بازگشت

نظري به سخنان امام حسين در بيان كربلا


1. امام حسين عليه السلام پيش از آن كه مدينه را ترك كند به برادرش فرمود:

«به نام خداوند مهربان. اين است وصيتي كه حسين بن علي به برادرش محمدبن الحنفيه نموده است. حسين به وحدانيت خداوند بي همتا شهادت مي دهد، و شهادت مي دهد به اين كه محمد صلي الله عليه وآله، بنده و فرستاده شده برحق از نزد اوست و به اين كه بهشت و دوزخ و رستاخيز حق است و ترديدي در آن نيست و خداوند همه مردگان را محشور خواهد فرمود. من، حسين بن علي، براي تبهكاري و طغيانگري و افساد و ستمگري خروج نكرده ام، بلكه قيام من براي اصلاح امت جدم پيامبر صلي الله عليه وآله و قصد من امربه معروف و نهي از منكر و سير در مسير جدم پيامبر خدا و پدرم علي بن ابيطالب است. اگر كسي اين حركت و اقدام مرا از روي حق پذيرفت، خداوند شايسته تر است به حق و حقيقت، و اگر كسي مرا نپذيرفت، صبر و تحمل خواهم كرد تا خدا ميان من و قوم ستمكار حكم كند و اوست بهترين حكم كنندگان.

اي برادر، اين است وصيت من، توفيق من در اختيار كسي جز خدا نيست، توكلّم بر او و بازگشتم به سوي اوست.» [1] .

مطلبي را كه از جملات فوق در افق مثنوي مي توان مورد بهره برداري قرار داد، لزوم استقلال شخصيت آدمي در مقابل تبهكاري ها و پليدي و جهالت جمعيت ها و كوشش در راه اصلاح آن هاست.

2. در مكه، جمعيتي را كه در پيرامون او بودند، و ساير افرادي كه مي خواستند بدانند حسين چه مي خواهد و چه برنامه اي را درنظر دارد، جمع كرده و خطبه اي خوانده است كه اين جملات در آن ديده مي شود:

«سپاس مرخداي را، خواست و مشيت مطلق و قدرت مطلقه از آن اوست. درود به پيامبرش.

مرگ، مانند گلوبند، دور گردن فرزندان آدم پيچيده است. اشتياقم به ديدار نياكانم، در پشت پرده زندگاني طبيعي، چون اشتياق يعقوب به فرزندش يوسف است. خوابگاهي بر من گسترده شده است، بايد در آن بيارامم... اي مردم، هركس كه مي خواهد خون دلش را در راه ما بذل كند و خود را آماده ديدار خدا نمايد، با ما كوچ و حركت كند. من بامداد فردا با خواست خداوندي حركت خواهم كرد.» [2] .

مثنوي جلال الدين سه موضوع را در جملات فوق مي توانست مطرح كند:

الف. اشتياق ارواح اولياءاللَّه به يكديگر، چه در زندگاني دنيوي و چه در پشت پرده طبيعت و مشتاق در حالت زندگي دنيوي و مشتاق اليه در حيات ابدي.



بر مثال موج ها اعدادشان

در عدد آورده باشد بادشان



جان گرگان و سگان ازهم جداست

متحد جان هاي شيرين خداست



ب. بذل خون دل در راه دين ايدآل.

ج. حركت حسين رو به لقاءاللَّه (ديدار خدا) بوده است.

3. در موقع خروج از مكه، فرزدق، شاعر معروف، امام حسين را ملاقات مي كند و مي گويد:

«پدر و مادرم فداي تو باد. چرا با شتاب از مكه بيرون آمدي؟ فرمود: اگر عجله نمي كردم، در مكه گرفتار مي شدم و در حرم خدا كه جايگاه امن است، كشته مي شدم و به حرم خدا اهانت مي شد...

سپس آن حضرت مي فرمايد:

اگر قضاي خداوندي، همان طور كه ما مي خواهيم فرود آيد، سپاس مي گزاريم و اگر قضاي الهي به خلاف آن چه كه ما مي خواهيم فرود آيد، ما كه از حق و نيت حق و تقوا تجاوز نكرده ايم.» [3] .

مهم ترين مسأله مربوط به قضا و قدر و تكليف انسان در مقابل آن، در جملات فوق ديده مي شود كه مي فرمايد: انجام تكليف الهي، اساس حيات انسان است.

اگر قضاي الهي موافقش باشد، اين انجام تكليف الهي، هم در نقشه كلي جهان نمودار مي شود و هم در پشت پرده نقشه كلي جهان، از راه جويبار روح به اقيانوس ابديت مي پيوندد. اگر انجام تكليف الهي در نقشه كلي جهان هستي موافق نباشد، تنها از پشت پرده نقشه جهان، از راه جويبار روح به اقيانوس ابديت مي پيوندد. اين مضمون، عالي ترين اصل محرك است كه بايستگي آدمي را در مقابل نقض قضا و قدر بيان مي كند.

4. پس از خروج حسين از مكه، والي مكه، عمروبن سعيد، نامه اي به آن حضرت مي فرستد كه برگرد و من از اهل عراق درباره تو وفايي نمي بينم و حركت تو به سوي عراق، شكاف در ميان مسلمانان ايجاد خواهد كرد. برگرد، من به شما امان مي دهم و از هرگونه محبت و نيكوكاري و دوستي با من برخوردار خواهي شد.

امام حسين در پاسخ او مي نويسد:

«كسي كه دعوت به سوي خدا مي كند و عمل صالح انجام مي دهد و خود را يكي از مسلمانان مي داند، از خدا و پيامبرش نگسيخته است. تو مرا به امان و محبت و احسانت دعوت مي كني، بهترين امان جز امان خدا چيزي نيست و كسي كه در اين دنيا از خدا بيمي نداشته باشد، در آخرت از امان خدا بهره مند نخواهد شد. اگر مقصود و نيت تو از نامه اي كه به من نوشته اي خيرخواهي واقعي است، خدا تو را در دنيا و آخرت پاداش خير دهد.» [4] .

حقيقت پايداري كه در اين جملات نهفته است، دو چيز است:

يك. اگر زندگاني، با تمام شؤونش، روي محاسبات الهي نباشد، گسترش ميدان حيات، هر اندازه هم وسيع و جالب باشد، از هدف اعلاي زندگي بركنار است.

دو. بايد حقيقت و ارزش عمل تنها با نيّت سنجيده شود.

5. پس از ملاقات با حربن يزيد رياحي، كه با هزار نفر از سپاهيان ابن زياد، مأمور گرفتن راه بر حسين و بردن او به كوفه بود، طرف عصر، سخناني خطاب به سپاه حربن يزيد فرمود. از آن جمله:

«پيامبر خدا فرمود: هركس امير ستمكاري را ببيند كه حرمت الهي را هتك مي كند و پيمان خداوندي را نقض مي نمايد و مخالف سنت پيامبرش در ميان بندگان، با گناه و خصومت رفتار مي كند، نه باكردار و نه با گفتار انتقاد و جلوگيري نكند، برخداست كه او را به عذاب شايسته اش فرو برد.

آگاه باشيد، پيروان يزيد اطاعت شيطان مي كنند و اطاعت خدا را ترك كرده و فساد را در روي زمين آشكار، و حدود الهي را موقوف ساخته، و اموال مردم را به خود اختصاص داده، حرام خدا را حلال و حلال او را حرام كرده اند.»

اين جملات، يكي از بزرگ ترين اصول انساني را گوشزد مي كند و مي گويد: دو گروه انسان ها، كه يكي در گذرگاه «اناللَّه و اناليه راجعون» گام برمي دارد، و ديگري در طبيعت زاييده مي شود و طبيعت را مي پرستد و سپس در طبيعت گم مي شود، نمي توانند هماهنگي داشته باشند. همين اصل را جلال الدين بارها در كتاب مثنوي مطرح كرده است.

6. وقتي كه طرماح بن عدي، در عذيب الهجانات، با سه نفر به حسين عليه السلام مي رسند [5] ، مي گويد اي حسين بياييد به دامنه كوهي كه ما آن جاهستيم، و اجا ناميده مي شود، و به قدري براي دفاع شايسته است كه ما هميشه به وسيله آن كوه از حملات ملوك غسّان و حمير و از هجوم نعمان بن منذر و ساير سياه و سرخ از خود دفاع كرده ايم، و من به عهده مي گيرم كه بيست هزار شمشير زن از قبيله طي براي پيكار با دشمن تو در اختيارت بگذارم.

حسين عليه السلام براي او و قومش از خدا، پاداش خير مسألت نموده و فرمود: ميان ما و مردم عراق عهد و ميثاقي بسته شده است. لذا نمي توانيم برگرديم تا ببينيم سرانجام كارها براي ما و آنان چه خواهد شد.

اهميت حياتي و انسانيِ پايبند بودن به عهد و پيمان در اين جملات كاملاً تثبيت مي شود، و در افق مثنوي، ميدان بزرگي براي استشهاد به جملات فوق باز است.

7. يك شب پيش از شهادتش، ياوران خود را جمع كرده و چنين فرمود:

«بهترين سپاس را بر خدا مي گزارم، و در شادي ها و اندوه ها حمد او را مي گويم. خداوندا، حمد مي كنم تو را كه ما را با نبوت تكريم فرموده، و قرآن را به ما تعليم، و معرفت دين را بر ما نصيب فرمودي، و براي ما گوش و چشم و دل عطا كرده و ما را از مشركين قرار ندادي...» [6] .

يكي از عالي ترين موضوعات انساني كه در مثنوي مطرح است، موضوع باز بودن گوش و چشم و آگاهي دل است، كه جلال الدين داد سخن در آن مي دهد و حتي شديدترين تعجب خود را درباره كساني كه چشم دارند و گوش دارند، ولي از آن ها بهره برداري نمي كنند ابراز كرده، مي گويد:



چشم باز و گوش باز و اين عما!

حيرتم از چشم بنديِ خدا!



8. در آن هنگام كه سيل خروشان لشكريان عمربن سعد را در مقابل خود مي بيند، دست نيايش با خدايش بلند كرده، و مي گويد:

«پروردگارا، تويي پشتيبان من در هر مصيبت، و تويي پناهگاه من در هر سختي. تويي كه در همه حوادث كه به من فرود مي آيد، ملجأ اطمينان و آرامش بخش من هستي...» [7] .



اي خدا اي فضل تو حاجت روا

با تو ياد هيچ كس نَبْوَد روا



اي خدا اي خالق بي چند و چون

آگهي از حال بيرون و درون



خطبه روز عاشوراي حسين، به لشكريان عمربن سعد، پر از حقايق انساني فردي و اجتماعي است، كه در حساس ترين لحظات حياتش، كه ديوار زندگي آدمي در آن موقع شكافته شده و پشت پرده طبيعت را مي بيند، فرموده است. محو و نابود شويد اي جماعت. شما عاشقانه از ما پناه جويي كرديد. هنگامي كه شما را اجابت كرديم، شمشيرها به دست گرفته، روياروي ما ايستاديد، و آتشي بر ما برافروختيد كه ما آن آتش را به دشمنان خود و دشمنان شما شعله ور كرده بوديم. امروز به ضرر دوستان و اولياي واقعي تان، با دشمنانتان دست اتحاد به هم داده ايد. آخر اين دشمنان واقعي شما كه امروز به كمكشان شتافته ايد، كدامين دادگري را در ميان شما گسترده اند؟! و كدامين آرمان هاي انساني شما را برآورده اند؟!

«... نابودي بر شما باد، اي بردگان پيشروان خود، و اي پس مانده هاي احزاب و طردكنندگان كتاب الهي، و منحرف كنندگان سخنان حق و اي گروه معصيت كار و دم هاي شيطاني وخاموش كنندگان سنن خداوندي.

... بدانيد كه اين فرزند نامشروع زاييده شده زنا، مرا در ميان شمشير و ذلّت مخيّر گشته است. پذيرش ذلت هرگز شايسته ما نبوده، نه خدا و پيامبرش اين خواري را بر ما مي پسندد و نه مرد با ايمان و دامان پاك و مردان با غيرت و شهامت و نفوس با عظمت، تسليم به مردم پست و دون صفتان را به مرگ، كه خوابگاه متصل به ابديت پاكمردان است، برتري مي دهند...» [8] .

جملات فوق، بازگوكننده درد و درمان ابدي انساني است، كه در گذرگاه قرون و اعصار، مورد ابتلاي انسان هاست.


پاورقي

[1] مقتل ‏العوالم، نقل از مقتل‏الحسين، عبدالرزاق مقرم، ص 139 و 140.

[2] لهوف، ابن طاووس، ص 53، نفس‏المهموم، محدث قمي، ص100.

[3] همان مأخذ، ص 104.

[4] تاريخ طبري، نقل از مقتل، مقرم، ص 106.

[5] سه نفر ديگر عبارتند از: عمروبن خالد صيداوي، سعد غلام او، مجمع‏بن عبداللَّه مذجحي، نافع بن هلال.

[6] تاريخ طبري، ج 6، ص 238 و 239 و کامل‏ابن‏الاثير، ج4، ص 24.

[7] کامل، ابن اثير، ج 4، ص 25 و تاريخ ابن عساکر، ج 4، ص333.

[8] همان مأخذ، مقتل، خوارزمي، ج 2، ص 6.