بازگشت

مقابله با انديشه هاي انحرافي


جـامـعـه اسـلامـي در سـالي كـه قـيـام كـربـلا در آن رخ داد، نـسـبـت بـه آخـريـن سـال حـيـات پـيـامـبر تغييرات فراواني يافته بود. درست است كه سير پيدايش انحراف تـدريـجـي بـود، اما پايه هاي آن در ديد بسياري از محققين از همان سالهاي اوليه بعد از رحـلت پـيـامـبـر بـه وجـود آمـده بـود. انـحـرافـات مـزبـور در زمـيـنـه هـايـي بـود كـه اهل سياست مي توانستند به راحتي از آنها بهره گيري كرده و در تحميق مردم و نيز توجيه اسـتـبـداد و زورگـويـي خـود از آنـهـا اسـتـفـاده كـنـنـد. بني اميه در پيدايش و گسترش اين انـحـرافـات، نـقـشي عظيم داشتند. بويژه روي كار آمدن يزيد نشان داد كه بني اميه هيچ اصـالتـي بـراي اسلام قائل نبوده و اعتقاد بدان تنها پوششي براي توجيه و پذيرش حاكميت آنها، توسط مردم بود.

امـام حسين علاوه بر اين كه بني اميه را متهم به ظلم و عداوت مي كرد، [1] آنها را كـسـانـي مي دانست كه (طاعت شيطان را پذيرفته، طاعت خداوند را ترك گفته، فساد را ظـاهـر سـاخـته، حدود الهي را تعطيل و به بيت المال تجاوز كرده اند). [2] آنها علاوه بر ايجاد فساد و تعطيل حدود، بسياري از مفاهيم ديني را تحريف كرده و يا در مجاري غـيـر مـشـروع از آنـهـا بهره گيري مي كردند. در اينجا نمونه هايي از اين مفاهيم را كه در جريان كربلا و ايجاد آن مؤثر بوده است، همراه با شواهد تاريخي، بيان مي كنيم.

سـه مـفـهـوم (اطـاعـت از ائمـه، لزوم جماعت، حرمت نقض بيعت) از رايج ترين اصطلاحات سـيـاسـي بـود كـه خـلفـا به كار مي بردند. شايد بتوان گفت سه مفهوم مزبور، پايه خـلافـت و نـيـز دوام آن را تـضـمـيـن مـي كـرد. ايـن سـه واژه، اصـول درسـتـي بـود كه به هر روي در شمار مفاهيم ديني ـ سياسي، اسلامي بود، چنان كه از نظر عقل نيز براي دوام جامعه و حفظ اجتماع رعايت آنها لازم مي بود. اطاعت از امام به مـعـنـاي پـيـروي از نـظـام حاكم است. سؤال مهم اين است كه تا كجا بايد از حاكم پيروي كـرد. آيـا تـنـهـا اطاعت از امام عادل لازم است يا آن كه از سلطان جائر نيز بايد اطاعت كرد. پـيـش از ايـن در ضـمـن بـحـث از خـلافـت عـثـمـان بـه تفصيل به بيان اين نكته پرداختيم. به همانجا مراجعه شود.

حفظ جماعت يعني عدم اغتشاش و شورش، دست نزدن به اقداماتي كه وحدت را از بين ببرد و زمـيـنـه ايـجـاد تـزلزل را در جـامـعـه اسـلامـي فـراهـم مـي كـنـد. سـؤال مـهـم ايـن است كه در مقابل سلطنت استبدادي و حاكم فاسق، در هر شرايطي بايد سكوت كـرد و آيـا هـر صـداي مـخـالفـي را بـه اعـتـبـار ايـن كـه مخل (جماعت) و سبب (تفرقه) است مي توان محكوم كرد؟

نـقـض عـهـد و بـيـعـت بـسـيـار مـورد مـذمـت قـرار گـرفـتـه و واضـح اسـت كـه چه اندازه در مـسـائل سـيـاسـي نـقـش مـثـبـت دارد. امـا آيـا در بـرابـر خـليـفـه اي مـثـل يـزيـد اگـر بيعت نشد و يا نقض ‍بيعت شد و جماعت به هم خورد، باز بايد مسأله را بـه صـورت حـرمـت نـقـض عـهـد مـطـرح ساخت؟ يا اساساً بايد اين موارد را استثناء كنيم؟ خـلفـاي بـنـي امـيـه و بـعـدهـا بـنـي عـبـاس بـا بـه كـارگـيـري ايـن مـفـاهـيـم در شـكـل تحريف شده آن، كه هيچ قيد و شرطي نداشت، مردم را وادار به پذيرش حكومت خود مي كردند.

هنگامي كه معاويه براي فرزندش يزيد بيعت گرفت، به مدينه آمد تا مخالفين را وادار كـنـد بـا يـزيـد بـيـعـت كـنـنـد. عـايـشـه در شـمـار مـخـالفـيـن بـود. چـرا كـه بـه هـر حال برادرش، محمد فرزند ابوبكر، به دست معاويه به شهادت رسيده بود. زماني كه سـخـن از بـيـعت به ميان آمد، معاويه به عايشه گفت: من براي يزيد از تمامي مسلمين بيعت گـرفـتـه ام، آيا تو اجازه مي دهي كه (أن يخلع الناس عهودهم) مردم را از تعهدي كه بـسته اند رها كنم؟ عايشه گفت: (إني لا أري ذلك ولكن عليك بالرفق و التأني)، مـن چـنـيـن چـيـزي را روا نـمـي دانـم، امـا شـمـا نـيـز بـا مـدارا و مـلايـمـت بـا مـردم برخورد كنيد. [3] .

ايـن نـمـونـه نـشـان مـي دهـد كـه چـگـونـه در پـرتـو آن مـفـهـوم، عـايشه راضي گرديد. حال به نمونه اي ديگري از اين موضوع بنگريد:

ابـي اسـحـاق مـي گـويـد: شـمـر بـن ذي الجوشن ابتدا با ما نماز مي خواند، پس از نماز دستهاي خود را بلند مي كرد و گفت: خدايا تو مي داني كه من مردي شريف هستم، مرا مورد بـخـشـش قـرار ده. مـن بـدو گـفـتـم چـگـونـه خـداونـد تـو را بـبـخـشـد، در حـالي كـه در قـتـل فـرزنـد پـيـامبر معاونت كرده اي؟ شمر گفت: (ما چه كرديم؟ امراي ما به ما دستور دادنـد كـه چـنـيـن كـنيم. ما نيز نمي بايست با آنها مخالفت كنيم. چرا كه اگر مخالفت مي كرديم، از الاغهاي آبكش بدتر بوديم. من به او گفتم: اين عذر زشتي است. اطاعت تنها در كـارهـاي درسـت و مـعـروف اسـت. [4] ابـن زيـاد هـم، پس از دستگيري مسلم بن عـقـيـل بـه او گـفـت: (يـا شـاق! خـرجت علي إمامك و شققت عصا المسلمين) [5] اي عصيانگر! بر امام خود خروج كرده و اتحاد مسلمين را از بين بردي. البته مسلم كه تسليم چنين انحرافي نبود، به حق پاسخ داد كه معاويه خلافت را به اجماع امت به دست نياورده، بلكه با حيله گري عليه وصي پيامبر، غلبه يافته و خلافت را غصب كرده است.

نـمـايـنـدگان عمروبن سعيد بن عاص، حاكم مكه، در زماني كه امام حسين از مكه خارج مي شـد، گفتند: (ألا تتق اللّه تخرج عن الجماعة و تُفَرِّق بين هذه الامه). [6] آيا از خدا نمي ترسي كه از جماعت مسلمين خارج شده و تفرقه بين امت ايجاد مي كني؟

عمرو بن حجاج، يكي از فرماندهان ابن زياد، با افتخار مي گفت: ما، طاعت از امام را كنار نـگـذاشـته و از جماعت كناره گيري نكرديم [7] و به سپاه ابن زياد نيز نصيحت مـي كـرد: (ألزمـوا طـاعـتـكـم و جـمـاعـتـكـم و لا تـرتـابـوا فـي قتل من مرق عن الدين و خاف الامام)، [8] طاعت و جماعت را حفظ كرده و در كشتن كسي كه از دين خارج گشته و مخالفت با امام ورزيده، ترديد نكنيد.

افـرادي چـون عـبـداللّه بـن عمر، كه از فقهاي اهل سنت و محدثين روايات به حساب مي آمد، فـكـر مـي كـرد كـه اگر مردم حتي بيعت يزيد را پذيرفتند، او نيز خواهد پذيرفت و به مـعـاويـه نـيـز قـول داد: (فـاذا اجـتمع الناس علي ابنك يزيد لم أخالف). [9] و به معاويه نيز گفت: زماني كه همه مردم با فرزند تو يزيد بيعت كردند، من با او مخالفت نخواهم كرد او به امـام هـم مـي گـفـت: جـمـاعـت مـسـلمـيـن را مـتـفـرق نكن. [10] افرادي چون عمره، دختر عبدالرحمان بن عوف، نيز به امام حسين نوشتند كه حرمت (طاعت) را رعايت كرده و جماعت و حفظ آن را بر خود لازم شمرد. [11] .

يـكـي ديـگر از انحرافات ديني در جامعه اسلامي (اعتقاد به جبر) بود. اين عقيده پيش از رخداد كربلا نيز مورد بهره برداري بوده است. اما در صدر اسلام، معاويه مُجدّد آن بوده و طـبـق گـفـتـه ابـو هـلال عـسـكـري، مـعـاويـه بـاني آن بوده است. [12] قاضي عبدالجبار نيز با اشاره به اين كه معاويه پايه گذار (مجبّره) است، جملات جالبي در تأييد اين مسأله از قول معاويه آورده است. [13] .

مـعـاويـه در مـورد بيعت يزيد مي گفت: (إ ن أمر يزيد قضاء من القضاء و ليس للقضاء الخيرة من أمرهم). [14] مسأله يزيد قضايي از قضاهاي الهي است و در اين مورد كسي از خود اختياري ندارد.

عـبـيـداللّه بـن زيـاد نـيـز بـه امـام سـجـاد گـفـت: (أو لم يـقـتـل اللّه عـليـاً)؟ آيـا خـدا عـلي اكـبـر را نـكـشـت؟ امـام فـرمـود: (كـان لي أخ يـقـال له عـلي، أكـبـر مـنـي قـتـله النـاس) بـرادر بـزرگـتـري داشـتـم كـه مـردم او را كـشتند. [15] وقتي عمر بن سعد مورد اعتراض قرار گرفت كه چرا به سبب حكومت ري، امام حسين را كشت؟ گفت: اين كار از جانب خدا مقدر شده بود. [16] .

كـعـب الاحـبـار نـيز تا زنده بود، غيبگويي مي كرد كه حكومت به بني هاشم نخواهد رسيد. (گـرچه بعدها، هم عباسيان و هم علويان ـ مثلاً در طبرستان ـ به حكومت رسيدند) همين امر را از قـول عـبـداللّه بـن عـمـر نيز نقل كرده اند كه گفته بود: (فاذا رأيت الهاشمي قد ملك الزمـان فـقـد هـلك الزمـان) [17] هـنگامي كه ديدي فرد هاشمي به حاكميت رسيد، بـدان كـه روزگـار بسر آمده است. نتيجه اين انحرافات براي آينده نيز اين بود كه هيچ گـاه حـركـت امـام حـسـيـن بـراي اهـل سـنـت، يـك قيام عليه فساد قلمداد نشده و تنها آن را يك (شورش) غير قانوني شناختند. [18] [19] .


پاورقي

[1] الفتوح، ج 5، ص 137.

[2] انساب الاشراف، ج 3، ص 171.

[3] الفتوح، ج 4، ص 237، الامامة و السياسة، ج 1، ص 183.

[4] لسان الميزان، ج 3، ص 151.

[5] الفتوح، ج 5، ص 98.

[6] تـاريـخ الطـبـري، ج 4، ص 289؛ هـمـيـن تـبليغات بود که بسياري از مردم، بخصوص مردم شام، امام حسين را خارجي (خروج بر امام) دانسته و تکفير مي کردند.

[7] همان، ص 275.

[8] همان، ص 331.

[9] ترجمة الامام الحسين، ص 167، ابن عمر طبق گفته خود معاويه شخصي ترسو بـود (ابـن اعـثـم، ج 4، ص ‍ 260) او بـه امام حسين نيز گفت: خروج نکن و صبور باش و داخـل در صـلحـي شـو کـه همه مردم در آن داخل شدند. نک: الفتوح، ج 5، ص 39؛ ترجمه الامام الحسين، ص 166.

[10] الکامل في التاريخ، ج 4، ص 17.

[11] ترجمة الامام الحسين، ص 167.

[12] الاوائل، عسکري، ج 2، ص 125.

[13] فضل الاعتزال و طبقات المعتزله، ص 143.

[14] الامامة و السياسة ج 1، ص 183، 187.

[15] ترجمه الامام الحسين، ص 188.

[16] طبقات الکبري، ج 5، ص 148.

[17] ترجمة الامام الحسين ابن عساکر ص 193.

[18] تاريخ اسلام، دانشگاه کمبريج، ج 1، ص 81 (متن انگليسي)، و نک: الاختلاف في اللفظ 49 ـ 47.

[19] حـيـات فـکـري و سـيـاسـي امـامـان شـيـعـه، رسول جعفريان.