بازگشت

فساد دستگاه خلافت و خروج آن از نظام اسلام


در ايـنـكـه حـكـومت اسلامي بايد نماينده افكار، و آراء مسلمين، و تجسم روح جامعه، و محقق رسالت اسلام باشد اختلافي بين دانشمندان نيست.

شيعه زمامدار، و رهبر حكومت را يك پيشواي كامل الهي مي دانند كه آن شخص پيامبر اسلام، و بـعد از وفات آن حضرت كساني هستند كه بامر خدا از جانب پيغمبر منصوب و معرفي شده انـد. هـمـانـگـونـه كـه پـيـغمبر رهبري ديني، و روحاني، و سياسي، و انتظامي جامعه را بـعـهـده دارد هـمـيـن قـسـم امام رهبر جامعه است با اين تفاوت كه بر امام دين و شريعت وحي نـمـي شود، و از همان مجراي كتاب و سنت وظايف رهبري اجتماع را انجام مي دهد ولي بر پيغمبر وحي نازل مي شد، و واسطه اقتباس، واخذ دين و شريعت از عالم غيب غير از او كس ديگر نيست.

معلوم است كه اين نقشه و ترتيب براي اداره اجتماع از هر ترتيب ديگر بيشتر مورد اعتماد، و اطمينان بخش، و نظام احسن است، و يقيناً كسي را كه پيغمبر از طرف خدا معرفي كند از هر جهت صلاحيت، و شايستگي رهبري دارد.

محمد غزالي مصري بعض مفاسد نظام حكومتي را در عهد بني اميه باين شرح بيان مي دارد:

1 ـ خلافت از مسير خود خارج شد، و بصورت حكومت فردي، و پادشاهي گزنده درآمد.

2 ـ ايـن احـساس كه جامعه و امت مصدر قدرت، و سلطه حاكم است، و امراء و زمامداران نايب مـردم، و مـزدور، و خادم جامعه هستند ضعيف شد، و حكام صاحب سيادت مطلقه؛ و رياست بي قـيـد و شـرط شـدنـد و مردم و جامعه را اتباع خود قرار دادند حاكم فرمان فرماي مطلق، و مردم تابع اشاره او بودند.

3 ـ مردماني مرده ضمير، و جواناني كم عقل و سفيه بي بهره از معارف اسلام و در معصيت و گناه و گستاخ مقام خلافت را اشغال كردند.

4 ـ مـصـارف خـوشـگـذرانـي هـاي خـلفـا، و كـسان، وبستگان و ستايش گويانشان از بيت المال برداشت مي شد، و در حوائج فقرا و مصالح امت صرف نمي گرديد.

5 ـ عـصبيت جاهليت، و مفاخرتهاي قبيله اي، و فاميلي، و نژادي و عنصري كه اسلام بشدت بـا آن مـبـارزه دارد تـجـديـد شـد، و بـرادري، و وحـدت اسـلامـي بـتـفـرقـه، و تـشـتـت مبدل گرديد و عرب بقبائل متعدده منقسم، و ميان عرب، و ايرانيان، و ساير مللي كه قبلاً اسـلام اخـتيار كرده بودند كينه، و جدائي واقع شد، و حكومت مستبد بني اميه اين اختلافات را بـمـصـلحت خود مي دانست، و بآتش اين منازعات دامن ميزد، و اين جمعيتهاي متمايزه را بروي هـم بـازمـي داشت و آنها را بجنگ و كينه كشي تحريك مي نمود [1] و از اين قبيله بر ضد آن قبيله انتصار مي جست.

ايـن مـعاني برخلاف اصول اسلام، ويران كننده اجتماع مسلمين بود اجتماعي كه تمام وجوه تـمـايـز را پـشـت سـر گـذاشـتـه، و بـيـك قدر جامع اسلام و ايمان بخدا و حكومت اسلامي دل بسته بود.

6 ـ اخـلاق حـسـنه، و تقوي، و فضيلت از ارزش، و اعتبار افتاد زيرا رياست و پيشوائي مردم بدست افرادي بي شرف، و پست، و بي حيا افتاد، و معلوم است كه وقتي زمامداران از شـرف، و حـيـا بـي بـهـره بـاشـنـد، و بعفت و پارسائي اهميت ندهند اين صفات از بين مي رود.

وقـتـي صـحابه با تقوي، و با سابقه را بر منابر لعن كنند. و شاعر مسيحي يزيد را مدح نمايد؛ و انصار را هجو كند البته فضيلت و تقوي از اعتبار مي افتد.

7 ـ حـقـوق، و آزاديـهـاي افـراد پايمال شده و كساني كه وارد سازمانهاي دولتي بني اميه بـودنـد از هـيـچ گـونـه تـجـاوز بـحـقـوق مردم باك نداشتند مي كشتند. و به زندانها مي انداختند تنها عدد كسانيكه حجاج در غير جنگها كشت بصدو بيست هزار نفر رسيد.

در پايان مي گويد؟

واقـع ايـن اسـت كـه حـركـت و تـكاني كه اسلام از ناحيه فتنه هاي بني اميه ديد، بطوري شديد بود كه بهر دعوت ديگر اين گونه صدمه رسيده بود، آنرا از ميان مي برد و اركان آن را ويران مي ساخت. [2] .


پاورقي

[1] مـعـاويـه سـيـاسـت خـطـرنـاک و خـائنـانـه تـفـرقـه بـيـن مـسـلمـيـن را يـکـي از اصـول سـيـاسـت خـود قرار داد و مسلمانان را بتفرقه و کينه و اختلاف تحريک مي کرد حتي نمي توانست ميان دو نفر از رجال مسلمانان صلح و صفا به بيند و بهر قسم بود آن ها را از هـم جـدا مـي سـاخـت مـيـان مـهـاجـر و انـصـار مـيـان عـرب و عجم ميان يمانيه و مصريه، ميان قبايل ميان افراد حتي در بين بني اميه (جز خاندان ابي سفيان) دشمني و عداوت مي انداخت و بـقـول عـقـاد بـحـسـاب صـحـيـح تـاريـخـي بـايـد مـعاويه را (مفرق الجماعات) ناميده و سـال اسـتـقـلال او را بـه زمـامـداري کـه بـغـلط عـام الجـمـاعـه گـفـتـه انـد سال تفرقه و جدائي شمرد (بکتاب معاوية بن ابي سفيان في الميزان) رجوع شود.

[2] الاسلام و الاستبداد السياسي ص 187 و 188.