زبان حال و حكم آن
مؤلف مي گويد: از عمل علما و سيره شايعه و بعضي قراين ديگر ظاهر مي شود كه در اشعار و نثري كه شبيه به آن است، في الجمله مسامحه در باب كذب شده و بر صورت ظاهر آن، حكم كذب حرام جاري نكرده اند. يا به جهت آنچه در «مستند» به آن اشاره نمود؛ چه بسياري از آنچه در اين مقام و در مقامات ديگر گويند و نسبت گفتاري يا كرداري به كسي دهند، مبني بر مبالغه و اغراق و تشبيه و استعاره است كه در آنها معني ظاهر لفظ (كه كذب است) قصد نشده؛ بلكه مطلبي ديگر كه به ملاحظه آن، داراي مزاياي فصاحت و بلاغت و در عداد نخب از كلام محسوب خواهد شد.
مثلا ملك الشعرا كاشي، مكالمه حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم را با جناب اميرالمومنين عليه السلام در آن حال كه عمر و بن عبدود در ميان ميدان مبارز مي طلبيد و كسي جواب نداد جز اميرالمومنين عليه السلام، چنين برشته نظم در آورده:
پيغمبر سرودش كه عمرو است اين
كه دست يلي آخته زا آستين
علي گفت اي شاه اينك منم
كه يك بيشه شير است در جوشنم
و اما قطع داريم كه چنين كلامي از آن جناب صادر نشد نه به زبان عربي و نه به زبان فارسي و با اين حال اين كلام از دروغ محرم محسوب نيست، زيرا كه متن خبر اين است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: يا علي اين عمرو ابن عبدود است فارس يليل. [1] اميرالمومنين عليه السلام عرض كرد: منم علي بن ابيطالب. [2] .
و معلوم است كه در حاق معني اين اسم مبارك در اين محل شريف كه ذات مقدس علوي است، مستور است شجاعت و سخاوت و زهادت و شهامت و ساير صفات پسنديده و آنچه ممكن است كه مخلوقي آن را دارا شود و توان آن را تشبيه نمود، اين جا مورد واضح و صادق اوست. پس مراد از كلام آن حضرت كه منم علي، آن خواهد بود مثلا كه منم صاحب آن قلب شجاعي كه مجمع تمام قوتها و شجاعتهاي شيران بيشه است؛ و هكذا آنچه بر اين سخن گفته شود. و اين بابي است وسيع و متعارف و در كلام خداوند تبارك و تعالي نيز يافت مي شود. و يا به جهت وجهي ديگر كه آنهم متعارف و مرسوم است در نظم بلكه نثر ايضا و آن چنان است كه انساني يا حيواني يا نباتي يا جمادي، داراي حالت و صفتي است كه بعد از اطلاع بر آن پي مي توان برد به اموردي ديگر، كه اگر داراي آن حالت يا صفت زبان گويا داشت و دانا بوده و مي خواست از
آن امور خبر دهد، چنين خبر مي داد كه حال، ناقل از او نقل مي كند و مي گويد: فلان، از انسان يا غير او چنين گفت. و اين كلام راست است و اين نسبت دروغ نيست؛ زيرا كه غرض گوينده آن است كه فلان، داراي فلان صفت است كه كاشف است از آن امور. و اين را زبان حال گويند. [3] .
و از روي اين مطلب است كه مي گويند هر موجودي شهادت مي دهد بر وجود صانع قادر عالم حكيم رازقي و شهادت، خبر است. و اين خبر در نزد هر ذي شعور با انصافي از اخبار صادقه است. و به همين بيان علم الهدي سيد مرتضي و جماعتي از متكلمين كه براي حيوانات ادراكو شعور و نطقي قايل نيستند، آيات و اخباري كه دلالت بر وجود آن در آنها مي كند، تأويل كردند. و سيد در «مسائل طرابلسيات» در بيان حكايت مور با جناب سليمان عليه السلام كه خداي تعالي در كلام مجيد نقل كرده، بعد از بيان آن كه مور، اول كه لشگر آن حضرت را ديد، ترسيد و زمزمه از او برآمد كه علامت ترسيدن و ترسانيدن ساير موران است چنان كه نظير آن در ساير حيوانات مرسوم است چنين فرمود: و تلك الحكاية البليغة الطويلة لا تجب ان تكون النملة قائلة لها و لا ذاهبة اليها و انها لما خوفت من الضرر الذي اشرف النمل عليه جاز ان يقول الحاكي لهذه الحال تلك الحكاية البليغة المرتبة، لانها لو كانت قائلة ناطقة و مخوفة بلسان و بيان لما قالت الا مثل ذلك. [4] .
يعني اين حكايت بليغه طولاني كه خداي تعالي در قرآن حكايت نموده
كه ميان جناب سليمان و مور گذشت واجب نيست كه موران را گفته باشد. و به درستي كه آن مور چون ترساند موران را از ضرري كه مشرف شدند بر آن (يعني به جهت نزديك شدن عساكر سليمانيه)، رواست براي آن كه اين حالت را از آنها نقل مي كند اين كه بگويد: اين حكايت طولاني بليغهه را به همين ترتيب؛ زيرا كه آن مور اگر گوينده بود و مي خواست سخن بگويد و به زبان خود بترساند، هر آينه نمي گفت مگر مانند آنچه در قرآن از او حكايت نموده. و نيز در كتاب «غرر و درر» از اين مطلب شرحي داده و در آخر فرموده: كه در نسبت گفتن به مور، مجاز و استعاره است. [5] .
و از اين جا فرق مابين اين وجه و وجه اول ظاهر مي شود؛ زيرا كه در اول، اصل نسبت قول واقع و حقيقي است و مبالغه و تشبيه و استعاره در گفته هاي او شده، در اين جا به عكس اوست چنان كه بر اهل دانش مخفي نيست. و آنچه سيد جليل و غير او در قصخ مور و هدد و غير آن فرموده اند، اگر چه خلاف نصوص بسيار و تحقيق محققين است، ولكن غرض از نقل آن كلمات، شهادت ايشان است بر بيرون بودن اين قسم كلام از دايره كذب حرام با آن كه در صورت، امتيازي ندارد. پيوسته علماء اخيار در نظم و نثر به اين قسم سخن گفته بلكه به آن سخنان خود را رونق داده و دعاوي خود را بمنضه قبول رسانده. ولكن در نظم چون زياد و تداول آن مرسوم شده، از احتياج به قرينه - كه مراد از قول، گفتن است به زبان حال نه به زبان دهان - گذشته. به خلاف منثور كه غالبا بايست تنبيه نمود چنان كه مقتضي ديانت است. كه مبادا ظاهرا آن را گرفته و نسبت دروغي به او داده شود. و از اين جاست كه اميرالمومنين عليه السلام در آن خطبه كه بعد از قرائت سوره
الهيكم التكاثر خواندند در بيان حال مردگان مي فرمايد: و لئن عميت آثارهم و انقطعت اخبارهم. لقد رجعت فيهم ابصائر العبر، و سمعت عنهم آذان العقول، و تكلموا من غير جهات النطق. فقالوا كلحت الوجوه النواضر و خوت الاجساد النواعم. و لبسنا اهدام البلي، و تكادنا ضيق المضجع، و توارثنا الوحشة، و تهكمت علينا الربوع الصموت فانمحت محاسن اجسادنا، و تنكرت معارف صورنا و طالت في مساكن الوحشة اقامتنا، فلم نجد من كرب فرجا و لا من ضيق مخرجا. [6] .
و در تفسير شيخ ابوالفتوح رازي مروي است كه: سائلي يك روز سئوال مي كرد. حسين بن علي عليه السلام گفت: دانيد چه مي گويد؟ گفتند: نه يابن رسول الله. گفت: مي گويد: من رسول يزدان شمايم اگرم چيزي دهيد، بگيرم از شما و به آن جا برويم. و الا دست تهي آن جا روم. [7] .
و سيد السالكين علي بن طاوس طاب ثراه در آخر «لهوف» فرموده: كه چون حضرت سجاد عليه السلام از شام مراجعت نمود و داخل در مدينه طيبه شد و در منازل خويشان خود (يعني: پدر بزرگوار و برادران) نزول اجلال فرمود. يافت آن منازل را كه با زبان حال نوحه مي كنند و كلمات سوزناك طولاني از زبان آنها نقل كرده است. [8] .
ولكن با آن تنبيه در اول كلام و از آنچه گفتيم معلوم شد كه حكم صاحب «مستند» به فساد روزه در غير صورت مبالغات شعريه، به نحو اطلاق شايسته نيست؛ بلكه صورت زبان حال هم در حكم آن صورت است چنان كه دانستي و الله العالم و عليه التكلان.
پاورقي
[1] «يليل» وادي نزديک بدر است. رک: المنتظم، ابن جوزي، ج 3، ص 232. و فارس به معني دلاور است.
[2] تفسير قمي، علي بن ابراهيم قمي، ج 2، ص 183.
[3] کلمات مرحوم نوري در مورد اشعار و يا نقلهاي به زبان حال جاي دقت دارد. از مصائب بزرگي که در مصيبت ائمه اطهار عليهم صلوات الله به وجود آمده است، سخن و يا اشعاري که به زبان حال گفته و يا سروده ميشود - و اي کاش در تواريخ معتبر اشارهاي بر آن يافت ميشد! - توجه شعراء و سرايندگان مراثي اهل بيت عليهمالسلام را به اين نکته بايد جلب کرد، که شعر گفتن در مورد اهل بيت عليهمالسلام غير از شعر گفتن در مورد حيوانات، درختان و يا احجاز است، بايد از طريق هنر شعر، فرهنگ اهل بيت عليهمالسلام را در بيان مردم گسترش داد. پس ميبايست اشعار به گونهاي باشد که مطلبي ناروا به معصوم عليهمالسلام نسبت ندهد! و يا به گونهاي با مقام عظماي ولايت آنها ناسازگار نيفتد! و يا به جعل و تحريف در وقايع مربوط به آنها منجر نگردد. برخي از اشعار که در مراثي اهل بيت عليهمالسلام خوانده ميشود و بيشتر در هيئتها و دستهجات زنجيرزني و يا سينهزني مورد استفاده است، وهن ائمه و اهل بيت عليهمالسلام است. و تصور ميشود سازندگان آن، بيشتر به سوزناکتر بودن يا خوش آهنگي آن توجه کردهاند، تا به محتوا و مطابق واقع بودن. يعني همان انگيزهاي که برخي از ذاکران را وادار به دروغ و طرح مسائل واهي کرده شعرا را نيز مبتلا ساخته است. ميخواهند شعري بسازند تا مجلس را بيشتر - به اصطلاح - گرم کند و يا بکند، و بهانه بعضي از آنها آن است که به «زبان حال» سخن ميگوئيم. آخر بايد (حالي) باشد تا بتوان به آن زبان سخن گفت؟! وقتي اصل يک ماجرا دروغ است، چگونه ميتوان بر اساس آن حاشيه رفت و يا به زبان استعاره درباره آن سخن گفت؟! به عنوان مثال: وقتي اصل جريان فاطمه صغري در مدينه و مرغ، دروغ است و به مأخذ معتبري ندارد، چگونه ميتوان بر اساس آن، نثري اديبانه و يا شعري به زبان حال سرود؟! حال ملاحظه کنيد بر اساس اين جريان غير معتبر، چه اشعار سوزناک و حوادث و وقايع (که البته! بر اساس زبان حال است) غريبهاي نساختهاند! و قس علي هذا فعلل و تفعلل. محدث نوري در اين مقام است که زبان حالي که به حيوانات نسبت داده ميشود، به گونهاي توجيه کند که دروغ نباشد، غافل از آن که همين «زبان حال» و يا به قولي «توجيه شرعي ساختن» چنان فتح بابي کرده است که امروز به سادگي نميتوان تشخيص داد در آنچه به انسانها که خير! بلکه به معصومين و اولياء خدا عليهمالسلام نسبت ميدهند، از قوطي کدام عطاري! آوردهاند. و برخي در اين کار به حدي بيتوجه شدهاند که حتي اين عمل را قبيح نيز نميدانند!! امروزه نسبت ناروا و بدون مأخذ به معصومين عليهمالسلام دادن، عادي تر از نسبت دروغ به مردم عادي دادن است! اگر باور نداريد به مجالس برخي از واعظان و مداحان نوآور و کاسبان مجلس گرم کن برويد. نه تنها خود با کمال جسارت هر آنچه براي گرمي مجلس لازم ميدانند به ائمه نسبت ميدهند، بلکه از طرفي برخي از متدينين! نيز تشويق هم ميشوند!! که خدا به تو جزاي خير دهد! عجب مجلسي ساختي! عجب حالي کرديم! چه ولولهاي! چه غوغايي!! ولي هيچکس نميپرسد اي ذاکر امام حسين و ائمه عليهمالسلام اين مطلب جديد را که به معصوم نسبت دادي، از کجا گفتي؟! کداميک از عالمان و مورخان معتبر آن را نقل کردهاند؟ غافل از اينکه اين گونه اعمال - گرچه از روي ارادت و دينداري است - باعث تحريف و تخريب اساس شريعت خواهد شد آن هم نه به دست کفار و يهود، بلکه با زبان و عمل ارادتمندان و دينداران. آيا شده که يک ذاکر و يا مداح امام حسين عليهالسلام، پيش از آن که مطلبي را بر فراز منبر و در مقابل هزاران نفر به معصوم نسبت دهد، آن را با يک مرجع تقليد و يا عالم تحصيل کرده عرضه کند و وقتي از صحت آن مطمئن شد، بازگو نمايد؟! براي همين خطرها و نگرانيها بوده که در گذشته بزرگان و دانشمندان - به عاميان و کاسبان - با همه شايستگي و رنج تعليم، تا وقتي مطلبي را بر اساتيد خود نميخواندند و براي نقل و اشاعه آن کسب اجازه نميکردند، از نقل آن خودداري ميورزيدند. و يا بزرگاني از اصحاب از اين مبادا بر خلاف دين چيزي را معتقد شده باشند هر از چندي عقائد خود را بر امام عرضه ميداشتند؛ همچون عبدالعظيم حسني که معاصر امام جواد و امام هادي عليهمالسلام است خدمت امام هادي عليهالسلام عرض کرد: «اني اريد ان اعرض عليک ديني فان کان مرضيا اثبت عليه» ميخواهم دين خود را به شما عرضه کنم که اگر مورد پسند شما باشد بر آن استوار بمانم. يا حمران اين اعين و عبدالله بن ابي يعفور و عمربن حريث، خالد جبلي، حسن بن زياد عطار و يا صفوان بن مهران معروف به صفوان جمال که دين و عقايد خود را بر امام ششم عليهالسلام عرضه داشتند که برخي از آنها از بزرگان اصحاب امام عليهالسلام بودند. در مورد حمران بن اعين دارد پس از عرضه عقائد خود به امام، حضرت فرمود: «هر کس در اين عقايد که اظهار کردي با تو مخالفت کند، بيدين است. حمران گفت: اگر چه علوي و فاطمي باشد؟ امام فرمود: اگر چه محمدي، و علوي و فاطمي باشد!» (رک: بررسي تاريخ عاشورا، ابراهيم آيتي، ص 256) اما امروز چه؟! برخي در گفتهها و عقايد بي مبناي خود، چنان تعصب ميورزند که حتي حاضر نيستند، توصيه و راهنمايي مراجع و دانشمندان ديني را بشنوند. مثل سخني که معروف است که مرحوم آيتالله العظمي بروجردي در مورد عزاداري چيزي فرموده بودند، برخي از صاحبان هيئتها پيغام دادند: تمام دوره سال را از ايشان تقليد ميکنيم، اين يک روز را بگذارند به حال خودمان باشيم!!.
[4] رسائلالشريف مرتضي، تقديم و اشراف سيداحمد حسيني، مجموعه اول، ص 356 قم، دارالقرآنالکريم، 1405 ه-.
[5] امالي، سيد مرتضي، ج 2، ص 353.
[6] نهجالبلاغه، ترجمه سيد جعفر شهيدي، خطبه 221، ص 253 «و هر چند نشانه هاشان ناپديد و خبرهاشان بريده گرديده است، چشم عبرت آنان را ديد و گوش خرد بانگشان را شنيد. سخن سر دادند بي لب و دهان و چنين گفتند - اما نه به زبان - که: چهرههاي شاداب در ترنجيد، و تنهاي نرم پوسيد، و ما را پوشاک فرسودگي در بر است و سختي تنگي گور بر سر، وحشت را به ارث ميبريم از يکديگر. سرايهاي خاموش بر سرمان فروريخت - و خاک بر پيکرمان بيخت - چندانکه زيبايي تنهامان برپا نماند و آب و رنگ چهرههامان برجا، و ماندنمان در خانه وحشت دراز و ديرپا. نه از اندوهي گشايشي يافتيم و نه از تنگي جاي، فراخي و رهايشي».
[7] در تفسير ابوالفتوح نيافتم.
[8] لهوف، علي بن طاووس، ص 90 - 89.