بازگشت

سياسي


اشـتـبـاه ها و جنايت هاي حاكمان اموي و مزدورانشان در صحنه سياسي نيز پرشمار وعبرت آموز است و در اين جا تنها به برخي از آن ها مي پردازيم.

1 ـ گـم شدن صراط مستقيم: والاترين هدف پيامبران و حكومت اسلامي، راهنمايي مردم به صـراط مـسـتـقـيم الهي است و اگر حكومتي روي به سويي ديگر كند، ماهيتي غير خدايي و طـاغـوتـي خـواهـد داشـت. نـظـام حـكـومـتـي بـنـي امـيـّه كـه بـه سـلطـنـت مـبـدّل شـده بـود، دقيقاً برخلاف صراط مستقيم حركت مي كرد و مردم را به سوي غير خدا و شـقـاوت و بـدبـخـتـي مي خواند و آنچه در حكومت بني اميه يافت نمي شد، هدايت، ارشاد، خداجويي و رستگاري بود.

2 ـ حـق كـشـي: تـاريخ گواهي مي دهد كه جامعه و حكومت عصر امام حسين (ع)، حق را فداي بـاطـل مـي كـردند. از اين رو، امام حسين (ع) مشفقانه و دردمندانه درباره فلسفه قيام خونين خود مي فرمايد:

(اَلا تـَرَوْنَ اِلَي الْحـَقِّ لايـُعـْمـَلُ بـِهِ وَ اِلَي الْبـاطـِلِ لايُتَناهي عَنْهُ؟ لِيَرْغَبِ الْمُؤْمِنُ في لِقـاءِ رَبِّهِ مـُحـِقـّاً فـَاِنـّي لااَرَي الْمـَوْتَ اِلاّ سـَعـادَةً وَ الْحـَيـاةَ مـَعَ الظـّالِمـينَ اِلاّ بَرَمًا) [1] .

آيـا نـمـي بـيـنـيـد كـه بـه حـق عـمـل نمي كنند و از باطل دوري نمي گزينند؟! تا مؤمن حق طـلبـانـه بـه سـوي پـروردگـارش بـشـتـابـد و مـن مرگ را جز رستگاري و زندگي با ستمگران را جز ننگ نمي دانم.

حـق سـتـيـزي و بـاطـل گـرايي چنان بر جامعه اسلامي حاكم گشته بود كه هيچ اميدي به تغيير آن نبود و راه چاره همان بود كه امام حسين (ع) به سويش شتافت.

3 ـ پـيـمـان شـكني: در آن روزگار، خوي زشت و شيطاني پيمان شكني به جامعه نيز راه يافته بود، چنان كه مردم كوفه پس از آن همه نامه و پيام به امام حسين (ع) نه تنها به پيمان خويش وفا نكردند، بلكه با دشمن نيز هم داستان شدند و سرهاي مقدّس شهيدان را براي اميرشان هديه بردند.

4 ـ فـروخـتـن خـوشـنـودي خـدا بـه خشنودي خلق: به دست آوردن خشنودي ذات مقدّس الهي والاتـريـن آرزوي انـسـان هـاي وارسـته است و بندگان راستين خدا و جامعه سالم اسلامي، هـمـواره مـي كـوشند تا به چنين مقام ارجمندي دست يابند؛ چنان كه مسلمانان صدر اسلام در ركـاب رهـبـر والامـقام خويش همواره در پي خشنودي خداوند بودند و هيچ چيز را با آن سودا نمي كردند. اما اين ويژگي ارزشمند، اندك اندك از ميان رفت و مردم، خشنودي پليدترين آدميان روي زمين را به جاي خشنودي خداوند برگزيدند.

نـقل است كه چون كاروان حسيني در كربلا بازايستاد. عبيدالله نامه اي به امام نوشت و از او خواست كه يا بيعت كند و يا كشته شدن را برگزيند. امام (ع) وقتي نامه را خواند، آن را پرتاب كرد و فرمود:

(لا اَفْلَحَ قَوْمٌ اشْتَرَوْا مَرْضاتِ الَْمخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخالِقِ) [2] .

مردمي كه خشنودي آفريده را با ناخشنودي آفريدگار معامله كنند، رستگار نخواهند شد.

5 ـ تـرك امـر بـه مـعـروف و نـهـي از مـنكر: فريضه ارزشمند (امر به معروف و نهي از مـنـكـر) ضـامن اجراي احكام اسلام و بقاي شريعت آسماني است. قرآن مجيد در اين باره مي فرمايد:

(كُنْتُمْ خَيْرَ اُمَّةٍ اُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ) [3] .

شما بهترين امّتي هستيد كه براي مردم پديدار شده ايد: به كار پسنديده فرمان مي دهيد و از كار ناپسند بازمي داريد.

اميرمؤمنان (ع) نيز درباره اهميت اين فريضه مي فرمايد:

(غايَةُ الدّينِ الاَْمْرُ بِالْمَعْروفِ وَ النَّهْيُ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اِقامَةُ الْحُدُودِ) [4] .

نهايت دين، امر به معروف و نهي از منكر و اجراي حدود الهي است.

بـا ايـن حـال، امـّت اسـلامـي پـس از ارتـحـال پـيـامـبـر گـرامـي اسـلام (ص) از ايـن اصـل حـيـاتـي روي بـرتـافـت و نسبت به منكراتي كه در جامعه رخ مي داد، بي تفاوتي نـشـان داد؛ در بـرابـر فـسـاد و فحشا نايستاد، خاندان پاك پيامبر را ياري نكرد و بدين سان، گرفتار سرنوشتي شد كه رسول اكرم (ص) پيش بيني كرده بود:

(اِذا لَمْ يـَأْمـُرُوا بـِمـَعـْرُوفٍ وَ لَمْ يـَنْهَوْا عَنْ مُنْكَرٍ وَ لَمْ يَتَّبِعُوا الاَْخْيارَ مِنْ اَهْلِ بَيْتي، سَلَّطَ اللّهُ عَلَيْهِمْ شِرارَهُمْ) [5] .

وقـتـي مـردم امـر بـه مـعـروف و نـهـي از مـنـكـر را بـه كـنـار نـهـنـد و از خـوبـان اهل بيت من فرمان نبرند، خداوند شرورانشان را بر آنان مسلّط خواهد كرد.

حاكمان بني اميه بر اثر بي تفاوتي مردم، سرنوشت كشور اسلامي را دركف گرفتند و بـه دلخـواه خـود، در ديـن و ثروت و جان مردم دست بردند، و آن گاه كه تصميم گرفتند بـا خـليـفـه راسـتـيـن پـيامبر اسلام (ص) بجنگند، نه تنها مردم با آنان مخالفت نكردند، بـلكـه بـه يـاري نيز شتافتند و امام حسين (ع) را كه براي نهي از منكر برخاسته بود، با بدترين وضع به قتل رساندند.

6 ـ جـاه طـلبـي: اگـر بـگـويـيـم مـهـمـتـريـن عـامـلي كـه درطـول تـاريـخ سبب گمراهي و انحراف و جنايت و خيانت آدميان گشته، (رياست طلبي) بوده است، سخن به گزاف نگفته ايم.

نقل است كه پيش از آن كه مسلم بن عقيل از سوي امام حسين (ع) به كوفه رود، عبيداللّه بن زيـاد والي بـصره بود. يزيد، عبيدالله را به ولايت كوفه نيز منصوب كرد و بدو گفت كـه شـتـابان به كوفه رود و با مسلم به مقابله پردازد. عبيدالله به محض دريافت حكم يزيد، به سوي كوفه حركت كرد. [6] سپس جناياتي بسيار مرتكب شد كه همه از روحيّه رياست طلبي اش بود.

هـمـچـنـيـن نقل است عمر بن سعد پيش از رخداد كربلا، حكم ولايت ري را از عبيدالله گرفته بود. وقتي امام حسين (ع) و يارانش به كربلا رسيدند، عبيدالله، عمر را خواست و به او گـفـت: (نـخست به كربلا برو و كار حسين (ع) را يكسره كن و سپس به سر كار خويش ‍ بـرو.) عـمـر گـفـت: (مـرا از رويـارويـي بـا حـسـين (ع) معذور دار.) عمر سعد چون پاي فشاري عبيدالله را ديد، پذيرفت كه براي رسيدن به حكومت ري، خون پاك حسين (ع) را بريزد. [7] چنين روحيّه اي در بيشتر فرماندهان و كارگزاران يزيد به چشم مي خورد كه در منابع تاريخي، از آن سخن رفته است.

7 ـ تـرك تـولّي و تـبـرّي: اصـل ارزشمند تولّي و تبرّي، از دهه هاي دوم و سوم هجري بـه بـعـد فـرامـوش شـد و بـلكـه مـي تـوان گـفـت، مـردم بـه عـكـس آن عـمـل كـردنـد؛ به دشمنان خدا و اسلام و پيامبر(ص)، دست ياري و دوستي دادند و با دين خـدا و عـتـرت پـيـامـبر(ص) و مؤمنان راستين به دشمني پرداختند و عاشورا نقطه اوج اين رفـتـار نـابـخـردانه است. روزي عمروعاص در سايه كعبه نشسته بود و در آن ميان، امام حـسـيـن (ع) را ديـد كه به سوي كعبه مي آيد. به اطرافيانش گفت: (اين مرد، امروز نزد اهل آسمان، محبوب ترين فرد روي زمين است.)

نـقـل اسـت كـه چـون اهـل بـيـت امـام حـسين (ع) را همراه سرهاي مقدّس شهيدان به شام آوردند، پـيـرمـردي بـه آنان نزديك شد و گفت: (خدا را سپاس كه مردان شما را كشت و مردم را از شـر آنان رهايي بخشيد و اميرالمؤمنين، يزيد، را بر آنان پيروز ساخت.) در اين هنگام، امـام سـجـّاد(ع)او را مـخـاطب ساخت و فرمود: آيا در قرآن آيه [قُلْ لا اَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً اِلا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي] [8] را خوانده اي؟) پيرمرد گفت: (آري، خوانده ام.)

امـام فـرمـودنـد: (اي پـيرمرد،(قربي) ماييم. آيا آيه هاي بيست و ششم سوره اسراء و چـهـل و يـكـم سـوره انـفـال را خـوانده اي؟) پيرمرد گفت: (آري، خوانده ام.) امام فرمود: (مـنـظور از قربي در اين آيات نيز ماييم. آيا آيه [اِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً] [9] را خوانده اي؟) پيرمرد گفت: (آري، خوانده ام.) امـام فـرمـود: (اي پـيـرمـرد، اهـل بـيـت پـيـامـبـر مـايـيـم. بـه حـق جـدّم رسـول خدا، اين آيات درباره ما نازل شده است!) پيرمرد با شنيدن سخنان امام سجّاد(ع) تـوبـه كـرد و چـون ايـن خـبـر بـه يـزيـد رسـيـد دسـتـور داد او را بـه قتل رسانند. [10] .


پاورقي

[1] لهوف، ص 138.

[2] مقتل، مقرّم، ص 236.

[3] آل عمران (3)، آيه 110.

[4] مستدرک الوسائل، ج 12، ص 185.

[5] بحار الانوار، ج 100، ص 72.

[6] لهوف، ص 109.

[7] مقتل، ابومخنف، ص 94 ـ 95.

[8] شوري (42)، آيه 23.

[9] احزاب (33)، آيه 33.

[10] لهوف، ص 211 ـ 213، با اندکي تغيير.