بازگشت

به كارگيري سيستم تبليغات عليه مباني ديني و ارزشي و اهل بيت


از اقـدامـات مـهـمـي كـه امويان براي منزوي كردن اهلبيت و كمرنگ كردن ارزش هاي ديني و مـعـنوي انجام مي دادند، تبليغات دروغين و مسموم بود. از جمله تبليغات امويان اين بود كه مـي گـفتند نبايد عليه آن چه جماعت مسلمين مي گويند سخني گفت يا اقدامي انجام داد. آنان براي مشروع جلوه دادن اين شعار كه خواسته امويان را برآورده مي كرد و هر اعتراضي را عليه آنان نامشروع جلوه مي داد، به جعل احاديث پرداختند.

ابـوهـريـره از رسـول خـدا(ص) نـقل كرده كه فرمود: كسي كه از (جماعت) جدا شود و از (طـاعـت) خـارج گـردد و بميرد، به مرگ جاهلي مرده است؛ كسي كه با شمشير بر امت من خروج كرده خوب و بد را بزند... از امت من نيست. ابن عباس مي گويد: كسي كه يك وجب از (طـاعـت) بـيـرون رود بـه مـرگ جـاهـلي مـرده اسـت. و از رسـول خـدا(ص) نـقـل شـده كـه به پنج چيز امر فرمودند: فرمان بردن، اطاعت، جماعت، هجرت و جهاد در راه خدا، كسي كه يك وجب، از جماعت فاصله بگيرد، از اسلام بيرون رفته اسـت. و عـمـر نيز از رسول خدا(ص) چنين نقل كرده: اگر كسي بهشت مي خواهد بر او باد حـفـظ جـمـاعـت. و از رسول خدا(ص) نقل شده كه فرمود: كسي كه بر امت من، در حالي كه مـتـحـدنـد خروج كند و بر آن باشد كه ميان آنان تفرقه اندازد، به هر صورتي كه ممكن اسـت او را بـه قـتـل آوريد. از حذيفه نيز نقل شده كه قومي كه براي ذلت (سُلْطانُ اللّهِ فِي الاَْرْضِ) اقدام كند، خداوند ذليلش خواهد كرد. [1] .

شايد بتوان نخستين جعل و تحريف را، در تاريخ بشري به (يهود) نسبت داد. آنان كلمات وحـي و كـتاب هاي آسماني را تحريف نموده و حقايق را كتمان مي كردند. تحريف كتاب هاي آسـمـانـي تـورات و انـجـيـل نيز، نتيجه كار زشت آنان مي باشد. قرآن كريم، در مواردي زشـتـي ايـن عـمـل را گوشزد نموده و در همه موارد اين شيوه را به يهوديان نسبت مي دهد و خصيصه بارز اين جمعيت را، (يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِه) (نساء / 46) ذكر مي نمايد.

آنـان سـعـي داشـتـنـد ايـن خـصـيـصـه زشـت را در مـورد قـرآن، مـعـجـزه جـاويـد، نـيـز اعـمـال كـنـنـد كـه نـتـوانـسـتـنـد، ولي بـا لطـايـف الحـيـلي در حـوزه تـأويـل و تـفسير آيات، احاديثي جعل كردند كه در كتب روايي ما به اسرائيليات مشهور است.

ابـن خـلدون در ايـن بـاره مـي نـويـسـد: (اعراب اهل علم نبودند و درباره اسرار آفرينش و قصص ماضين از اهل كتاب مي پرسيدند و همين دسته وقتي اسلام آوردند، معلومات قبلي خود را نيز به همراه آوردند. و مسلمانان نيز درباره اين امور كه به تكاليف عملي آنان ربطي نـداشـت و بـاورهـاي ذهـنـي صِرف بود، سهل گيري كردند و كاري به كار آنها نداشتند، بلكه آنها را نقل نيز كردند.) كعب الاحبار، وَهْب بن مُنَبَّه و عبداللّه بن سلاّم مشهورترين مفسران اسرائيلي هستند.

ولي عـمـده تـحـريـفـات و جـعـليـاتـي كـه در حـوزه مـسـائل مـربـوط بـه حكومت و سياست و اشخاص يا موضوعاتي كه به نحوي مي توانست مـرتـبـط بـا ايـن امـور واقـع شـود را، امويان در زمان تسلط خود بر مسلمانان انجام دادند. جريان نفاق كه هيچ اصالت و سابقه درخشاني در دين توحيدي و ميان مسلمانان نداشت، از هـمـان ابـتـدا دريـافـت كـه بـراي مـشـروع جـلوه دادن خـود، نـيـازمـنـد پـشـتـوانـه مـعـنـويِ!! جـعـل حـديـث اسـت و در ايـن كـار بـه قـدري افـراط كـرد، كـه بـه قول بعضي از مورخين، معاويه موقعيتي ممتاز و برتر از پيامبر(ص) پيدا كرد. و در اين راه از يهوديان و مسيحيان تازه مسلمان شده اي مانند تميم داري و ابو اسحاق كعب بن مانع و ديـن بـه دنـيـافـروشاني مثل عمرو بن عاص، سمرة بن جندب و ابوهريره مشهور، استفاده زيادي شد.

ابن ابي الحديد مي نويسد: (معاويه چهارصد هزار درهم به سمرة بن جندب داد تا شأن نزول (وَ مِنَ النّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيوةِ الدُّنْيا) (بقره / 204 و 205) [كه در شـأن مـنـافقين نازل شده است] را در شأن علي و (مِنَ النّاسِ مَنْ يَشري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مـَرْضـاتِ اللّهِ) (بـقـره 207) [كـه در شـأن عـلي (ع) در مـورد واقـعـه ليـلة المـبـيـت نـازل شـده اسـت] را در شـأن ابـن مـلجـم مـرادي روايـت كـند، كه همين كار را هم كرد و مردم صـرفـاً بـه دليـل آنـكـه او در زمـان حـيات خويش، پيامبر را رؤيت كرده است، به عنوان صحابي به حرف او اطمينان داشتند. [2] .

يـكـي ديـگـر از مـسـائلي كـه بـنـي امـيـه پس از به دست گرفتن قدرت، درباره آن به جـعـل حـديـث روي آوردند، لزوم اطاعت از سلطان بود تا بدين گونه، مردم را به اطاعت از خويش وادار سازند.

نمونه اي از احاديث مزبور چنين است: به سلطان دشنام ندهيد كه او سايه خدا در روي زمين اسـت ابـوالدرداء مـي گويد كه نبايد ولات را لعن كنيد و اگر خلافي كردند بايد صبر پيشه كنيد (474)؛ كسي كه سلطان خدا را اهانت كند خدا را اهانت كرده است (475)؛ سلطان، سايه خدا در زمين است كسي كه او را اكرام كند خدا را اكرام كرده و كسي كه او را اهانت كند خـدا را اهـانـت كـرده اسـت (478)؛ حـتـي اگـر مال تو را خوردند و تو را كتك زدند اطاعت كن (478)؛ به هر روي اطاعت كن و با صاحبان امر (حكومت) نزاع مكن (479)؛ كسي كه به عمد يـك وجـب از طـاعت بيرون رود، از اسلام بيرون رفته است (486)؛ در اين كتاب بابي نيز بـراي نـصيحت ولات آمده كه در كيفيت آن توصيه شده كه نبايد آشكار باشد و تنها بايد دست او را گرفت و به گوشه اي برد و او را نصيحت كرد (507 ـ 508)؛ فصلي نيز در باب نهي از خروج آمده است. [3]

از ديـگـر اقـدامـات امـويـان، نـفـي فـضـيـلت اهـلبـيـت (ع) و نـسـبـت دادن آن فـضـايـل بـه عـثـمـان و ديـگـر امـويـان بـود. پـيـش از ايـن نـقـل شـد كـه چـگـونـه مـعـاويـه بـه كـارگـزاران خـويـش دسـتـور مـي داد هر خبري كه در فـضـايـل امـام عـلي (ع) نـقـل شـده، مـتـنـاقـضـش را نـقـل كـنـنـد. هـمـچـنـيـن نقل كرديم كه معاويه در يك مورد چهارصد هزار درهم به سمرة بن جندب داد تا آيه اي را كه مضمون آن درباره فضايل امام (ع) بود را تغيير دهد.

بـنـابـراين، تعجب نكنيد؛ اگر در تاريخ ذكر مي شود، هنگام شهادت علي (ع) در محراب مـسـجـد، عـده اي از شـامـيـان، بـا اسـتـبـعـاد از يكديگر مي پرسيدند: مگر علي نماز هم مي خواند؟!!

نظام سلطه اموي براي تضييع ارزش ها و ارزشمندان، از هيچ چيزي مضايقه نكرد و از هر وسـيله اي براي اين مقصد شوم استفاده كرد و در اين راه توفيقات زيادي نيز بدست آورد، تـا جـايـي كـه تـوانـسـت هـر حـقيقتي را كتمان كرده و براي مدت زماني چهره حق را از مردم بپوشاند و مردم را در يك سرگرداني عجيبي قرار داده و رها سازد.

ايـن جـوّ مـسـمـوم و هواي مه آلود و برنامه هاي شيطاني را، اباعبداللّه (ع) در فرازي از نـامـه خـود بـه اهـل كـوفه، به روشني، اينگونه به تصوير مي كشد: (نابودگي و آوارگـي بـاد! مر سركشان و رانده شدگان احزاب و دورافكنان قرآن و عاملان شيطان را، آنـان كه سخن حق را ديگر گونه جلوه دهند و چراغ سنت اسلام را خاموش كنند و زنازادگان را هم نژاد سازند. آنها كه دين را مسخره كنند و قرآن را پاره پاره نمايند.)

آري؛ وضـع اسـلام و مـسـلمـانـان در زيـر سـايـه شـوم نفاق اموي، همان شد كه علي (ع) فرمودند: (من پيش بيني مي كنم، اسلام در ميان مردم به حالت پوستيني درآيد كه آن را وارونه پوشيده اند.) [4] .

4 ـ جايگزيني شاخص هاي قومي، قبيله اي و فردي به جاي معيارهاي ارزشي

بـراي آن كـه يـك جـريـان اجـتـمـاعي پايدار بماند بايد توجيه درستي به لحاظ منطقي داشـتـه بـاشـد و آن جـريـان اجـتـمـاعـي، بـراي پـديـد آمـدن و پـايـدار مـانـدن، دلايـل كـافـي بـراي خـودش ‍ داشـتـه بـاشـد. امـويـان اگـر مـي خـواسـتـنـد بـه شـيـوه رسول خدا(ص) عمل كنند، نمي توانستند در قدرت بمانند. براي همين سعي كردند معيارها و شـاخـص را عـوض كـنـنـد. آن چـه را كه رسول خدا(ص) سعي در گستراندن آن در جامعه داشـت، پـديـده هـايـي چـون عـدالت، بـرادري و بـرابـري، بـرتـري براساس تقوا و فـضـيـلت و... بـود. امـا اين شاخص ها، مي بايست از سوي امويان تغيير مي يافت تا آنان بـتـوانـنـد حكومتي مشروع داشته باشند. براي همين، شاخص هايي كه در زمان جاهليت اهميت داشـت و اعـراب در عـمـق وجـودشـان در آن زمـان هـنـوز بـه آن هـا اهـمـيت مي دادند را جايگزين مـعـيـارهـاي ديـنـي و ارزشـي نـمـودنـد و پـيـش ‍ از ايـن نقل كرديم كه اين نكته را ابوسفيان، در ابتداي خلافت عثمان به وي گوشزد نمود.

در جـامـعـه ابـتـدايـي عـربـستان قبل از بعثت، كفر در قلمرو حميّت جاهلي بر محور عصبيّت قـومـي سـازمـان يـافـتـه بـود و ايـن عـامـل، تـار و پـود ايـن اجـتـمـاع را تـشـكـيـل مي داد. كفر منزوي شده بعد از بعثت پس از حيات پيامبر اكرم، با اتكاء بر همين حـمـيـّت جـاهـلي و روابـط ايـلي و قـبـيله اي ضعيف شده و كم رنگ، توانست منافقانه اقتدار پيشين خود را بدست آورد.

جـريـان نـفـاق امـوي سـعـي كـرد از هـر مـوقعيتي براي تثبيت اعتبار سياست عشيره اي خود، استفاده نمايد و در اين جهت آنچه كه اهميت نداشت و به آن اعتنايي نمي شد، دين و جريانات اعتقادي بود.

و بـايـد گـفت: گرچه اسلام بيشترين ضربه را بر پيكر عصبيت جاهلي كه بني اميه در رأس ‍ آن بـود، زد ولي چـنـدي بعد، اين عصبيت نيز توانست بزرگ ترين ضربه را به اسلام و اقتدار سياسي و اعتقادي توحيد وارد آورد.

در هـر حـال؛ جـريـان نـفـاق بـا اصـالت دادن بـه قوميت و قبيله گرايي، بالضروره در مـقـابل دين عرض اندام كرد، و كساني كه در رأس اين جريان قرار داشتند، جز به عصبيت قومي و نژاد و عشيره، به امر ديگري نه آشنا بودند و نه متوجه. مثلاً ديده مي شود بعد از جـريـان سـقـيـفـه بـنـي سـاعده، ابوسفيان، علي (ع) را به جنگ ترغيب نموده و به او پـيـشـنـهـاد عـدم سـازش با خليفه وقت مي دهد و به حضرت مي گويد: (آيا در اين قضيه (حـاكـمـيـت)، كـسـي كـه از پـسـت تـريـن خـانواده قريش و كمترين آنهاست، بر شما غلبه كـرد؟)، كـه بـه خـوبـي نـشـان دهـنـده نـگـاه سـيـاسي وي، آن هم سياست عشيره اي، به جريانات و حوادث اسلام است.

و در ادامـه اين جريان كه به يك تراژدي بزرگ و اندوهناكي انجاميد، به نقطه اوجي مي رسيم كه مي بينيم، يزيد هنگامي كه مست از باده پيروزي است، ضمن عصا زدن به دندان هـاي مـبـارك حـسـيـن پـيـامـبـر، حجت خدا روي زمين، ابياتي مي خواند كه بيش از همه يادآور تـجـديـد خـاطـره جنگ ها و خونريزي هاي ايام جاهليت است، و در انديشه تلافي كردن هاي قومي و قبيله اي، ياوه سرايي مي كند.

انـديـشـه ابـتـدايـي عـصـبـيـت. عـصـبـيـتـي كـه تـوانـسـت در چـنـد سـال حـاكميت خود، جامعه را به همين روش ساخته و با اين فرهنگ تربيت نمايد، تا جايي كـه تـمامي افكار، انديشه ها و موضع گيري هاي خواص و عوام، رنگ و صبغه قوميت به خود گرفته؛ و دوباره هر كس از همراهي با عشيره و قبيله خود سخن مي گفت، نه همراهي با دين و آيين.

البـتـه نـاگـفـتـه نـماند كه اصولاً رژيم هاي توتاليتر و استبدادي كه نوعاً بر جوامع ابتدايي، رشد نيافته و دور از فرهنگ و تمدن، حكومت مي كنند، براي حيات و بقاي خود، بـه چـنـيـن چـيـزي سـخـت نـيـازمـندند و حيات سياسي آنان در گرو اين توحّد و تفرّق است. [5] .


پاورقي

[1] تاريخ تحول دولت و خلافت، رسول جعفريان، ص 129.

[2] نگاهي فلسفه به جريان عاشورا، سجاد چوبينه، ص 21 الي 30.

[3] تاريخ تحول دولت و خلافت، رسول جعفريان، ص 131.

[4] نگاهي فلسفي به جريان عاشورا، سجاد چوبينه، ص 31.

[5] نگاهي فلسفي به جريان عاشورا، سجاد چوبينه، ص 31 و 32.