بازگشت

گريه بر امام حسين


شاعر مسافر حلب، يا جلال الدين از زبان او، به آن مردم مي گويد: برويد به حال خودتان گريه كنيد؛ زيرا كه در خواب سنگيني فرو رفته ايد. گمان نمي كنم عاقل با ايماني پيدا شود و در اين حقيقت كه خواب هاي سنگين ما سزاوار هزاران گريه هاست، تأملي داشته باشد. اين حقيقت را از حق تعالي شنيده ايم كه فرموده است:

فليضحكوا قليلاً وليبكوا كثيراً جزاءً بما كانوا يكسبون. [1] .

«كمي بخندند و بايستي زياد بگريند؛ زيرا مجازات اندوخته هاي آنان چنين است.»

اما ضمناً اين حقيقت را هم نبايد فراموش كنيم كه گريه و ناله بر حسين جنبه عاطفي معمولي ندارد، تا مورد تحقير مافوق عاطفه و احساسات قرار بگيرد؛ زيرا روشن است كه خاك تيره گور، آن هم با گذشت سيزده قرن و اندي، عاطفه هاي طبيعي و گريه هايي را كه از احساسات طبيعي فوران مي نمايد، خاموش مي كند، چنان كه در مرگ پدران و فرزندان خود مي بينيم.

بلكه اين گريه اي است به حال حق و عدالت، كه دستخوش هواي نفس يزيد نابكار و پيروانش شده است.

بگذاريد دفاع انسان ها از حق و عدالت، به صورت اشك تحول آور، از اعماق جانشان برآيد، تا آشكار شود كه حق و عدالت از اعماق جان ها سرچشمه مي گيرد، نه از رسوم و قراردادهاي اعتباري و صوري زودگذر. خود جلال الدين مي گويد:



تا نگريد ابر كي خندد چمن

تا نگريد طفل كي نوشد لبن



طفل يك روزه همي داند طريق

كه بگريد تا رسد دايه شفيق



تو نمي داني كه دايه دايگان

كم دهد بي گريه شيرت رايگان



گريه ابر است و سوز آفتاب

اُستن دنيا، همين دو رشته تاب



اگر گذشتن و انقراض حادثه كربلا بتواند دليلي به عدم لزوم يادبود آن داستان باشد، همچنين تبهكاري ها و گنهكاري هاي ما نيز به حكم:



هر نفس نو مي شود دنيا و ما

بي خبر از نو شدن اندر بقا



عمر همچون جوي نو نو مي رسد

مستمرّي مي نمايد در جسد



گذشته و به پشت پرده طبيعت خزيده است، و ديگر جايي براي گريه نمي ماند.

حتي جلال الدين هم نمي تواند بگويد: تنها به حال خود گريه كنيد؛ زيرا چنان كه داستان خونين كربلا گذشته و به سلسله ابديت پيوسته است، اگر بگوييد گريه توأم با توبه و بازگشت، كثافت ها و لجن هاي روح را شست وشو مي دهد، مي گوييم گريه بر داستان نينوا نيز كثافت ها و لجن هايي را كه به روي انسان و انسانيت با دست تبهكاران كشيده مي شود، شست وشو مي دهد و مي گويد روي انسان را پاك نگه بداريد.

ممكن است شما موضوع گذشتن تبهكاري ها و گناهان را با اين مطلب رد كنيد كه زشتي ها و معاصي در اعماق جان آدمي رسوب مي كند و مي ماند، لذا براي زدودن آن احتياج به گريه و زاري و توبه داريم. ما همين مطلب را درباره داستان حسين مطرح نموده و مي گوييم: درست است كه واقعه كربلا قرون متمادي است كه از پيش چشمان انسان ها گذشته است، اما وجدان تاريخ، اين حادثه را كه حيات آفرينِ حادثه انساني است، در اعماق خود حفظ كرده و تعيين رديف خود را در اين كارزار مستمر، از هر انسان، در تمام زندگاني اش خواهان است.

البته مي پذيريم كه داستان كربلا و بهره برداري از آن، بايستي هرچه بيشتر و با وضع معقول تر و شايسته تري، مانند مشعل فروزان در سر راه كاروانيان زندگي قرار گرفته شود، تا براي ابد چراغي فرا راه مردم حق جو و عدالت خواه بدرخشد. وانگهي، جلال الدين دو موضوع فرد و اجتماع را در اين داستان به هم مخلوط كرده و به نتيجه نادرستي رسيده است؛ زيرا گريه فرد به حال خود، موقعي امكان پذير است كه احساس لزوم عده اي از اصول و قوانين، براي تكامل روحي براي او ثابت شود، و سپس به انحرافش از آن اصول، غمناك و گريان شود.

اگر داستان حسين را بيشتر مورد دقت قرار بدهيم، خواهيم ديد كه حمايت حسين از آن اصول و قوانين، تنها براي اجتماع بود كه او را به كشته شدن، آن هم به آن وضع فجيع كه روزگاران نظيرش را نشان نمي دهد، كشانيد. پس گريه فرد، فرعي از گريه به حال آن انسان هاست كه براي آنان ضرورت رشد و كمال روحي تثبيت شده است.

اما اين كه مي گويد:



چون كه ايشان خسرو دين بوده اند

وقت شادي شد چو بگسستند بند



روي شادروان دولت تاختند

كنده و زنجير را انداختند



دورملك است و گه شاهنشهي

گر تو يك ذره از ايشان آگهي



مطلب كاملاً صحيح و منطقي است. در اخبار معتبر آمده است كه در روز خونين عاشورا، با افزايش مصيبت و ناراحتي، نشاط حسين عليه السلام بيشتر و صورتش گلگون تر مي شد. ما از شخصيت حسين عليه السلام همان عظمت را سراغ داريم كه جلال الدين متذكر شده است. سخنان خود آن شهيد راه حق و عدالت، از آغاز خروج از مكه تا آخرين لحظات زندگاني اش هم اين حقيقت را بازگو مي كند كه خود مي گفت:



سأمضي وما باالموت عار علي الفتي

اذا ماذوي حقا وجاهد مسلما



فان عشت لم اندم و ان مت ثم الم

كفي بك ذلا ان تعيش و ترغما [2] .



«من مي روم و مرگ براي جوانمردي كه نيت و هدف گيري او حق و اسلام است، عاري نيست.

با اين نيت و هدف گيري اگر زنده بمانم، پشيمان نخواهم شد و اگر بميرم، مورد توبيخ قرار نخواهم گرفت. كسي كه زندگي كند و خوار شود و دماغش به خاك ساييده شود، به نهايت ذلّت و پستي تن در داده است.»

ولي جلال الدين اين حقيقت را هم مي بايست درنظر مي گرفت كه اگر اين منطق صحيح باشد و مردان الهي با كشته شدن رو به ديدار خدا مي روند، پس جاي شادي وسرور و وجد است، نه جاي تأثر و گريه، اين نتيجه را هم مي توان گرفت كه كشندگان مردان الهي، خدمت بزرگي به آنان انجام مي دهند، چون قفس آنان را مي شكنند و مرغ روحشان را به عالم ملكوت به پرواز درمي آورند! در صورتي كه جلال الدين، از زبان علي بن ابي طالب عليه السلام، به آن كس كه به صورت او خَدو (آب دهان) انداخت مي گويد:



تو نگاريده كف موليستي

آنِ حقي كرده من نيستي



نقش حق را هم به امر حق شكن

برزجاجه دوست سنگ دوست زن



در مقابل مشيت مقام ربوبي كه براي مدت معيني روح را در كالبد، براي تكامل بيشتر جاي داده است، نبايد كسي جرأت و جسارت شكستن آن كالبد را داشته باشد. مخصوصاً شكستن قفس روحي كه نتيجه اش فاسد و تباه كردن ارواح انسان ها به وسيله تبهكاران خواهد بود. بنابر مجموع ملاحظات گذشته، گريه و يادبود حسين عليه السلام و داستان عاشورايش، حمايت از حق و عدالت و جلوگيري از جرأت و جسارت قفس شكنان است.


پاورقي

[1] سوره توبه، آيه 82.

[2] اين ابيات از برادر اوس است که براي جهاد در حضور پيامبر مي‏رفت. برادرش او را از مرگ تهديد کرد. او ابيات فوق را به‏برادرش گفت که چون نيت من حق و اسلام است، باکي از مرگ ندارم.