بازگشت

رويدادهاي آموزنده در حادثه كربلا


1. رشد وكمال شخصيت انساني، به گذشت هاي فراوان و به زير پا گذاشتن خواسته هاي حيواني و دست برداشتن از خودپرستي نيازمند است. به همين جهت است كه در هرنقطه از تاريخ، اين رشديافتگان بر دل هاي اكثر انسان ها مالك هستند. اگرچه ازنظر حمايت قدرت ظاهري در اقليت قرار گرفته باشند.

2. در موقع رسيدن به شراف، حربن يزيد رياحي، با هزار نفر، براي دستگير كردن امام حسين عليه السلام از راه مي رسد. سپاهيانش تشنه و فرسوده بودند. امام حسين دستور مي دهد همه آنان را با مركب هايشان سيراب كنند. حتي به اسب هايشان كه از گرما ناراحت بودند آب بپاشند.

علي بن طعان محاربي آخرين كسي بود كه از سپاهيان حرّ به آن محل مي رسد، و تشنگي شديد او را پژمرده كرده بود. آن حضرت مي فرمايد: تو هم از آب بياشام. از شدت تشنگي دستپاچه شده بود. آب از سر مشك مي ريخت و نمي توانست به راحتي بياشامد. امام حسين عليه السلام خودش برمي خيزد و سرمشك را با دست خودش كج مي كند، و شخص مزبور به راحتي آب را مي آشامد. اين كسي بود كه مانند هزار نفر ديگر از سپاهيان حربن يزيد، شمشيرهاي برّان را براي پاره كردن رگ هاي حسين و يارانش به كمر خود زده بودند، و اكنون ماده حيات خود را از حسين درمي يافتند.

3. كتاب مثنوي ميدان وسيعي را براي پيكار تمايلات و هوي و هوس ها با عقل و وجدان باز كرده، و پيروز كردن عقل و وجدان را توصيه اكيد مي كند. ما مي توانيم نمونه بارز اين پيكار را كه در درون حربن يزيد رياحي و عمربن سعد درباره حادثه حسين عليه السلام به وجود آمده بود، در مثنوي بخوانيم.

بامداد عاشورا با اين كه عوامل فراواني [مانند فرماندهي قسمتي از لشكر عمربن سعد و جواني و مقاومت شديدي كه در مقابل حسين انجام داده و منجر به آن حادثه خونين شده بود] حر بن يزيد را از بازگشت به سوي حق باز مي داشت، با اين حال لحظاتي در خود فرو مي رود و مي بيند موضوع ابديت و مسؤوليت الهي چيزي نيست كه شوخي بردار بوده باشد. شخصيتش اعتلا مي يابد و بالا مي رود و ناگهان با تمام شرمندگي رو به اردوي ناچيز حسين آورده و عرض مي كند اي حسين، من غلط كرده و به خطا رفته ام و از ته دل توبه مي كنم. او با بهره برداري از چند لحظه، اختيار سعادت و پاكي خود را در وجدان تاريخ ثبت مي كند.

از طرف ديگر، پس از آن كه پسر مرجانه (ابن زياد) فرماندهي لشكر را به عمربن سعد پيشنهاد مي كند، نخست متحير مي شود كه مگر امكان دارد به جنگ شخصيت الهي مثل حسين رفت! وقتي كه ابن زياد وعده حكومت ري را به او مي دهد، شبي را مهلت مي خواهد تا تكليفش را روشن بسازد!

او از لحظات اختيارش، به قول جلال الدين، جزهمان پالاني كه به راست و چپ كج مي شود و پشت خر را زخمي مي كند نمي بيند، و رو به شقاوت و پليدي رهسپار مي شود.

4. داستان ملاقات حسين عليه السلام با زهيربن قين، و به وجود آمدن تحول بسيار شديد و پرمعني در روح زهير، بدون حرف و صوت و كلام، ميدان شايسته اي براي بحث مثنوي، در موضوع تجاذب دو روح و قرار گرفتن روحي كه تا چند لحظه قبل مخالف روح بزرگ بود، وجود دارد.

ديدگاهي را كه در مثنوي شناخته ايم، مي توانست از امتناع حسين عليه السلام از بيعت و تبعيت از يزيد فاسق و فاجر و ستمگر، صدها مسائل درباره حق و ناحق و عدالت و ستم مطرح كند، و از اين راه بزرگ ترين خدمت را به جوامع اسلامي كند.

او هم مانند گاندي مي تواند بگويد: ما راه حسين را پيش گرفته ايم.

5. جلال الدين مي توانست از روي مآخذي كه مورد قبول همه فرق اسلامي بود، برهنه رفتن عابس بن ابي شبيب شاكري را به كارزار روز عاشورا، مقابل ده هزار شمشير برهنه مطرح كند و درباره انبساط روحي آدمي، در موقع قرار گرفتن در حوزه جاذبه حق و حقيقت نتايج گران بهايي بگيرد.

6. او مي توانست پاسخ زهيربن قين را در مقابل سخن حسين عليه السلام متذكر شود. حسين عليه السلام شب عاشورا به ياورانش فرمود: برخيزيد و در تاريكي شب از اين بيابان مرگ زا، كه بوي خون از هم اكنون فضايش را گرفته است، بگريزيد.

زهيربن قين پاسخ داد: اي حسين، دلم مي خواهد در راه تو كشته و متلاشي شوم، بار ديگر زنده گردم و كشته ومتلاشي شوم و هزار بار تلخي طعم مرگ را بچشم. خداوند اين حادثه خونين را از وجود تو مرتفع كند. در صورتي كه اين همان زهيربن قين بود كه با خاندان عصمت رابطه حسنه اي نداشت.

قرار گرفتن او در منطقه جاذبه روحي حسين عليه السلام، معلول تنها يك نگاه بود. جلال الدين مي توانست در علل و نتايج اين گونه تحولات و انقلابات روحي، مطالب آموزنده فراواني بگويد.

7. براي مثنوي، داستان واقعي درباره مخالفت با نفس، اگرچه درخواسته مشروعش، مانند داستان ابوالفضل عباس، برادر امام حسين عليه السلام وجود داشت؟! اين شهيد راه حق و عدالت، اين نمونه بارز وفاداري به صدق و ايمان، براي آب بردن به خاندان حسين عليه السلام وارد شط فرات شد، و خواست براي رفع تشنگي سوزانش مقداري از آب مباح را بياشامد، ولي به ياد تشنگي حسين و خاندانش افتاد. آب را از دستش به نهر ريخت و بيرون آمد و با لب تشنه رهسپار لقاءاللَّه شد.



به دريا پا نهاد و خشك لب بيرون شد از دريا

مروّت بين جوانمردي نگر غيرت تماشا كن



8. جلال الدين مي توانست غلغله و شور و هياهوي ياران حسين را در شب عاشورا، در نماز و ذكر خداوندي و مناجات با خالق هستي را در مقابل عيش و نوش و خواب سپاهيان عمربن سعد بگذارد، و بگويد:

در جهان دو بانگ مي آيد به ضد

9. براي جلال الدين تفسير اجتماعي اين مسأله بسيار شايسته بود، كه حسين عليه السلام در مسير خود مي رفت و فرزدق شاعر را ديد. پس از گفتگوي مختصر، فرزدق گفت: دل هاي مردم با تو و شمشيرهايشان بر عليه تو كشيده شده است. اين انديشمند فوق العاده مي توانست در اين سؤال و جواب، عالي ترين مسائل را درباره جدايي كار دل از شمشيرهاي كشيده شده مطرح كند.

10. اين انسان متفكر و مربي، درباره نماز بامداد و بعدازظهر روز عاشورا، كه حسين عليه السلام با ابوثمامه صائدي و يك نفر ديگر برگزار كرد، سخنان فراواني مي توانست بگويد.