوهم فزادهم ايمانا... آل عمران، 173.

[7] انا الي ربنا منقلبون، شعراء، 50.

[8] و لا تهنوا في ابتغاء القوم نساء، 104. ان يمسسکم قرح فقد مس القوم قرح مثله. آل عمران، 140.

[9] قالوا لا تنفروا في الحر قل نار جهنم اشد حرا لو کانوا يعلمون. توبه، 81. ان منکم لمن ليبطئن... نساء 72.