بازگشت

صابر همداني






چون ز فرق اكبر اندر كارزار

معني شق القمر شد آشكار



ارغواني گشت مشكين سنبلش

ريخت روي نرگس و برگ گلش



موي او تا شد ز خونش لاله فام

طره اش را شد سينه روزي تمام



هر چه تير آمد به جسمش در نبرد

جاي آن چشمي شد و خون گريه كرد



بر جراحاتش كه جاي شرح نيست

با هزاران ديده، جوشن مي گريست



هر چه او از تشنگي بي تاب بود

تيغش از خون عدو سيراب بود



آنچه دشمن كرد با وي در نبرد

صدمه ي باد خزان با گل نكرد



بس كه خون از هر رگش جوشيده بود

سرو، از گل پيرهن پوشيده بود



چون شد از دستش عنان صبر و تاب

ناگزير افتاد بر يال عقاب



گفت با آن توسن تازي نژاد

كاي به جولان برده گوي، از گردباد



اي براق تيز جولان را قرين

وي عنان گيرت كف روح الامين



اي همه اوصاف رفرف در خورت

وي ملايك چاكر و مير آخورت



اي مبارك توسن فرخ سرشت

وي چراگاه تو بستان بهشت



اي هلال ماه نو، نعل سمت

وي خجل گيسوي خورا از دمت



اي پي تعويض نعلت تا به حال

آسمان آورده ماهي يك هلال



كار ميدان داري من شد تمام

وقت جولان تو شد، اي خوش خرام



سعي كن شايد رسد بار دگر

دست اميدم به دامان پدر



اندكي گر غفلت از رفتن كني

راكبت را طعمه ي دشمن كني



تا نبيند راكبش را پايمال

وام كرد از تير دشمن پر و بال



گر جز اين باشد سخن، اي نكته ياب

بي مسما مي شود اسم عقاب



چون عقاب از صحن ميدان پر گرفت

ضعف كم كم دامن اكبر گرفت






از كفش تيغ و ز سر افتاده است

دست و سر ديگر به فرمانش نبود



شد رها از دست او يال عقاب

گشت بيرون هر دو پايش از ركاب



همچو برگي كاوفتد از باد سخت

ميل هر سو مي كند جز بر درخت



اكبر گلچهره نيز از پشت زين

طاقتش شد طاق و آمد بر زمين



بود گفتي خاك هم چشم انتظار

تا كه جسمش را بگيرد در كنار