بازگشت

رياست طلبي


اين قسمت برگرفته از ديباچه اي بر مديريت اسلامي عبدالمجيد رشيدپور.

برخي از افراد عاشق و شيفته رياست هستند به همين منظور خود را به آب و آتش زده براي وصـول بـدان تلاش مي كنند. اين چنين افرادي رياست طلب هستند در مذمت و زشتي اين نوع افـراد هـمـيـن بـس كـه در پـرتـو تـمـايـل افـراطـي بـراسـاس فـرمـايـش رسول خدا:

حُبُّ الشَّي يُعْمي و يُصِمُّ

محبت افراطي آدمي را كور و كر مي سازد.

لا محاله همچون كوران و كران خود را به آب و آتش زده مي خواهد برياست برسد و در اين راه بسياري از اصالت هاي انساني را از دست مي دهد.

در قرآن مجيد اين آيه تكليف علاقمندان برياست را تعيين مي فرمايد:

تـِلْكَ الدّارُ الاخـِرَةُ نـَجـْعـَلُهـا لِلَّذيـنَ لا يـُريـدُونَ عـُلُوّاً فـِي الاَرْضِ وَ لا فـَسـاداً وَالعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ [1] .

سـراي آخـرت را بـراي كـسـانـي قـرار مـي دهيم كه اساساً در روي زمين برتري جويي و بـرتـري طـلبـي نداشته و فساد و تباهي را اراده نمي نمايند و عاقبت از آن پرهيزكاران است.

از اين آيه استفاده مي شود كه هر كه روحيه برتري طلبي داشته باشد هرگز به بهشت جاودانه وارد نخواهد شد.

بـر همين اساس روحيه رياست طلبي مورد مذمت پيشوايان ديني قرار گرفته و دارندگان اين گونه روحيات به عناوين مختلفي مورد انتقاد قرار گرفته اند. در خدمت ابوالحسن (ع) سخن از علاقه و محبت به رياست طلبي به ميان آمد. آن حضرت فرمود:

مـا ذِئبـانِ ضـاريـانِ غـَنـَمٍ قـَدْ تـَفـَرَّقَ رِعـاوُهـا بـِاَضـَرَّ فـي دِيـنِ المـُسـلِم مـِنْ طـَلَب الرِّياسَةِ [2] .

اگـر دو گـرگ درنـده اي را در گـله گوسفندي رها كنند كه چوپان آن در ميان گله نباشد ضرر و زيان اين چنين حادثه اي كمتر از زيان روحيه رياست طلبي نمي باشد.

و به عبارت ديگر ضرر و زياني كه روحيه رياست طلبي به دين و آيين مرد مسلمان وارد مـي سـازد هـمـانـا بـيشتر از زياني است كه دو گرگ درنده در گله گوسفندي كه چوپان نداشته باشد وارد مي آورند.

از امام محمد باقر(ع) اين روايت نقل شده است:

لا تَطْلُبَنَّ الرِّياسَةَ وَ لا تَكُنْ ذِئباً [3]

دنبال رياست نرو تا گرگ نباشي.

مـعـلوم مـي شود كه روحيه رياست طلبي آدمي را به صورت گرگ درنده درآورده و انسان را هـمـانند حيوان درنده اي به جان و مال ديگران افكنده زيان هاي بيشماري به بار خواهد آورد.

از ابي عبداللّه (ع) اين روايت نقل شده است:

مَنْ طَلَبَ الرِّياسَةَ هَلَكَ نَفْسَهُ فَاِنَّ الرِّياسَةَ لا تَصْلِحُ اِلاّ لاَِهْلِها

هـركـه خـود را بـه ريـاسـت بـيـنـدازد هـمانا هلاك خواهد شد زيرا رياست در انحصار افراد خاصي است كه صلاحيت و شايستگي آنرا دارا مي باشند.

از ايـن روايـت به خوبي مي توان استفاده كرده كه رياست طلبي زشت و نازيبا است كسي كـه صـلاحـيـّت رهـبـري و زمـامـداري را دارا نـمـي بـاشـد نـبـايـد دنبال آن برود زيرا خود را و ديگران را به هلاكت خواهد رساند.

بـه طـور ضـمـنـي از ايـن روايـت معلوم مي شود كه رياست يك واقعيت عيني و خارجي است. انـسـان هـا بـدون رئيـس نـمـي تـوانند به زندگي ادامه دهند. منتهي رياست را كسي بايد پذيرا باشد كه صلاحيّت و شايستگي آنرا دارا باشد. بديهي است كسي كه شايستگي احـراز مـقـامـي را دارد هيچ گاه در اين راه تلاش و كوشش نخواهد كرد زيرا كمالات معنوي و صفات انساني فرصت و مجال اين كار را به او نخواهد داد و اين وظيفه و رسالت جامعه و انـسـان هـاسـت كـه مسئوليت را به او تفويض مي نمايند و او بر اساس مسئوليت شرعي و الهي آن را پذيرا خواهد شد.

نـاگـفـتـه نـمـانـد پـذيرفتن مديريت به معناي رياست طلبي نيست. علي (ع) رياست همه مـسـلمـانـان جـهـان را داشت با همه اين ها وقتي در برابر تهاجم و هيجان مردم قرار گرفت آنرا با شرايطي پذيرا شد تا حدود الهي را پياده كند.

در سـيـره دانـشـمـندان اسلامي اين واقعيت در موارد بسياري مشاهده شده كه در فرصت هايي مـردم فـردي را بـه عـنـوان مـرجـع ديـنـي انـتـخـاب مـي كـردنـد، ولي آن فـرد روحاني از قبول و پذيرش آن خودداري كرده فرد ديگري را شايسته تر از خود دانسته براي رهبري معرفي مي نمود.

بـديـهـي اسـت عـدم پـذيـرش مسئوليت به طور قطع مي تواند بر محور اين دو نكته دور بزند:

1 ـ احـتـمـال ايـنـكـه نـكـنـد واقـعـاً فـرد ديـگـري بـراي تـصـدي و قـبـول مـسـئوليـت شـايـسـتـگـي بـيـشـتـري داشـتـه بـاشـد و بـا قبول مديريت در حق آن فرد ظلم و ستم شده باشد.

2 ـ دوم اين كه انجام وظيفه در پست مديريت بسي دشوار و سنگين است. عده اي كه مديريت را قـبـول نـمي كرده اند از اين مي ترسيده اند كه مبادا در انجام رسالت هاي مديريت دچار ضـعـف و سـسـتـي شـده حـق و حـقـيـقـت را آنـچـنـان كـه شـايـسـتـه اسـت رعايت ننمايند. لذا از قبول مسئوليت سر باز مي زدند.

از امام جعفر صادق (ع):

مَلْعُونٌ مَنْ تَرأَسَ مَلْعونٌ مَنْ هَمَّ بِها مَلْعُونٌ كُلُّ مَنْ حَدَثَ بِها نَفْسَهُ [4] .

بـا مـطـالعـه و بـررسـي آيـات و روايـات چـنـيـن اسـتـفـاده مـي شـود كـه اصـل مـديـريـت يـك واقـعـيـت عـيـني و خارجي است و بدون مديريت همه برنامه هاي اجتماعي مـخـتـل خـواهد شد. اسلام علاوه بر شئون حكومتي حتي در بخش عبادات نيز امام و رهبر تعيين كرده است.

نـكـتـه حـسـاس ايـن كـه اسـلام مديريت را بر معيارهاي واقعي و حقيقي استوار ساخته است. كـسـانـي بـايـد پـذيـراي مسئوليت و مديريت شوند كه صلاحيت و شايستگي آن را داشته بـاشـنـد، زيرا در صورت عدم احراز شرايط به خود و به ديگران لطمه خواهند زد. روي همين اصل اسلام تلاش مي كند كه انسان ها از قبول و پذيرش مديريت و مسئوليت حتي المقدور پرهيز كنند. اسلام درباره علم آموزي انسان ها را تحريك نموده دستور مي دهد براي آموختن علم اگر شده باقصي نقاط كشورهاي دور رفته به فراگيري علم بپردازند.

اُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصّينَ (بحار، ج 1، ص 177)

علم را هرچند به رفتن به چين باشد، بياموزيد.

ولي در باب قبول مديريت و مسئوليت انسان ها را از پذيرش آن پرهيز داده است.

لذا امـام جـعفر صادق (ع) مي فرمايد هر كه به زور و تزوير رياست را پذيرا گردد از رحـمـت خـدا خـود را دور سـاخـتـه اسـت و هركه فكر و قصد رياست كند باز از رحمت خدا دور خواهد بود. و همچنين هر كه خود را در معرض رياست درآورد از رحمت خدا بر كنار خواهد بود. از اين همه پرهيز دادن ها انسان مي فهمد كه مديريت، مسئوليت دشوار و سنگيني است و تا كسي واقعاً شرايط مديريت را دارا نباشد نبايد آن را بپذيرد. در تاريخ مرجعيت اسلام اين واقـعـيـت منعكس است كه هرگاه يك عالم رباني را به عنوان مرجع تعيين مي كردند آن عالم ربـانـي بـراي ايـن كه گرفتار عواقب مديريت نگردد فرد ديگري را معرفي كرده مدعي مي شد كه فلان شخص از من اعلم و اتقي است. با اين كار خود را از دشواري هاي مديريت بركنار مي داشت.

عـلي (ع) پس از قتل عثمان در برابر تقاضاهاي مكرر مردم مقاومت مي كرد تا سرانجام طبق شـرايـط و ضـوابـطـي آنـرا قـبـول كـرد ولي بـدون تـرديـد از علل اساسي پذيرش او اجراي حدود اسلامي و پياده كردن احكام اسلامي بود.

وقـتـي لقـمـان را بـيـن نـبوت و حكمت مخير ساختند لقمان حكيم حكمت را برگزيده از پذيرش نبوت خودداري نمود زيرا از عواقب پذيرش نبوت خائف و نگران بود.

مرحوم حاج شيخ عباس قمي در كتاب سفينة البحار درباره رياست اين چنين مي گويد:

برخي از رياست ها ممدوح است.

همانند رياست انبيا و اوليا كه اين موقعيت را خدا به آنان مرحمت كرده تا انسان ها را ارشاد و راهنمايي كرده آنان را به سعادت برسانند.

سـپـس ايـن عـالم جليل القدر مي فرمايد رياست هاي ديگر به طور كلي به دو نوع تقسيم مي گردد.

اول ـ ريـاسـت هـاي فـقـه هـمـانـند پذيرش مقام قضاوت و مرجعيت و مقام افتاء و امامت جمعه و جماعت.

دوم ـ ريـاسـت هـايـي كه در پرتو اغراض دنيوي و دنياطلبي تحقق مي يابد كه به طور قطع و مسلم مذموم و ناپسند مي باشد.

در پايان مي فرمايد:

قـبـول مـسـئوليـت و مـديـريـت هـا اگـر بر غير ضرورت هاي شرعي استوار باشد يا به همراهش اغراض دنيوي باشد زيان بخش بوده بايد از آن اجتناب كرد.

نـاگـفـتـه نـمـانـد از كـلمـه تـرّاس ريـاسـت طـلبـي اسـتـفـاده مـي شـود. زيـرا بـاب تـفـعـل نـوعـاً بـراي تـكليف مي آيد يعني كسي كه چيزي را ندارد به زور به خود ببندد. چنانچه از ابي عبدالله (ع) نقل شده است:

اِيـّاكـُمْ وَ هـؤُلاءِ الرُّؤَس ألَّذيـنَ تَرَاَّسُونَ فَوَاللّهِ ما خَفِقَتِ النِّعالُ خَلْفَ رَجُلٍ اِلاّ هَلَكَ وَاَهْلَكَ

يعني خويشتن را از كساني كه رياست طلب بوده و به زور خود را به رياست مي رسانند دور نگه دار. به خدا سوگند وقتي صداهاي نعلين ها و كفش ها پشت سر كسي شنيده شود آن كـس كـه در برابر همگان راه مي رود علاوه بر آن كه خود را به هلاكت رسانده ديگران را نيز به هلاكت افكنده است.

در مورد ديگري امام جعفر صادق (ع) مي فرمايد:

اِنَّ حُبَّ الشَّرَفِ وَ الذِّكر لا يَكُونانِ في قَلْبِ الْخائِفِ الرّاهِبِ

هـمـانـا عـلاقـه بـه بـزرگـي و نـام آوري هـرگـز در دل بنده اي كه ترس خدا و بندگي در آن جاي دارد راه نمي يابد.


پاورقي

[1] قصص، آيه 83.

[2] کافي، ج 2، ص 297، دارالکتب اسلامي، آخوندي.

[3] بحار، ج 70، ص 151.

[4] بحار، ج 70، ص 151.