بازگشت

شبهه 02


آقاي سيد محمّد حسين حسيني طهراني قدس سره درباره استادش جناب حاج سيّد هاشم موسوي حدّاد قدس سره چنين مي آورد:

در تمام دهه عزاداري، حال حضرت حدّاد بسيار منقلب بود، چهره سرخ مي شد و چشمان درخشان و نوراني، ولي حال حزن و اندوه در ايشان ديده نمي شد، سراسر ابتهاج و مسرّت بود.

مي فرمود: چقدر مردم غافلند كه براي اين شهيد جان باخته غصّه مي خورند و ماتم و اندوه به پا مي دارند؟ صحنه عاشورا، عالي ترين مناظر عشق بازي است و زيباترين مواطن جمال و جلال الهي و نيكوترين مظاهر اسماي رحمت و غضب، و براي اهل بيت عليهم السلام جز عبور از درجات و مراتب و وصول به اعلي ذروه حيات جاويدان، و منسلخ شدن از مظاهر، و تحقّق به اصل ظاهر، و فناي مطلق در ذات احديت، چيزي نبوده است.

تحقيقاً روز شادي و مسرت اهل بيت عليهم السلام است؛ زيرا روز كاميابي و ظفر و قبولي ورود در حريم خدا و حرم امن و امان اوست. روز عبور از جزئيت و دخول در عالم كلّيت است. روز پيروزي و نجاح است. روز وصول به مطلوب غايي و هدف اصلي است. روزي است كه گوشه اي از آن را اگر به سالكان و عاشقان و شوريدگان راه خدا نشان دهند، در تمام عمر از فرط شادي مدهوش مي گردند و يكسره تا قيامت برپا شود، به سجده شكر به رو در مي افتند.

حضرت آقاي حدّاد مي فرمود: مردم خبر ندارند و چنان محبّت دنيا چشم و گوش شان را بسته كه بر آن روز تأسف مي خورند، و همچون زن فرزند مرده مي نالند! مردم نمي دانند كه همه آنها فوز و نجاح و معامله پربها و ابتياع اشياي نفيسه و جواهر قيمتي در برابر خزف بوده است. آن كشتن مرگ نبود، عين حيات بود. انقطاع و بريدگي عمر نبود، حيات سرمدي بود.

مي فرمودند: شاعري وارد بر مردم حلب گفت:



گفت: آري، ليك گو دور يزيد

كِيْ بُد است آن غم، چه دير اين جا رسيد



چشم كوران آن خسارت را بديد

گوش كرّان اين حكايت را شنيد



در دهه عاشورا حضرت آقاي حدّاد بسيار گريه مي كردند ولي همه اش گريه شوق بود و بعضي اوقات از شدّت وجد و سرور چنان اشك هايشان متوالي و متواتر مي آمد كه گويي ناوداني است كه آب رحمت باران عشق را بر روي محاسن شريفشان مي ريزد. چند بار از روي كتاب مولانا محمّد بلخي رومي، اين اشعار را با چه صوت و آهنگ دل نوازي مي خواندند كه هنوز كه هنوز است، آن صدا و آن آهنگ و آن اشك هاي سيلاب وار در خاطره مجسّم، و تو گويي اينك حدّاد است كه در برابر نشسته و كتاب مثنوي را در دست دارد.

آن گاه آقاي حسيني طهراني كامل اشعار مثنوي را درباره آن شاعري كه بر مردم حلب وارد شد و مردم را در حال عزاداري ديد و... آورده است.

سيد بن طاووس قدس سره در كتاب لهوف پس از مقدّمه اي كوتاه مبني بر اين كه خداوند بر بندگانش تجلّي مي كند، آنان را از دنيا، پاك مي سازد و سرورهاي معنوي را برايشان فراهم مي سازد، و اين برخورد با جمعي از بندگان، به آن جهت است كه اينان پذيرش الطاف الهي را در خود پديد آورده و شايسته اين توجّه الهي شده اند. در نتيجه خداوند نمي خواهد كه اين انسان ها عمرشان را بيهوده سپري كنند؛ بلكه آنان را توفيق دهد تا به بهترين كارها بپردازند تا جايي كه از غير خدا دل ببرند و تنها رضاي او را طلب كنند.

اينان را مي بيني كه چون كساني كه قيامت را پذيرفته اند شادند و بيمي در آنان مشاهده مي كني كه ترس از ديدار برايشان رقم زده است.

اينان پيوسته مشتاق چيزي هستند كه آنان را به مراد و مقصود خدا نزديك سازد و بر پايه ميل الهي و آن گونه كه او مي خواهد ورود و خروج داشته باشند.

اينان گوش به شنيدن اسرار حق داده اند و دل به شيريني ياد حق سپرده اند و خداوند هم به اندازه پذيرش اينان، به آنان توجّه و محبّت دارد.

هر چه آنان را از خدا باز دارد و يا دور سازد، از نظر اينان كوچك و خوار و بي مقدار است. و تنها از انس با خدا بهره مندند.

اينان اگر ببينند كه زندگي و ماندنشان، مانع از پيگيري خواسته هاي الهي است، لباس بقا را از تن در آورند و درهاي ديدار با خدا را با بذل جسم و جان بكوبند و خود را به شمشيرها و نيزه ها بسپارند. و كربلايي ها به اين مقام بلند رسيدند تا آن جا كه براي درك شهادت از يكديگر سبقت مي گرفتند.

آن گاه سيّد بن طاووس نظر خود را بدين شكل بيان مي دارد:

ولولا امتثال أمر السنّة والكتاب في لبس شعار الجزع والمصاب لأجل ما طمس من أعلام الهداية واُسّس من أركان الغواية وتأسّفاً علي ما فاتنا من تلك السعادة وتلهّفاً علي أمثال تلك الشهادة وإلّا كنّا قد لبسنا لتلك النعمة الكبري أثواب المسرّة والبشري.

وحيث في الجزع رضي لسلطان المعاد و غرضاً لأبرار العباد فها نحن قد لبسنا سربال الجزوع وأنسنا بإرسال الدموع وقلنا للعيون جودي بتواتر البكاء و للقلوب جدّي جدّ ثواكل النساء.

فإنّ ودائع الرسول صلي الله عليه وآله الرؤوف اُبيحت يوم الطفوف ورسوم وصيّته بحرمه وأبنائه طمست بأيدي اُمّته وأعدائه؛

و اگر نبود امتثال دستور قرآن و سنّت، درباره پوشيدن شعار بي تابي و مصيبت زدگي چون نشانه هاي هدايت محو شده و پايه هاي گمراهي استوار شده و به دليل حسرت بر فوت سعادت، از ما و اندوه و سوز بر چنين شهادتي (ما چنين نمي كرديم) و به پاس اين نعمت بزرگ، لباس هاي شادي و بشارت بر تن مي نموديم ولي چون در جزع و بي تابي خشنودي مالك قيامت (خداوند) و منظور پاكان از بندگان است. هم اكنون ما لباس بي تابي ها را بر تن مي پوشيم و با فرو ريختن اشك هايمان انس مي گيريم و به چشمانمان مي گوييم كه پيوسته گريه كنيد و به دل هايمان مي گوييم چون زنان فرزند مرده در ناله و نوحه بكوشيد؛ چرا كه امانت هاي پيامبر رؤوف در روز طفّ مباح شمرده شده و خطوط وصيت او درباره حرم و فرزندانش با دست هاي امّت و دشمنانش از بين رفت.

آن گاه سيّد بن طاووس به مصائب سيّدالشهدا اشاره مي كند و از كشته شدن ايشان به آن شكل فجيع ياد مي كند. و مي نويسد: كاش فاطمه عليها السلام و پدرشان بودند و مي ديدند كه....

سپس مردم روشن ضمير را مخاطب قرار مي دهد و از آنان مي خواهد كه از اين كشتگان ياد كنند و بر عزيز پيامبر صلي الله عليه وآله و زهرا عليها السلام ناله و نوحه سر دهند....

وي در ادامه با خطاب به وفاداران نسبت به خاتم پيامبران مي نويسد: چرا با پيامبر در گريه همراهي نمي كنيد و مخاطبان را سوگند مي دهد كه با حضرت زهرا عليها السلام در گريستن بر فرزندش هم نوحه شويد تا به پاداش كسي كه با آنان همراهي كرده است، دست يابيد.

آن گاه به روايتي درباره فضيلت گريستن، گرياندن و حتّي تباكي اشاره مي كند.

در پاسخ به اين شبهه گفتني است:

كشته شدن سالار شهيدان و اهل بيت باوفا و ياران فداكار آن حضرت چون سكّه اي است كه دو رو دارد. براي آنان همه اش قرب، وصال، سرور و شادماني است. آنان با شهادت و شكسته شدن به خواسته هاي الهي خويش رسيده اند و مقامي يافته اند كه جز با شهادت بدان نمي رسيده اند. ولي براي ما كه آنان را از دست داده ايم و شاهد آن فاجعه سخت و ناگوار بوده ايم، غم و سوگ و عزا و گريه است.

اين، دو روي سكّه است. لذا در زيارت عاشورا مي خوانيم كه بأبي أنت واُمّي لقد عظم مصابي بك، پدر و مادرم به فدايت كه مصيبت شما بر ما بزرگ و سخت است.

و به بيان ديگر كه صعصعه هم درباره شهادت امير المؤمنين عليه السلام گفت: دنيا با فقدان شما تاريك مي گردد؛ ولي آخرت با نور شما روشن مي شود.

و ما زمينيان بر اين فقدان مي گرييم. به علاوه كه اين فقدان همراه با خشونت دشمن و رفتار وحشيانه اي است كه قلب انسان را كباب مي كند.

در اين جا بد نيست در پاسخ به اين شبهه، از سخن حسيني طهراني مدد بگيريم. وي براي توجيه رفتار و گفتار استادش سيّد هاشم حدّاد در رابطه با عزاي حسيني چنين مي نويسد:

بايد دانست كه: آنچه را كه مرحوم حدّاد فرموده اند: حالات شخصي ايشان، در آن اوان بوده است كه از عوالم كثرت عبور نموده و به فناي مطلق في اللَّه رسيده بودند و به عبارت دگر: سفر الي اللَّه به پايان رسيده؛ اشتغال به سفر دوم كه في اللَّه است، داشته اند. همان طور كه در احوال ملّاي رومي در وقت سرودن اين اشعار و احوال آن مرد شاعر شيعي وارد در شهر حلب نيز بدين گونه بوده است؛ و از درجات نفس عبور كرده در حرم عزّ توحيد و حريم وصال حق متمكّن گرديده اند.

امّا ساير افراد مردم كه در عالم كثرت گرفتارند و از نفس برون نيامده اند، حتماً بايد گريه و عزاداري و سينه زني و نوحه خواني كنند تا بدين طريق بتوانند راه را طي كنند، و بدان مقصد عالي نائل آيند. اين مجاز قنطره اي است براي آن حقيقت همچنان كه در روايات كثيره مستفيضه، ما را امر به عزاداري نموده اند تا بدين وسيله، جان خود را پاك كنيم و با آن سروران در طيّ اين سبيل هم آهنگ گرديم.

و تازه وقتي كه اسفار اربعه طي شد، از لوازم بقاء باللَّه بعد از مقام فناء في اللَّه متشكّل شدن به عوالم كثرت و حق هر عالم را كما هو حقّه رعايت نمودن است كه با خداوند در عالم خلق بودن و متّصف به صفات خلقي در عين وحدت ربوبي گرديدن كه هم عشق است و هم عزا. هم توحيد است و هم كثرت. چنان كه عين خود اين حالات در حضرت آقاي حدّاد در اواخر عمر مشاهده مي شد كه پس از مقام فناي صرف و تمكّن در تجرّد داراي مقام بقا بوده اند. توأم با همان عشق شديد، در مجالس سوگواري، گريه و عزاداري ناشي از سوز دل و رقّت قلب از ايشان مشهود بود.

خود حضرت سيّدالشهدا عليه السلام هم به حضرت سكينه دختر عزيزشان فرمودند: لا تحرقي قلبي بدمعك حسرة مادام منّي الروح في جثماني؛ قلب مرا با سرشكت آتش نزن. اين سرشكي كه از روي حسرت مي ريزد، تا وقتي كه جان در بدن دارم.

و به عبارت مختصر و كوتاه: داستان كربلا، داستان بسيار غامض و پيچيده اي است عيناً مانند سكه دو رو يك روي آن عشق و شور و نيل و فوز حضرت سيّدالشهدا عليه السلام مي باشد به آن عوالم و روي ديگر آن غصه و اندوه و عذاب و شكنجه و گريه مي باشد. امّا كسي مي تواند آن روي سكه را تماشا كند كه اين رو را ديده و تماشا كرده و از آن عبور نموده باشد لمثل هذا فليعمل العاملون.

لفظ فنا بيشترين لفظي بود كه بر زبان حدّاد عبور مي كرد و هيچ چاره و گريزي را بالاتر از فنا نمي ديد و رفقاي خود را بدان دعوت مي نمود. [1] .

درباره گفته سيّد هاشم حدّاد و بيان حسيني طهراني در توجيه سخن حدّاد، ما علاوه بر توصيه به دقّت در بيان حسيني طهراني، تنها به اين نكته اشاره مي كنيم كه گريه بر مظلوم، آن هم مظلومي چون سالار شهيدان و همراهان به خون غلطان وي هميشه تا قيامت و براي همه تا همه مراحل پسنديده و الزامي است.

و تنها يك نگاه به گفته حضرت مهدي سلام اللَّه عليه در زيارت ناحيه، كافي است كه ما را با حقيقت امر آشنا سازد، بنگريد:... فلأندبّنك صباحاً ومساءً ولأبكينّ عليك بدل الدموع دماً حسرة عليك وتأسّفاً علي مادهاك وتلهّفاً حتّي أموت بلوعة المصاب وغصّة الاكتياب.

و يا جمله حضرت رضا عليه السلام كه: إنّ يوم الحسين أقرح جفوننا وأسبل دموعنا وأذلّ عزيزنا بأرض كرب وبلاء أورثتنا الكرب والبلاء إلي يوم الانقضاء فعلي مثل الحسين فليبك الباكون....

و بقيه توجيه ها براي بسياري مفهوم نيست؛ لذا نيازمند آن كه به جواب آن بپردازيم، نيست.

گريه و عزاداري بر سالار شهيدان و توجّه به مصيبت از دست دادن آن سرور و مصائب آن حضرت، چيزي نيست كه با اين گفته ها مورد خدشه قرار گيرد.

در پايان گفتني است كه كلام سيّد بن طاووس هم گرچه لطيف تر و نرم تر بيان شده است ولي روح همان گفته سيّد هاشم حدّاد است و ظاهراً بايد هر دو روي سكّه را حتّي به چند معني كه متصوّر است، ديد و از هيچ سو غفلت نورزيد.

البته ما گاه مي خواهيم شخص را متوجّه يك روي ديگر سكه كنيم مي گوييم اگر درست به آن روي ديگر توجّه شود، اين رو مثلاً ناديده گرفته مي شود ولي هر دو رو مهم است و بايد ملحوظ باشد.

در اين زمينه بيش از اين بايد كار كرد.


پاورقي

[1] روح مجرّد، ص 91.