بازگشت

ارتباط انسان با خود


ارتـبـاط انسان با خود، بايد بر اساس شناخت جايگاه واقعي خويش تنظيم شود؛ او بايد بـدانـد كـه از سـويـي خـليـفـه خـدا در زمين و داراي ظرفيت علمي گسترده و امانت دار خدا و بـرخـوردار از فـطـرت خـداآشـنـا اسـت و از سـوي ديـگـر، مـوجـودي ظـلوم و جهول، قتور، عجول، هلوع، جزوع، منوع و شحّ و... است.

قرآن در آياتي انسان را ستايش كرده است؛ مانند:

و لقـد كـرّمنا بني آدم و حملناهم في البرّ و البحر و رزقناهم من الطّيّبات و فضّلناهم علي كثير ممّن خلقنا تفضيلاً [1] .

بـه راسـتـي، مـا فـرزنـدان آدم را گـرامـي داشتيم و آنان را در خشكي و دريا بر مركب ها نشانديم و از چيزهاي پاكيزه به ايشان روزي داديم و آنها را بر بسياري از آفريده هاي خود برتري داديم. [2] .

لزوم شناسايي خويشتن

ادلّه اصـلي ديـن ـ اعـم از آيـات، روايـات، دليـل هـاي عـقـلانـي و اجـمـاع ـ دربـاره لزوم شـنـاسـايـي خـويـشـتـن، بـه قـدري فـراوان اسـت كـه نـيـازي بـه تفصيل ندارد.

نمونه اي از آيات قرآني براي اثبات لزوم شناسايي خويشتن:

سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الافاقِ وَ فِي انْفُسِهِمْ [3] .

حتمي است كه ما آيات خود را در جهان بروني و دروني آنان نشان خواهيم داد.

وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللّه فَاَنْساهُمْ اَنْفُسَهُمْ [4] .

و نباشيد از آنان كه خدا را فراموش كردند و خداوند آنان را به فراموشي خود گرفتار ساخت.

نمونه اي از منابع حديثي براي لزوم شناخت خويشتن:

مَنْ عَرَف نَفسَهُ فقد عرف ربَّه. [5] .

هر كس خود را شناخت، پروردگارش را شناخت.

اين حديث و مضمون آن، فراوان نقل شده است. همه مي دانيم كه هيچ معرفتي باعظمت تر و ضروري تر از معرفت خداوندي نيست. بنابراين، شناخت خويشتن كه مقدّمه لازم براي به دست آوردن چنين معرفت ضروري و با عظمت است، واجب تر از همه چيز است.

(العارف مَن عَرَفَ قَدْرَهُ). [6] .

عارف حقيقي كسي است كه هويت و ارزش خود را بشناسد.

(و كفي بِالمرء جَهلا أن لا يَعْرِفُ قَدْرَه). [7] .

براي جهل يك انسان كافي است كه هويت و ارزش خود را نشناسد.

(من جَهِلَ قَدْرَه عَدا طَورَه). [8] .

كسي كه هويت و ارزش خود را نشناسد، از حدود شايسته خود تعدّي مي كند.


پاورقي

[1] اسراء / 70.

[2] همان، ص 65.

[3] فصلّت /53.

[4] حشر / 19.

[5] آمدي، غرر الحکم و درر الکلم، ج 5، ص 194.

[6] نهج البلاغه، خطبه 103.

[7] همان.

[8] غررالحکم و دررالکلم، ج 5، ص 197.