بازگشت

صالح كواز


ابوالمهدي بن حاج حمزه از قبيله ي خضيرات است. او به سال 1233 ه.ق. متولد شده و در سال 1290 ه.ق. درگذشته و در نجف دفن شده است. شيخ صالح عالمي بزرگ و در ادب و نحو كم نظير بود. اشعار رثايي او در مجالس عزا خوانده مي شود.



1. كأن جسمك موسي مذهوي صعقا

و ان رأسك روح الله مذ رفعا [1] .



2. و معشر راودتهم عن نفوسهم

بيض الضبا غير بيض الخرد العرب



3. فانظر لاجسادهم قد قد من قبل

اعضاؤها لا الي القمصان و الاهب [2]



4. فقل بهاجر اسماعيل احزنها

متي تشظ عنوه بحر الظما تؤب



5. و ما حكتها و لا أم الكليم أسي

غداة في اليم القته من الطب



6. هذي اليها ابنها و قد عاد مرتضعا

و هذه قد سقي بالبارد العذب



7. فأين هاتان ممن قد قضي عطشا

رضيعها و نأي عنها و لم يؤب



8. شاركنها في عموم الجنس و انفردت

عنهن فيما يخص النوع من نسب [3] .



9. و لو رآك بارض الطف منفردا

عيسي لما اختار ان ينجو و يرتفعا



10. و لا أحب حياة بعد فقدكم

و لا أراد بغير الطف مضطجعا



11. قوموا فقد عصفت بالطف عاصفة

مالت بأرجاء طود العز فانصدعا






12. لا أنتم أنتم ان لم تقم لكم

شعواء مرهوبة مرأي و مستمعا



13. نهارها أسود بالنقع مرتكم

و ليلها أبيض بالقضب قد نصعا



14. فلتلطم الخيل خد الارض عادية

فخد عليا نزار للثري ضرعا



15. و لتذهل الويم منكم كل مرضعة

فطفله من دما أوداجه رضعا [4] .



1. گويي جسد تو مانند موسي بود كه مدهوش افتاده و سر تو در بالاي نيزه گويي عيسي روح الله بود.

2. (آنها) گروهي بودند كه شمشيرها به دنبال جانهاي آنها مي دويدند،نه دختران سفيد روي جوان.

3. به اجساد آنها نگاه كن، اين اعضاء بدنشان است كه از جلو دريده شده نه پيراهن و لباس آنها(زيرا هرگز پشت به دشمن نكرده اند).

4. هنگامي كه هاجر از تشنگي به هر طرف مي دويد(وجود) اسماعيل ناراحتي او را كم مي كرد.

5. داستان مادر موسي هم خيلي ناراحت كننده نيست در آن هنگام كه فرزندش را كه فرعون در طلب او بود به دريا افكند.

6. اين يكي، پسرش براي شير خوردن به او برگشت و آن يكي، پسرش را از آب سرد گوارا سيراب كرد.

7. اين دو زن كجا و آن كه كودك شيرخواره اش تشنه لب مرد و از او دور شد و ديگر برنگشت كجا؟

8. اين زن با آن دو نفر از يك جنسند ولي از نظر نسب و نوع از آنها جدا و ممتاز است.


9. اگر عيسي عليه السلام مي ديد كه تو در سرزمين طف تنها هستي، هيچگاه نجات خويش را بر نمي گزيد و (به سوي آسمان) بالا نمي رفت.

10. و بعد از رفتن شما زندگي را دوست نمي داشت و جز سرزمين طف آرامگاهي را نمي جست.

11. بپا خيزيد كه در اطرف كوه عزت، طوفاني برخاسته كه كوه را پاره پاره مي كند.

12. اگر نبرد پرخوني كه ديدن و شنيدن آن سهمناك است براي شما بر پا نشود شما به مراتب والاي خود دست نمي يابيد.

13. جنگي كه در آن از گرد و غبار متراكم روزش سياه و از درخشش شمشيرها شبش روشن گرديده است.

14. (در آن جنگ) بايد اسبها بر گونه ي زمين لطمه زنند [5] چون بهترين فرد از نسل نزار بر خاك افتاده است.

15. در اين روز هر شير دهنده اي بايد شيرخوار خود را رها كند(فراموش كند) چون فرزند او از خون گردن خويش شير خورده است.



پاورقي

[1] ادب‏الطف، ج 7، ص 217.

[2] همان، ص 224. اين ابيات تلميحي است به داستان يوسف عليه‏السلام در قرآن.

[3] همان، ص 224-225.

[4] ادب‏الطف ج 7، ص 227-228.

[5] صداي پاي اسبها را در جنگ، به صداي نواختن سيلي بر روي گونه در هنگام عزا تشبيه کرده است.