بازگشت

طرب شيرازي


ميرزا ابوالقاسم محمد نصير متخلص به طرب، كوچكترين فرزندان هماي شيرازي است. او به سال 1276 ه.ق. متولد شد. خانواده ي او اهل شيراز بودند ولي پدرش در اصفهان مسكن گزيد و طرب در اصفهان به دنيا آمد و در همان شهر نشو و نما يافت. او با وجود اينكه مورد توجه ناصرالدين شاه قاجار بود ولي زندگي درويشانه را ترجيح مي داد و از پذيرفتن صلات آنها امتناع مي كرد. ناصرالدين شاه به او لقب «عقاب» و «تاج الشعرا» داد ولي او در هيچ شعري آنها را به كار نبرد. از سال 1285 ه.ق. مدتي ملك الشعراي دربار ناصرالدين شاه بود، اما بالاخره از آن كناره گرفت و به اصفهان برگشت. او يكي از علما و فضلا و هنرمندان كم نظير عهد خود بوده است. طرب به سال 1330ه.ق. در اصفهان درگذشت و در همان شهر در بقعه ي امامزاده احمد دفن شد. [1] .



دل زنده مي شود ز ولاي تو يا حسين

جان تازه مي شود ز ثناي تو يا حسين



مرغ دلم كه طاير عرش آشيان بود

پرواز مي كند به هواي تو يا حسين



تو خواستي براي خدا هر چه خواستي

حق خواست هر چه خواست براي تو يا حسين



از بند بند من چو ني آيد نواي عشق

در نينوا به شور نواي تو يا حسين



غير تو در ازل كه بلي گفت در بلا؟

كس را نبود تاب بلاي تو يا حسين



پيغمبران براي شفاعت به رستخيز

سر مي نهند بر كف پاي تو يا حسين



جان دادي و به عهد وفا كردي اي شهيد

جانها فداي عهد و وفاي تو يا حسين



تو جان ومال، جمله نمودي فداي دوست

اي جان دوستان به فداي تو يا حسين



باب تو هفت قلعه گرفتي به ذوالفقار

اي جان فداي باب و نياي تو يا حسين



تو هشت قلعه فتح نمودي ز هشت خلد

قربان دست قلعه گشاي تو يا حسين






گويا كه مي خليد به قلب رسول پاك

هر خار مي خليد به پاي تو يا حسين



روزي كه هر كسي طلب مأمني كند

باشد طرب به زير لواي تو يا حسين



روان به كوفه ز كرب و بلا چو قافله شد

همه سرادق افلاك پر ز غلغله شد



رخ سپهر از آن روز، پر ز آبله گشت

كه پاي نازك اطفال، پر ز آبله شد



شنيده ايد مسافر به غير آل علي

كه تازيانه و سيليش زاد راحله شد؟



كناره ي افق از شرم، سرخ گشت چو ديد

كه سرخ حلق علي از خدنگ حرمله شد



در شام چون كه آل علي را مقام شد

روز جهان سياهتر از تيره شام شد



شاهي كه گنج سر خدا بود سينه اش

چون گنج در خرابه ي شامش مقام شد



چون شد حرام، عيش بر اولاد مصطفي

گويي كه عيش بر همه عالم حرام شد



سوخت از ياد شه تشنه لبان جان و تنم

نه عجب باشد اگر چاك شود پيرهنم



چمني بي خس و خار است سر كوي حسين

من ز غم نعره زنان بلبل آن خوش چمنم



عشقش آن گونه مرا رفته چو خون در رگ و پوست

كه گرم سر برود دل زغمش برنكنم





پاورقي

[1] خلاصه از مقدمه‏ي ديوان طرب نگارش استاد جلال الدين همايي.