بازگشت

منظور از مصلحت در دروغ


دويم آن كه: ميزان صلاح چيست و چه اندازه از نفع عمومي كافي است در بردن قبح كذب و آوردن اذن در ارتكاب آن؟ و ايضا اين دروغي كه جايز شد


ارتكاب آن به جهت اصلاح مفسده، مطلق دروغ است [1] هر چند به خداوند


و رسول و ائمه عليهم السلام باشد يا مخصوص است به غير اين صنف از دروغ؟ و محل توضيح آن كتب فقهيه است. و ظاهر كلمات فقها رضوان الله عليهم، حرمت كذب خدا و رسول است مطلقا هر چند در آن نفع و صلاح عمومي باشد. و وضع حديث را براي هيچ مطلبي جايز ندانستند. شيخ شهيد ثاني و غيره در مقام بيان اخبار موضوعه و مجعوله به اين مطلب در كتب درايه اشاره نمودند و فرمودند كه: جماعتي بودند كه كار ايشان اين بود؛ (يعني جعل كردن اخبار دروغ) بعضي به جهت جلب مال و بعضي به جهت تقرب بر خلفا جور؛ ولكن ضرر آنان كه از اين جماعت معروف بودند به زهد و صلاح و مردم ايشان را مي شناختند و از ايشان مي شنيدند و قبول مي كردند و به جهت خيال فاسدي اخبار جعل مي كردند، بيشتر از همه است؛ زيرا كه اين احاديث دروغ را از ايشان مي گرفتند و نشر مي دادند و خلق اعتقاد مي كردند كه از خدا و رسول است و به آن عمل مي كردند. چنان كه از ابي عصمت نوح بن ابي مريم مروزي نقل كردند كه به او گفتند: تو از كجا آوردي از عكرمه، (يعني خبري كه نسبت مي دهي آن را به عكرمه) از ابن عباس در فضايل هر سوره جدا جدا؟ و اين حديث در نزد اصحاب عكرمه (يعني


آنان كه روايند از او؛) نيست. گفت: ديدم مردم را كه از قرآن اعراض كردند و مشغول شدند به فقه ابوحنيفه و مغازي [2] محمد ابن اسحاق. پس اين حديث را قربةالي الله جعل كردم. و اين ابي عصمت را «جامع» مي گفتند و ابو خاتم بن حيان كه از معروفترين علما جرح و تعديل اهل سنت است گفته: كه ابو عصمت جمع كرده همه چيز را مگر راستگويي. [3] و ابن حيان روايت كرده از ابن مهدي گفت كه گفتم به ميسرة ابن عبدربه: از كجا آوردي اين احاديث را كه هر كس بخواند فلان سوره را براي اوست چنين ثواب؟ پس گفت: آن را وضع كردم كه مردم در قرائت قرآن رغبت كنند. و از مؤمل ابن اسماعيل روايت شده كه گفت: شيخي روايت كرد براي من خبري طولاني كه سندش مي رسد به ابي بن كعب در ثواب خواندن يك يك از سوره هاي قرآن. پس به شيخ گفتم: كي براي تو اين خبر را نقل كرده؟ گفت: شخصي در مداين و او زنده است. پس رفتم نزد او به او گفتم: كي اين حديث را براي تو نقل كرده؟ گفت خبر داد مرا به آن شيخي در واسط و او زنده است. پس رفتم به سوي او پس گفت: روايت كرد آن را براي من شيخي در بصره. پس به نزد او رفتم. پس گفت: خبر داد مرا به آن شيخي در عبادان [4] ، پس به نزد او رفتم، پس دست مرا گرفت و داخل كرد مرا در خانه اي، پس ديدم در آن جا جماعتي از متصوفه را و با ايشان بود شيخي. پس گفت: اين شيخ حديث كرد مرا به آن خبر. پس به آن شيخ گفتم: كي براي تو نقل كرد؟ گفت: هيچ كس براي من آن را نقل


نكرد؛ ولكن چون ديدم كه مردم از قرآن اعراض كدند پس اين حديث را براي ايشان وضع كردم تا قلوب خود را برگردانند به سوي قرآن. و شهيد ثاني در شرح «درايه» خود فرموده: كه اين حكايت را جماعتي از علماء (يعني از اهل سنت) نقل كردند. [5] .

و بالجمله گمان نمي رود احدي از علما اذن دهد در وضع حديثي هر چند مختصر باشد، براي نفعي هر چند كل باشد؛ چه فتح اين باب، خراب كردن اساس شريعت است و پيدا شدن آئين تازه و دين جديدي در هر ماه و سال. و ظاهر آن است كه بعضي از جماعت روضه خوانان از آن شيخ صوفي عباداني تقليد كرده اند؛ ولكن آن شيخ احمق به ملاحظه بي رغبتي خلق از قرآن، توهم تقربي كرده و آن خبر را جعل كرده و در آن عمل، خيال جلب و در هر مجلس كه درآيند، مشتي از تخم دروغ به كارند. و هرگاه فتوري [6] در سامعين بينند، خبري فورا ببافند، و اگر خبر معتبري نقل كنند، از او شاخ و برگ بي اندازه درآرند. و لهذا منقولات ايشان از ضبط و حساب و جمع آوري در مطاوي كتاب گذشته و كرام الكاتبين را به تعب و عجز درآورده چنان كه در اخبار به آن اشاره شده، همه اينها براي نفع جزئي عاجل و متاع قليل زائل[مي باشد]. و از اين كلمات مكشوف شد كه محل دروغ جايز براي اصلاح مفاسد امور، غير دروغ بر خداوند و رسول خدا و ائمه هدي عليهم السلام است. و از آنچه بايست در اين مقام تنبيه نمود، آن كه حكايت وامثال كه از زبان حيوانات بلكه نباتات و جمادات ساخته مي شود بلكه هزارها از آن ساخته و نوشته شده، اگر بي غرض يا با غرض فاسدي باشد، حكم آن مثل حكم ساير دروغها است، گفتن و نوشتن و فروختن و خريدن آن حرام و معامله بر آن


باطل است. و اگر براي توضيح و نشان دادن آثار حكم الله و واقف نمودن بر دقايق صنايع ربانيه و ظاهر كردن نتايج حسنه اخلاقهاي پسنديده و آشكارا نمودن مفاسد و آثار قبيحه صفات ذميمه و غير آن از منافع علميه و فوايد عمليه كه كافه بني نوع انساني به آن محتاج و در ترغيب و ترهيب و تكميل نفوس براي آن تاثيري است تمام، پس در جواز آن حسب نص و فتوي بلكه به مقتضاي عقل نبايست شبهه نمود و از حريم دروغ محرم بايد آن را بيرون نمود و در عداد كلمات حكمت و سخنان وعظ و نصيحت محسوب داشت. و در «احتياج» شيخ طبرسي مروي است كه حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام در آن مجلس شوم معاويه كه براي مفاخره و طعن بر آن حضرت و پدر بزرگوارش آراسته بود در جواب كلمات قبيحه پسر عثمان فرمود: اما تو اي عمر و بن عثمان، پس با آن حمقي كه در جبلت توست كه نتواني در كشف اين امور، غوررسي كني پس مثل تو، داستان آن پشه است كه بر نخل نشست و نخل را گفت: محكم باش كه مي خواهم از تو بزير آيم. نخل به او گفت: من ندانستم تو كي بر من نشستي كه فرود شدنت بر من گران آيد [7] .

و علامه حلي در «تذكرة» و محقق ثاني در «جامع المقاصد» در كتاب اجاره بعد از ذكر جواز اجاره دادن انسان خود را براي كتابت قرآن فرمودند: و كذا كتب السير و الاخبار الصادقه و الشعر الحق دون الكاذب، و لا باس بالامثال و الحكايات و ما وضع علي السن العحماوات. [8] .

و همچنين جايز است براي نوشتن كتب سير و اخبار صادقه و شعر حق نه اخبار يا شعر دروغ. و باكي نيست (يعني در اجير شدن) براي نوشتن امثال و حكايات و آنچه وضع نمودند و جعل كردند بر زبان كند زبانان حيوانات. و ظاهرا نظر هر دو بزرگوار به مقاله حيوانات، كتاب «اخوان الصفا» باشد


كه در اين باب بي نظير است يا كتاب «كليه و دمنه» كه حكماي هند براي تهذيب صفات و تكميل اخلاق وضع نمودند. و آن هم در اين فن عديلي ندارد و بالله التوفيق. اما در تقسيم هفتم: پس حكم دروغ جلي واضح است و همچنين حرمت قسم خفي آن اگر سبب خفاء، صريح نبودن لفظ باشد در افاده آن معني دروغ؛ بلكه آن دروغ را به اشاره و كنايه و تعريض بگويد. مثل آن كه كسي گاهي نماز شب نكرده و مي خواهد به حاضرين برساند كه مي كنم، پس از فروعات جزئيه و نوادر مسائل نماز شب سؤال مي كند به نحوي كه همه معتقد شوند كه كار دائمي اوست. يا غذا را بسيار كم بخورد در حضور غير و برساند كه از كم خوراكان است و حال آن كه نيست. و اين عمل به ملاحظه ديگر، ريا هم مي شود. به هر حال در حكم آن نبايد شبهه كرد؛ چه پيوسته خلق بسياري از مقاصد خود را به وسيله اشاره و كفايه بيان مي كنند و به ديگران مي فهمانند و به توسط آنها از مقاصد خبر مي دهند. پس اگر خلافي در آنها باشد و بر طبق واقع جاري نشد، دروغ خواهد بود و حكم آن برايش بيايد. و اگر سبب خفاء نهان بودن معني دروغ است در سويداء قلب و مكنون خاطر، پس فهميدن حكم آن از غوامض مسائل است. و امر گوينده دائر است ميان دو محذور: اگر بخواهد نخواند نتواند؛ چه بسياري از آن واجب است و جمله مستحب مؤكد؛ از خواندن آنها گريزي نيست. و اگر بخواهد بخواند؛ بچه رو بخواند؟ خود داند كه آنچه با خداي خود راز كند و از حال خود خبر دهد، دروغ و اصلي ندارد. بلي آنان كه معاني كلماتي را كه مي خوانند، نمي دانند في الجمله از اين غائله و مخاطره آسوده اند. مثل آن طايفه اي كه در آنچه از حال خود خبر دهند، صادق باشند. تمام مصيبت و تحير براي دسته اي است كه مي دانند معاني كلماتي را كه به زبان مي خوانند و دارا نيستند آنچه را گويند. و اين مقام را


بسطي لازم است كه مناسب رساله نيست. و اما در تقسيم هشتم: پس حكم لغوي آن كه قدر متيقن است از دروغ، حرام واضح است. و حكم دوم آن خواهد آمد در مقام پنجم ان شاءالله. و اما در تقسيم نهم: پس هر سه قسم، از گناهان كبيره اند و آيات و اخبار در بزرگي قسم دروغ خوردن به خداوند عزوجل بسيار است. و در جمله از آنها كه: قسم دروغ خانه ها را خراب و ويران مي كند و صاحبش و بال آن قسم را پيش از مردن خواهد ديد و نسل را منقطع مي كند و خداي تعالي از او بي زار است و بهشت را بر او حرام مي كند. [9] .

و از آن سه [10] نفر است كه حق تعالي درباره ايشان فرموده: لا ينظر اليهم يوم القيمة و لايزكيهم و لهم عذاب اليم [11] .

و فرموده: نمي رسانم رحمت خود را به كساني كه مرا عرضه [12] قسم دروغ خود قرار دادند. [13] .

اما در تقسيم دهم: پس مستور نماند كه هر فعلي كه قصد شود به آن، خبر دادن كسي را به امري، در حكم آن قولي است كه در اين مقام گفته مي شود از صدق و كذب و حرمت و كراهت و جواز و غير آن. چنان كه در اين مقام جماعتي تصريح فرمودند. و در نظير آن «غيبت حرام» نيز تصريح


كردند كه فرقي نيست ميان قول و فعل. شيخ شهيد ثاني در «كشف الريبه» فرموده: بدان كه (يعني غيبت حرام و ياد كردن برادر مومن به بدي) مقصور نيست به زبان؛ بلكه گفتن آن را (يعني غيبت كردن به زبان را) حرام كردند به جهت اين كه در آن فهمانيدن غير است نقصان برادر مومن تو و شناساندن او را به غيري كه او را از آن بد آيد و ناخوش دارد. پس تعويض، مثل تصريح است و فعل در آن، مثل قول است. و اشاره و ايماء و چشمك زدن و رمز و كنايه و حركت و آنچه بفهماند مقصود را، داخل است در غيبت و مساوي است با زبان در آن معني كه سخن گفتن را به جهت آن حرام كردند. و از اين باب است آنچه روايت شده از عايشه كه گفت داخل شد بر ما زني. چون مراجعت كرد، به دستم اشاره كردم يعني: كوتاه قد است. پس پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: غيبت كردي او را. از اين رقم است «محاكات» به اين كه راه رود لنگان لنگان مثل آن كه او راه مي رود. بلكه آن سختتر است از غيبت؛ زيرا كه اعظم است در تصوير آن عيب و فهماندن غير، از غيبت به زبان. [14] انتهي و قريب به اين را، استاد اعظم انصاري طاب ثراه در كتاب «مكاسب» فرموده اند. [15] .


و اين كلمات را اگر چه در باب غيبت ذكر كردند و لكن در اين جهت فرقي ميان آن و كذب نيست؛ بلكه غيبت حقيقا از اقسام خبر صادق است و اگر دروغ شد، آن را «بهتان» گويند پس در آن، دو جهت حرام خواهد بود. پس واضح شد كه به حركت دادن هر عضوي براي فهماندن مطلبي كه واقعي ندارد، صاحب آن در قطار دروغگويان محسوب و چنان است كه آن را به زبان گفته باشد. و اما در تقسيم يازدهم: پس حكم دروغي كه گوينده اش مخاطب زنده شنونده عاقل داشته باشد، واضح است. و همچنين آن مخاطب كه چنين است هر چند به ظاهر در عداد غير ايشان محسوب است؛ مثل حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم و خلفاي راشدين عليهم السلام. چه به مقتضاي اصول مذهب و اخبار بسيار و فقرات اذن دخول در مشاهد مشرفه ايشان كه بايد گفت: «اشهد انك تشهد مقامي و تسمع كلامي و ترد سلامي» گواهي مي دهم كه مي بينيد جايگاه مرا و مي شنويد سخن مرا ورد مي كنيد سلام مرا. خطاب با ايشان در نزد قبور مطهره ايشان، مثل خطابي است كه با زندگان حاضر شنونده عاقل كرده مي شود؛ بلكه قبور مومنين نيز ملحق است به مراقد منوره ايشان. چنان كه از بعضي فقرات زيارات ايشان معلوم مي شود. و ابن طاوس در كتاب «فلاح السائل» از كتاب «مدينةالعلم» صدوق نقل كرده كه در آن جا روايت كرده از محمد بن مسلم گفت: عرض كردم به حضرت صادق عليه السلام كه مردگان را زيارت بكنيم؟ فرمود: آري. گفتم چون برويم نزد ايشان آگاه مي شوند به ما، يا گوش مي دهند به سخنان ما؟ فرمود: آري. قسم به خداوند كه هر آينه ايشان دانا مي شوند به شما (يعني: برفتن شما نزد ايشان) و فرحناك مي شوند برفتن شما و انس مي گيرند به شما. [16] .


و نيز در آن جا از صفوانن بن يحيي روايت كرده گفت: گفتم به حضرت ابي الحسن عليه السلام آيا مرده، مي شنود سلام آن را كه بر او سلام مي كند؟ فرمود: آري. شنيديد آن جماعت و حال آن كه كفار بودند و مومنين نمي شنوند؟ [17] (يعني مومنين سزاوارترند به شنيدن از كفار). و حضرت در اين كلام شريف اشاره فرمودند به قصه كشتگان كفار در جنگ بدر كه ايشان را در چاهي انداختند. چنان كه شيخ مفيد در «شرح عقايد صدوق» و غير او روايت كردند كه: پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم ايستاد بر سر چاه بدر. پس فرمود: به مشركيني كه كشته شده بودند در آن روز و آنها را در چاه انداخته بودند: چه بد همسايگاني بوديد براي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم؛ او را از منزلش بيرون كرديد و آواره نموديد آنگاه جمع شديد و با او محاربه كرديد. پس من يافتم كه آنچه خداي به من وعده داده بود، راست شد (يعني ظفر بر شما و هلاك نمودن شما) پس عمر گفت: يا رسول الله، چيست اين گفتگوي تو با كله هاي پوسيده! پس فرمود: ساكت شو اي پسر خطاب قسم به خدا كه تو شنونده تر نيستي از ايشان و نيست فاصله ميان ايشان و ميان آن كه بگيرندشان ملائكه با عمودهاي آهنين جز آن كه روي خود را چنين از ايشان برگردانم. [18] .

و از حضرت اميرالمومنين عليه السلام روايت كردند كه: سوار شد بعد از فراغت و آسودگي از حربهاي بصره و در ميان


صفوف مي گشت تا گذشت به كعب بن سوره (و او قاضي بود در بصره كه عمر بن خطاب ولايت قضاوت آن را به او داده بود در آن جا مقيم شد و قضاوت مي كرد ميان اهل بصره زمان عمر و عثمان. و چون نايره فتنه مشتعل شد، در بصره قرآني برگردنش معلق كرده با اهل و فرزندانش بيرون آمد و با اميرالمومنين عليه السلام مقاتله كردند تا تمامي كشته شدند) پس اميرالمومنين عليه السلام بر سر او ايستاد و او در ميان كشتگان افتاده بود. پس فرمود: كعب بن سوره را بنشانيد. پس او را نشاندند ميان دو نفر. پس فرمود: اي كعب بن سوره قد وجدت ما وعدني ربي حقا فهل وجدت ما وعد ربك حقا آنچه پروردگارم به من وعده داد از نصرت و ظفر، يافتم كه حق بود. آيا تو هم يافتي آنچه را پروردگارت بتو وعده داد كه حق بود؟ (يعني: از عذاب و نكال كه براي ناكثين مهيا فرموده) پس فرمود: كعب را بخوابانيد. پس اندكي سير كردند و گذشتند به طلحه بن عبيدالله [19] كه افتاده، فرمود: طلحه را بنشانيد. پس او را نشاندند. پس همان كلام را به او فرمود. پس مردي از اصحاب آن حضرت عرض كرد: يا اميرالمومنين چيست اين سخن گفتن تو با دو كشته كه نمي شنود! فرمود: به خداوند هر آينه به تحقيق كه شنيدند كلام مرا چنان كه شنيدند اهل قليب (يعني: چاه بدر) كلام رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم را [20] .

و از خبر صفوان گذشته معلوم مي شود كه شنيدن كفار كلام آن حضرت را از روي اعجاز و تصرفي نبوي در اجساد خبيثه آنها نبود، بلكه به حسب رشته


تطورات خلقيه آنها در عوالم غيب و شهادت بود. لهذا فرمودند مؤمن احق است به اين مرتبه به جهت قوت وجود و صفاي روح او. و نيز تأكيد مي كند دعواي مذكوره را آنچه در «نوادر» علي بن اسباط مروي است از حضرت صادق عليه السلام كه فرمود به مردي: هر گاه زيارت كرديد مردگان خود را پيش از طلوع آفتاب، مي شنوند و جواب مي دهند. و هرگاه زيارت كرديد ايشان را بعد از طلوع آفتاب، مي شنوند و شما را جواب نمي دهند. [21] .

پس واضح شد كه هر يك از مردگان مومنين را در وقت زيارت ايشان بايست مانند مخاطب حاضر، زنده پنداشت و با او سخن گفت. كه مي دانند و مي شنوند و جواب مي دهند؛ بلكه گاهي جواب را به گوش زيارت كننده مي رسانند. چنان كه جمعي مثل صاحب كتاب «عروس» و غيره به اسانيد معتبره روايت كردند از حضرت صادق عليه السلام كه فرمود: السلام عليكم يا اهل الديار فنعم دار قوم مومنين، يا اهل الجمع هل علمتم ان اليوم الجمعة. سلام بر شما باد اين اهل خانه ها، چه خوش خانه اي است گروه مومنين را. اي اهل جمع آيا مي دانيد كه امروز جمعه است؟ فرمود: آنگاه برگشت. چون در خوابگاهش خوابيد، كسي نزد او آمد و به او گفت: يا اباعبدالله امروز آمدي و بر ما سلام كردي و ما سلام تو را باز گفتيم و به ما گفتي اي اهل ديار آيا مي دانيد كه امروز جمعه است؟ و به درستي كه هر آينه مي دانيم كه پرندگان چه مي گويند در روز جمعه (يعني علاوه بر آن كه مي دانيم جمعه است، تسبيح آنها را در آن نيز مي دانيم) حضرت فرمود: كه آن شخص گفت كه مرغان مي گويند:


سبوح و قدوس رب الملائكه و الروح سبقت رحمتك غضبك و ما عرف عظمتك من خلف باسمك كاذبا. [22] .

و اما اگر براي گوينده دروغ در وقت گفتن، مخاطبي نباشد و اگر باشد در او تميز و ادراكي نباشد، پس در ظاهر نظر چنان مي رسد كه حرم نباشد؛ زيرا كه سخن گفتن تا براي افاده ديگري نباشد، آن را خبر نتوان شمرد. و صدق و كذب، از اوصاف خبر است. پس هر گاه خبر نشد، به صفت كذب متصف نشود پس حرام نباشد.و لكن شيخ اعظم خاتمه فقها و محققين شيخ مرتضي اعلي الله مقامه در كتاب صوم «نجاة العباد» در مساله كذب بر خداوند و رسول صلي الله عليه و آله و سلم در روز ماه رمضان، در اين دو صورت مخاطبي نباشد يا باشد و ادراك نداشته باشد كه در متن كتاب حكم به صحت روزه فرموده، در حاشيه اين موضوع مرقوم داشته: كه فساد صوم در اين دو صورت، خالي از قوت نيست. و فساد محقق نشود، تا حرمت نباشد. و چون حرام شد، اختصاصي به حال روزه داشتن ندارد. [23] .

واضح است كه در اين مقام، كذب بر خدا و رسول صادق شد، كذب بر ديگران هم با نبودن دو مخاطب صادق است؛ پس هر كذب در اين دو صورت، حرام. و تكليف آن دسته از روضه خوان كه به جهت تدرب [24] و تقويت ملكه روضه خواني در مساجد خاليه بي بودن يك نفر مستمع، بالاي منبر مي خوانند به نحو مرسوم، نيز معلوم شد و الله العالم. و اما در تقسيم دوازدهم: پس مخفي نماند كه محقق نراقي در كتاب


«مستند» در فروع كذب برخداوند و رسول و ائمه عليهم السلام در روز صيام گفته: و آنچه نسبت داده مي شود به ايشان از اقوال، در اشعار و مراثي و نحو آن از آنچه قطع داريم كه نفرمودند، پس اگر دانسته شود كه نسبت به اين كلام به ايشان از روي مبالغت شعر و اغراقات متعارفه پسنديده در اشعار است، پس ظاهر آن است كه باكي به آن نيست. و اگر چنين نباشد، روزه به سبب آن نسبت دروغ باطل مي شود. و احوط اجتناب است از جميع [25] الخ.


پاورقي

[1] بديهي است اگر در جايي و به جهت مصلحتي عقلايي و شرعي دروغ گفتن جايز باشد - که بيشتر در کلام فقيهان همين نوع از آن استثناء شده است - لکن در مورد نسبت دروغ به خدا و رسول و ائمه عليهم‏السلام اگر جز مورد تقيه باشد، به معني تحريف در دين خدا و تخريب اساس شريعت است و هيچ مصلحتي والاتر و مهمتر از صيانت شرع نيست. و اگر بنا باشد هر کسي تشخيص دهنده مصلحت و هر مصلحتي مجوز نسبت ناروا به خدا و ائمه باشد، با اندک زماني، چيزي از شريعت نمي‏ماند. بنابراين جز در مورد تقيه - که آن هم موردش با دروغ بستن متفاوت است - نمي‏توان به جهت مصلحتي ملتزم به جواز شد. ضمنا شايسته است به مطلب ديگري نيز اشاره شود. گاهي ديده مي‏شود برخي از اهل منبر به دليل عقيده و يا سليقه خاصي، هنگام تشريح معارف و حلال و حرام الهي، از خود بر آن چيزي مي‏افزايند و يا از آن مي‏کاهند. يعني مطلبي را بزرگتر از آنچه در شريعت آمده و يا بسيار کوچکتر طرح مي‏کنند، به گونه‏اي که شنونده نيز تمام سخن را از شرع تلقي مي‏کند و تصور نمي‏کند که گوينده قسمتي از کلام را بر اساس تفکر و سليقه خود بيان کرده و شرع نظرش چنين نيست. مسلم چنين مواردي اگر از مصاديق نسبت ناروا به شريعت نباشد، تدليس است و حرام. اصولا چنين تفکري که طرح فلان مطلب ممکن است باعث چنين عوارضي شود، از حيطه کار مروجان دين خارج است. يا بايد به چنين مسائلي نپرداخت، و اگر بناست پرداخته شود، بايد نظر شرع را گرفت. حال مردم با آن چه مي‏کنند، بحثي ديگر است. البته هنر اهل منبر و واعظان نيز آن است که موضوع را همه جانبه و مشخص طرح نمايند تا از سخن آنها برداشت سوء نشود، نه اين که حقيقت را ناقص مطرح نمايند. به هر صورت مصلحت انديشيها، باعث ورود سلائق در تبيين معارف ديني مي‏شود و به مرور به تحريف دين منجر خواهد شد. اين مطلب گاهي در گفتن مسائل شرعيه نيز ديده مي‏شود و هنگامي که به گوينده تذکر داده مي‏شود، مي‏گويد: اگر چنين بگويم ممکن است مردم از حدود خارج شوند. پس لازم است اندکي سختتر عنوان شود، تا حداقل عمل را انجام دهند!! به نظر نگارنده اين عمل بسيار ناشايست و خلاف تربيت ديني جامعه است و اين بدان معني است که ما خود را به جاي نعوذبالله خدا و پيغمبر و امام بگذاريم و تصميم بگيريم، چنين مصلحتي را بايد شارع لحاظ مي‏کرد نه من و شما. دين سهله و سمحه الهي را براي مردم به گونه‏اي تصوير مي‏کنيم که کمتر مکلفي قادر به رعايت آن است، به اين بهانه که قسمتي از آن را رعايت کنند. خداوند چنين خواسته که اداء وظيفه و دينداري چندان مشکل نباشد و براي همه چيز حدود قرار داده است و ما موظفيم دين را آن گونه که هست با همه مباحات، محرمات، مکروهات و واجبات به مردم عرضه کنيم. عمل مردم به دست خود آنهاست و ما در برابر آن مسئوليت نداريم. و يا اخيرا زياد ديده مي‏شود که در منابر به خواب استناد مي‏شود. در خوابها بسياري از اوقات، يکطرف قضيه معصوم عليهم‏السلام قرار مي‏گيرد که فلان شخص حضرت زهرا عليهاالسلام يا پيامبر و يا امام حسين عليهم‏السلام را خواب ديد و حضرت چنان گفتند. نقل اين گونه موارد بالاخص اگر عدالت و صداقت خواب بيننده احراز نشده باشد از مصاديق کذب به معصومين محسوب مي‏شود. و اگر عادل و صادق هم باشد چنانچه مضامين آن با آيات و روايات کاملا تطبيق نکند با توجه به عدم حجيت آن، قابل استناد نيست و نقل آن خالي از حرمت نمي‏باشد. بالاخص که نقل بعضي از خوابها، وهن ائمه عليهم‏السلام است که مسلم نقل آن‏ها حرمت قطعي دارد.

[2] يعني کتاب سيره که در آن جمع کرده غزوات پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را. منه‏ محمد بن اسحاق بن يسار از مورخان و سيره نويسان قرن دوم هجري است که سال وفات او را (151 ه) ثبت کرده‏اند. او کتابي در سيره پيامبر تأليف کرد که قسمتي از آن به غزوات پيغمبر اختصاص داشته است. اين کتاب را ابن هشام (متوفاي 218) تهذيب و تخليص کرد. و به نام «سيرةالنبويه» به چاپ رسيده است. رک الاعلام، زرکلي، ج 6، ص 28؛ دائرةالمعارف الاسلاميه، ج 1، ص 89.

[3] رک: تهذيب التهذيب، ابن حجر عسقلاني، ج 10، ص 488.

[4] آبادان.

[5] الرعايه في علم الدراية، شهيد ثاني، تحقيق محمد علي بقال، ص 158 - 154.

[6] فتور: سستي.

[7] الاحتجاج، طبرسي، تحقيق سيد محمد باقر خرسان، ج 1، ص 410.

[8] تذکره، ج 2، ص 305؛ جامع‏المقاصد، ج 7، ص 177.

[9] کافي، کليني، ج 7، ص 436، باب‏اليمين الکاذبه، احاديث 10 و9 و6 و4 و3 و2 ثواب‏الاعمال و عقاب‏الاعمال، صدوق، ص 226، باب عقاب من يحلف بالله کاذبا.

[10] نورالثقلين، عبد علي بن جمعه العروس، تصحيح سيد هاشم رسولي محلاتي، ج 1، ص 357.

[11] آل‏عمران، س 3، آيه 77.

[12] اقتباسي از آيه شريفه «لا تجعلوا الله عرضه لايمانکم» است. بقره، س 2، آيه 224 و به معناي جانب، سو، و طرف است. رک: فرهنگ لاروس، ج 2، ص 1441.

[13] عقاب‏الاعمال، صدوق، ص 261.

[14] کشف‏الريبه، شهيد ثاني، تحقيق سيد علي خراساني، ص 61، عراق، منشورات مکتبةالامام صاحب‏الزمان العامه، طبع اول، 1403، افست ايران، قم، مطبعة سيدالشهداء، رک تنبيه الخواطر و نزهةالناظر، ورام بن ابي فراس، ج 1، ص 107، نجف، منشورات مکتبةالحيدريه، 1389 ه-، الدرالمنثور، سيوطي، ج 6، ص 96، بيروت، دارالمعرفه، بي‏تا؛ احياء علوم‏الدين، غزالي، ج 3، ص 145، بيروت، دارالمعرفه، بي‏تا.

[15] المکاسب، شيخ انصاري، تحقيق و تعليق کلانتر، ج 3، ص 359، نجف، منشورات جامعة النجف، طبع اول، 1394 ه. افست قم، دارالکتاب.

[16] فلاح السائل، سيدابن طاووس، ص 85، قم افست، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، بي‏تا.

[17] همان، ص 86 و45.

[18] تصحيح الاعتقاد، شيخ مفيد، تحقيق حسين درگاهي، ص 92، قم، المؤثمرالعالمي لالفية الشيخ المفيد، ج 5، طبع اول، 1413 ه- 1371 ش. رک: البداية و النهاية، ابن کثير، تحقيق دکتر احمد ابوملحم و..... جز سوم، ص 294 - 293، بيروت، دارالکتب العلميه، طبع اول، 1405 ه-؛ سبل الهدي و الرشاد في سيرة خير العباد، محمد بن يوسف الصالحي، تحقيق و تعليق شيخ عادل احمد عبدالموجود و....، ج 4، ص 55، بيروت، دارالکتب العلميه، طبع اول، 1414 ه-؛ المنتظم، ابن جوزي، تحقيق محمد عبدالقادر عطا و.... ج 3، ص 119، بيروت، دارالکتب العلميه، طبع اول، 1412.

[19] در متن عبدالله آمده ولي صحيح آن عبيدالله است.

[20] الجمل، شيخ مفيد، تحقيق و تصحيح سيد علي مير شريفي، ص 393 - 392، قم، مکتب الاعلام الاسلامي، طبع اول، 1413؛ تصحيح الاعتقاد، صدوق، ص 93؛ الاحتجاج، طبرسي، ج 1، ص 239؛ بحارالانوار، مجلسي، ج 32، ص 209 - 207.

[21] نوادر، علي بن اسباط، ص 126 ضمن مجموعه الوصول الستة عشر.

[22] کتاب العروس، جعفربن احمد قمي، ضمن مجموعه جامع الاحاديث، ص 155؛ الامالي، صدوق، مجلس 73، حديث 5، ص 390، ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، صدوق، ص 228، عقاب من يحلف بالله کاذبا.

[23] نجاةالعباد، شيخ انصاري، ص 194، چاپ سنگي.

[24] مهارت.

[25] مستند الشيعه، نراقي، ج 2، ص 109، چاپ سنگي.