بازگشت

حادثه كربلا چه بود؟






چشم كوران آن خسارت را بديد

گوش كرّان اين حكايت را شنيد



خفته بودَستيد تا اكنون شما

كه كنون جامه دريديد از عزا!



پس عزا برخود كنيد اي خفتگان

زان كه بدمرگي است اين خواب گران



پيش از ورود به توضيح اختصاري حادثه كربلا، اين نكته را متذكر مي شويم كه جلال الدين در دوراني زندگي مي كرده كه مغول، جوامع اسلامي را تارومار كرده بود.

يادآوري داستان كربلا، با اين كه مسلم و قطعي بود، اين نتيجه را دربرداشت كه با رواج تفسير و تحليل و ريشه گيري هاي آن داستان، اختلافاتي در ميان خود مسلمانان بروز، و ناخودآگاه به مغول كمكي كند. اگر اين احتمال در هدف گيري جلال الدين صحيح باشد، عدم تعرض او را به داستان مزبور و بهره برداري از آن را تصحيح مي كند. ولي در ابيات مذكور، درباره شاعري كه روز عاشورا به حلب آمده بود، در بهره برداري از حادثه كربلا اظهارنظر مي كند. لذا ما هم به نقد و تحليل آن مي پردازيم.

درباره نقل داستان كربلا وعلل و نتايج آن حادثه بي نظير تاريخ، نه تنها هزارها كتاب و ديوان اشعار از خود شيعيان، بلكه از ساير فرق مسلمانان و حتي در قرون اخير از طرف مغرب زميني ها هم فراوان منتشر شده است. از طرف ديگر، هركسي كه، چه ازمسلمانان و چه از غير مسلمانان، سري به تاريخ اسلام زده باشد، حادثه خونين كربلا را با اهميت فوق العاده تلقي كرده و درباره آن اظهارنظر مثبت كرده است. به جز عده بسيار معدود كه عينك درك اجتماعي معمولي را به چشم زده، و مانند ابن خلدون گفته اند:

«با اين كه حسين شايسته آن مقام بود كه مي خواست، ولي نمي بايست در مقابل شوكت و قدرت يزيد قد علم كند.»

شما مطالعه كننده محترم، در اين چند صفحه كه به طور خيلي مختصر داستان كربلا را مطالعه مي كنيد، درباره اين موضوع، عادلانه قضاوت خواهيد كرد.

داستان كربلا به طور فهرست به قرار زير بوده است.

معاوية بن ابي سفيان (پدر يزيد)، در زمامداري عمربن الخطاب، والي اردن شد. پس از مرگ برادرش، يزيدبن ابي سفيان، عمر او را به حكومت دمشق نصب كرد. و در زمان عثمان بن عفان، همه شام به او واگذار شد. [1] .

اين جمله را مورخين از عمربن خطاب به طور فراوان نقل كرده اند كه: هروقت به معاويه مي نگريست، مي گفت: «اين كسراي عرب است.» [2] در دوران او سكه هايي زده شد كه روي آن ها عكس يك عرب، در حالي كه شمشيري به كمر بسته بود، ترسيم شده بود. [3] .

موقعي كه ضحاك بن قيس، براي اعلان مرگ معاويه به بالاي منبر مي رود، در ميان توصيفاتي كه از معاويه مي كند، اين جمله وجود دارد كه: «معاويه پناهگاه عرب بود.» [4] .

ابن خلدون صريحاً مي نويسد:

«سپس طبيعت ملك اقتضا كرد كه معاويه در امر زمامداري و عظمت و مقدم داشتن خود برديگران بكوشد، و اين زمامداري و ادعاي عظمت و تقديم خود بر ديگران، در شأن معاويه نبود، ولي اين يك امر طبيعي بود كه تعصبش وادار به آن مي كرد، و نژاد بني اميه هم اين عصبيت را دارا بودند.» [5] .

تمام مورخين نوشته اند موقعي كه عثمان در محاصره از معاويه كمك خواست، كمكي براي او نفرستاد. وقتي كه محاصره عثمان شديدتر شد، يزيدبن اسد قشيري را فرستاد و گفت وقتي كه به ذي خشب (حومه مدينه) رسيدي، همان جا توقف كن، و به اين بهانه كه من در حادثه عثمان حاضر بودم، چيزي مي ديديم كه مي بايست اقدام به سود عثمان كنم و تو (معاويه) غايب بودي. لذا من كمك كردم، اقدامي نكن.

يزيدبن اسد در ذي خشب متوقف شد تا عثمان كشته شد. سپس معاويه، شاگرد مكتب ماكياولي [6] ، به خونخواهي عثمان برخاست و ادعاي خلافت كرد، و با علي بن ابي طالب عليه السلام، كه به اضافه خلافت الهي، حكومت رسمي و قطعي جوامع اسلامي با او بود، بدون كمترين دليل و مجوز، جز مقام پرستي، جنگيد و بشريت را از خدماتي كه علي عليه السلام به آن انجام مي داد، محروم كرد.

بدان جهت كه تاكنون درباره اوصاف ماكياولي معاويه و مبارزه او با حق و حقيقت سخنان زياد گفته شده است، ما از تكرار آن ها خودداري مي كنيم، فقط به گفته سيوطي قناعت مي كنيم.

«ابن ابي شيبه از سعيد بن جمهان نقل مي كند كه به سفينه گفتم: بني اميه گمان مي كند كه خلافت در قبيله آنان است؟ گفت دروغ مي گويند، بلكه بني اميه از سخت ترين ملوك هستند و اوّلشان معاويه است. سلفي از عبداللَّه بن احمد بن حنبل نقل مي كند كه از پدرم (احمد) درباره علي و معاويه پرسيدم؟ پدرم گفت: علي دشمنان زيادي داشت. دشمنانش هرچه جست وجو كردند، بلكه عيبي براي او پيدا كنند، نتوانستند كمترين عيبي در او ببينند. لذا مردي را كه با او جنگيد، (معاويه) تعريف كردند و اين حيله اي بود كه به راه انداختند.» [7] .

گمان نمي كنم كسي به طور دقيق و همه جانبه، مكتب اسلام را با آن فلسفه و اخلاق و حقوق الهي اش بداند، و از منظور پيامبرش كه به وجود آوردن انسان هاي ملكوتي بود باخبر شود، و سپس به شخصيت و حكومت معاويه و كارهايش مراجعه كند و به اين نتيجه نرسد كه معاويه، خود، مكتب اسلام را دگرگون و مواد خام نظريات ماكياولي را درجوامع اسلامي پياده كرد.

اين انسان وارونه، به اصطلاح اميرالمؤمنين، در پاسخ نامه محمدبن ابي بكر كه از مصرنوشته و او را به جهت مخالفت با حكومت حقه اميرالمؤمنين، توبيخ و تهديد كرده بود، چنين مي نويسد:

فقد كنا وابوك فينا نعرف فضل بن ابيطالب وحقه لازما مبرورا علينا فلما اختاراللَّه لنبيه ما عنده و اتم له ما وعده واظهر دعوته وابلج حجته و قبضه اللَّه اليه صلوات اللَّه عليه فكان ابوك وفاروقه اول من ابتزه حقه وخالفه علي امره، علي ذلك اتفقا واتسقا... ولولا مافعل ابوك من قبل ماخالفنا ابن ابيطالب ولسلمنا اليه. [8] .

«ما در زمان پيامبر بوديم و پدرت هم با ما، و برتري علي بن ابي طالب و لزوم حق او را بر گردن خود مي دانستيم. هنگامي كه خداوند پيامبراسلام را به پاداشي كه براي او آماده كرده بود، برگزيد، و آن چه را كه به او وعده كرده بود، به اتمام رسانيد، و دعوت او را آشكار كرد، و حجتش را روشن فرمود، پدر تو و فاروقش، اولين كسي بودند كه حق علي را از او سلب كرده و با او مخالفت ورزيدند، و بر اين كار اتفاق داشتند. اگر پدرت پيش از من اين اقدام را نكرده بود، ما با علي بن ابي طالب مخالفت نمي كرديم، و خلافت را به او تسليم مي كرديم.»

اين حيله گر، هرسه زمامدار گذشته را در موقعيت مناسبي، براي توجيه كار ماكياولي اش همدست مي كند و براي ساكت كردن محمدبن ابي بكر و موجه نشان دادن مبارزه اي كه با حق در پيش گرفته بود، به چنين وسيله اي كه براي او امكان داشت، دست مي زند!

اين معاويه كه بهار اسلام را به خزان مبدل كرده بود، يزيد، فرزند خود را، كه هيچ مورّخي در فسق و فجور او ترديد نكرده است، [9] با انواعي از حيله ها و تهديدها گرفته تا لبه شمشير بران [10] ، به سرپرستي جوامع اسلامي نصب مي كند. عبدالرحمن بن ابي بكر در يك جمله مختصر مي گويد:

«اين است سنت و قانون هرقل و قيصر.» [11] .

موقعي كه معاويه براي تحميل يزيد به مدينه كه مجتمع مهاجرين و انصار بود، آمد، بزرگان مدينه را كه امام حسين عليه السلام در ميان آنان بود، در يك جا جمع كرد و يك سخنراني با اضطراب و معاني مشوش ايراد نمود، كه كار حيله گران اجتماعي است، نه يك حاكم الهي كه پيامبر اسلام منظور كرده بود. [12] .

آن گاه يزيد را تعظيم و تمجيد مي كند و مي گويد: شما سابقه يزيد را به خوبي مي دانيد و امر او را تجويز كرده ايد! خداوند مي داند كه مقصود من از زمامدار كردن يزيد، پركردن شكاف ها به وسيله اوست، با چشم بيدار!!

پس از مقداري مغالطه و چشم بندي، ابن عباس مي خواهد پاسخ معاويه را بگويد، مولي امام حسين عليه السلام به او اشاره مي كند كه ساكت باش و خود امام حسين عليه السلام برمي خيزد و حمد و ثناي خداوندي را به جا مي آورد، و به روان پيامبر درود مي فرستد و مي فرمايد:

«اي معاويه، بامداد روشن، سياهي ذغال را آشكار كرد، و روشنايي آفتاب، چراغ هاي ناچيز را ساقط كرده است. در سخنانت افراط و تعدي از حق كردي... شيطان نصيب خود را از سخنانت برداشت... آيا مي خواهي مردم را درباره فرزندت يزيد بفريبي؟! گويي تو مي خواهي چيز پوشيده اي را توصيف كني، يا توضيحي درباره چيزي كه از ديده ها غايب است بدهي، يا مطلبي را مي گويي كه تنها تو درباره آن دانا هستي و هيچ كس چيزي درباره آن نمي داند.

يزيد، خود حقيقت خويشتن را كه رأي و عقيده اش را اثبات كند، فاش ساخته است. تو درباره يزيد سخناني را بگو كه او برخود پذيرفته و شخصيتش آن را نشان مي دهد. زندگي او درباره سيروسياحت، در سگ هايي است كه به يكديگر هجوم مي آورند. او عمر خود را با كنيزهاي خواننده و نوازنده و لهو و لعب سپري كرده است.

اين كار را رها كن. بس است براي تو وبال سنگيني كه به گردن گرفتي، و تو، خدا را با آن وزر و وبال ملاقات كني، براي تو كفايت مي كند.

سوگند به خدا، همواره كار تو زدن يا هماهنگ كردن باطل با ظلم و خفه كردن مردم با ستم بوده است. ديگر مشك هاي خود را پر كرده اي. بس است. ميان تو و مرگ چيزي جز چشم به هم زدن نمانده است...» [13] .

معاويه، به مقتضاي عناصر شخصيتش، كه شمه اي از آن را بازگو كرديم، با تهديد و تطميع، پسرش را به جاي خود گذاشت و دنبال اعمالش به زير خاك رفت.

درست است كه اهالي ساده لوح شام در آن زمان، مخصوصاً مگس ها و گربه هاي سفره جو و هواپرستان پوچ مغز، پيش از مردن معاويه و پس از آن، سايه هاي دروغين براي او ساختند، و مانند بردگان در مقابل آن سايه سر تعظيم فرود آورده و ديگران را هم به پذيرش بردگي به آن سايه مصنوعي دعوت كردند، ولي سايه ساز واقعي وجدان تاريخ دست به كار شد، و سايه حقيقي معاويه را كه شمشيري به دست در حال هجوم به سايه مصنوعي معاويه بود، به وجود آورد. نخست رويدادهايي كه دانه هاي آن را معاويه كاشته و آبياري كرده بود، سپس مورخين و نقادان و رادمردان را برانگيخت، كه در شناساندن معاويه تأخير پيش از اين صحيح نيست.

اگر يزيد پسر معاويه، پس از مرگ پدرش به ملك و رياست نمي رسيد، ممكن بود كه ساده لوحان جوامع آن روز و امروز، شخصيت معاويه را نشناسند و به دنبال همان سايه دروغينش بروند. ولي ما كه تكيه اطمينان بخشي به آن وجدان تاريخ داريم، همان وجدان در رسالت الهي اش در صحنه هستي، كوچك ترين تعارف و مجامله و چاپلوسي ندارد، و نيز مي دانيم كه براي فاش كردن ريشه و تنه و ساقه و شكوفه شخصيت معاويه، اشخاص يا رويدادهاي ديگري را نمودار مي كند كه سايه هاي مصنوعي او را از اذهان مردم بزدايد و سايه حقيقي اش را آشكار كند.


پاورقي

[1] الاعلام، زرکلي، ج 8، ص 172.

[2] تاريخ‏الخلفاء، سيوطي، ص 195، الاعلام، زرکلي، ج 8، ص183.

[3] همان مأخذ.

[4] البدايه، ج 8، ص 143 نقل از مقتل‏الحسين عبدالرزاق مقرم، ص 121.

[5] مقدمه تاريخ‏ابن خلدون، ص 205.

[6] اين که گفتيم شاگرد مکتب ماکياولي، براي آن است که معاويه بود که اندرز ماکياولي را در کتاب شهريار، در تمام دوران رياستش به کار بست. اندرز ماکياولي چنين بود که: «اگر طالب انجام دادن کارهاي عظيم و سترگ است، نبايد در سياست پايبند عهد خويش باشد [معاويه تمام عهدهايي را که با امام حسن مجتبي ‏عليه السلام بسته بود، همه را با تمام صراحت زيرپا گذاشت] و به قول خود وفا کند، بلکه واجب است خصلت روباه و درنده‏خويي شير را در خود فراهم آورد.» بيسمارک، تأليف آقاي دکتر سيدحسين مصطفوي، ص 37 و 38.

[7] تاريخ‏الخلفاء، سيوطي، ص 199.

[8] تاريخ صفين، نصربن مزاحم منفري، چاپ مصر(دوم)، ص 119 و120، مروج‏الذهب، مسعودي، چاپ مصر(سعادت)، ج 3، ص 21 و22، شرح نهج‏البلاغه، ابن‏ابي‏الحديد، ج 1، ص284 و جمهرة رسائل‏العرب، احمد زکي صفوت، ج 1، ص545 و 546.

[9] مقدمه ابن خلدون، ص 216 و تاريخ يعقوبي، احمدبن‏أبي يعقوب، ج 2، ص 220.

[10] همان مأخذ، ص 241.

[11] تاريخ‏الخلفاء، سيوطي، ص 203.

[12] ثم خلفه رجلان محفوظان وثالث مشکور و بين ذلک خوض طال ما عالجناه مشاهدة و مکافحة و معاينة و سماعا وما اعلم منه مافوق ماتعلمان. (مخاطب در اين جملات ابن عباس و امام حسين ‏عليه السلام است): سپس دو مرد محفوظ و سومي مشکور به جاي پيامبر نشستند و در اين اثنا فرو رفتن‏ها بود که مدت زيادي مي‏خواستيم آن‏ها را حل کنيم. چه ازنظر مشاهده و چه ازنظر مبارزه، و ديدن و شنيدن و من درباره سومي جز آن که مي‏دانيد چيزي نمي‏دانم.

در مقابل صراحت مکتب اسلام، در همه قلمروهاي فردي و اجتماعي و مادي و معنوي، امثال جملات فوق را به‏اضافه کردار خارجي معاويه، تنها با دو کتاب مطارحات و شهريار ماکياولي مي‏توان تفسير کرد.

«وَ کان أکثر فعله المرکوالحيلة» (اکثر کارهاي معاويه از روي مکر و حيله بوده است). تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 238.

[13] الامامة والسياسة (الخلفاء الراشدون)، ابن قتيبه دينوري، ص 195 و 196،ارتکاب يزيد به فسق و فجور و لاابالي‏گري‏هايش در تمام منابع معتبر اسلامي و در همان مأخذ و تاريخ يعقوبي، ج2، ص 220 ثبت شده است.