بيان و اقسام آن
پوشيده نماند كه دروغ به ملاحظه آن كه بر او دروغ بندد، و به ملاحظه آن كه براي او دروغ گويد، و به ملاحظه مقدار كمب و زيادي آن، و به ملاحظه قصدي كه در گفتن آن دارد، و به ملاحظه آثاري كه بر آن مترتب مي شود از صلاح و فساد، و به ملاحظه ظهور و خفاي آن براي شنوندگان، و به ملاحظه عضوي كه دروغ از صاحب آن صادر مي شود به توسط آن، و به ملاحظه معني دروغ در لغت و عرف و مصطلح آن در شرع و غير آن، اقسام عديده شود، و بعضي اقسام آن با بعضي ديگر جمع شود. پس به جهت توضيح گوئيم.
اول: دروغ، گاهي بر خداوند عزوجل و بر خاتم النبيين صلي الله عليه و آله و سلم و بر ائمه طاهرين صلوات الله عليهم است؛ و گاهي بر غير ايشان؛ و گاهي ربطي به كسي
ندارد و افترائي بر احدي بسته نمي شود بلكه مجرد گفتن خلاف واقعي است. و جمله اي از بزرگان علماء، صديقه طاهره عليهاالسلام را در حكم ملحق نمودند به قسم اول؛ و همچنين ساير انبياء و اوصياء عليهم السلام را خصوصا اگر در امر دين باشد كه برگشت دروغ بر نبي يا وصي در آن حال، به سوي دروغ بر خداوند عزوجل است. دويم: دروغ بر پيغمبر و امام صلوات الله عليهما، گاهي در امور دين است يعني: آن چيزهائي كه از شان ايشان است كه بايد آنها را بيان كنند از واجبات و مستحبات و مكروهات و آداب و حلال و حرام. و آنچه متعلق است به رياست و خلافت ايشان از امور سياسيه؛ مثل عزل و نصب و گرفتن اموال و فرستادن عساكر و امثال اينها. مثال آن در اين مقام آنچه روضه خوان مي خواند كه بعد از رفتن علي اكبر به ميدان و آمدن آن حضرت، به مادرش ليلي فرمود: برخيز و برو در خلوت، و دعا كن براي فرزندت كه من از جدم شنيدم كه مي فرمود: دعاي مادر در حق فرزند مستجاب مي شود تا آخر آن [1] كه تمام دروغ است. و گاهي در امور دنيا و رسوم معاشرت ايشان است با خلايق كه در آنها با ايشان شريك باشند؛ از خوردن و آشاميدن و خوابيدن و حركت و سكون و امثال اينها. مثل آن دروغي كه آن جماعت خوانند كه جناب زينب در حالت احتضار
حضرت، آمد به بالين آن جناب. و كلماتي به زبان عربي از زبان معظمه نقل كنند كه در نزد ايشان برهان بر صحت آن خبر مجعول است. پس نقل كنند كه: فرمقها بطرفه فقال لها: اخية ارجعي الي الخيمة فقد كسرت قلبي وزدت كربي. [2] .
سيم: آن كه دروغ بر پيغمبر و امام، گاهي به نسبت كلامي است به ايشان به اين كه چنين فرمودند، و حال آن كه نفرمودند. مثل دو مثال گذشته و غير آن كه احصاء ندارد. و گاهي به نسبت فعلي است به ايشان كه چنين كردند، و حال آن كه نكردند. مثل قول آن جماعت كه حضرت چند حمله كرد و در روز عاشورا، در هر حمله ده هزار نفر را كشت.
و گاهي بر تقرير ايشان است به اين كه در محضر ايشان كسي كه در محضر ايشان كسي كاري كرد و آن كس را از آن منع نفرمودند با آن كه تقيه نبود و در منع كردن ترس و بيمي از كسي نداشتند؛ پس آن كار، جائز بلكه مرغوب و محبوب خواهد بود. چهارم: دروغ، گاهي از گوينده زياد صادر مي شود تا به حدي كه صاحبش را در متعارف دروغگو مي گويند. و آن كسي است كه دروغ گفتن را عادت كرده و طبيعي و ملكه او شده و از او بسيار صادر مي شود. و در زبان عربي او را «كذاب» مي گويند كه در اخبار، مكرر ذكر شده و بعضي علماء در ترجمه آن گفته اند: به غايت دروغگو؛ ولكن به نظر حقير، ترجمه آن همان دروغگو است؛ چه اگر كسي به دروغ گفتن عادت ندارد ولكن يك دفعه يا دو دفعه دروغي گفت، مي گويند: دروغ گفت؛ ولكن آن شخص را دروغگو نمي گويند اگر چه به حسب لغت صحيح است. و مي آيد در خبري كه دروغگو مذموم آن است كه مطبوع شده بر دروغ؛ يعني بر آن سرشته و به آن عادت كرده. و بهتر آن است كه مقابل اين قسم، «كاذب» ناميده شود و آن كسي است كه به دروغ عادت ندارد ولكن گاهي از او سر زند [3] .
پنجم: آن كه دروغ از دروغگو، گاهي از روي جد و حقيقت و اظهار بيان واقع صادر شود؛ مثل ساير مقاصد و مطالبي كه دارد و اظهار مي كند. پس شنوندگان را در تيه جهالت و اعتقاد خلاف واقع خواهد انداخت. و آنچه واقع نيست، معتقد ايشان مي كند و بر جهل ايشان افزايد. و گاهي از روي مزاح و خوش طبعي است كه جز خنداندن و شوخي كردن، مقصدي ندارد و احدي از شنوندگان اعتقاد خلاف واقعي نكند. ششم: آن كه از دروغ گاهي فساد بلكه مفاسد عظيمه ظاهر شود؛ چنان كه در بعضي از اخبار به آن اشاره شد. مثلا اگر كسي كه ظاهرا به او وثوقي
دارند، خبر دهد كه فلان كه غائب و صاحب اهل و عيال است، مرده پس به جهت اعتماد بر خبر او، مالش تقسيم شود و زنش شوهر كند. و از اين دو كار احصا نتوان كرد، چقدر خرابي و فساد پيدا شود. و گاهي مفسده ندارد جز اعتقاد نمودن شنوندگان خلاف واقع را كه با اعتقادش به واقع آن، در بي فايده بوده يكسان است. مثل آن كه فلان سلطان مرد يا بر فلان غلبه كرد يا عساكر و مداخلش فلان مقدار است، و حال آن كه نمرد و نكرد و نيست؛ ولكن در بود و نبود هيچكدان براي شنوندگان ثمر و فايده نيست. و گاهي نتيجه دروغ، نفع بلكه منافع بسيار باشد. مثل دروغي كه سبب نجات پيغمبري يا امامي يا مؤمني از كشته شدن و غير آن از آزار و اذيت گردد؛ و يا با آن حفظ مالي و عرض و ناموس محترمي شود؛ يا بر اعداء دين در محاربه غلبه كنند و نظاير آن كه فساد دروغ در جنب مصالح و منافع مستهلك و نابود است.
پاورقي
[1] اکسيرالعبادات في اسرار الشهادات، فاضل دربندي، تحقيق شيخ محمد جمعه،.... ج 2، ص 641. محدث قمي در نفس المهموم، ص 315 ميگويد «به دليلي دست نيافتم که بگويد ليلا مادر حضرت علي اکبر عليهالسلام به کربلا آمده باشد» در پي نوشت اسرارالشهاده محقق اين کتاب ميگويد: حضور ليلا را در کربلا مصنف اسرارالشهادة از بعضي کتابهاي مجهول نقل کرده است که متاخرين از او نيز چنين کردهاند!!.
[2] معاليالسبطين، محمد مهدي مازندراني، ج 2، ص 22 به نقل از تظلم الزهراء و با حواشي بسيار!! که با اندکي تغيير عبارات، همين مضمون را نقل کرده است. درباره حضرت زينب عليهاالسلام سخن بيش از اينهاست؛ مثل اين جريان که روضهخوانها زياد نقل ميکنند و اتفاقا يکي از روضههاي داغ و گيراي آنهاست وراقم نيز در اوايل طلبگي که گاهي منبر ميرفتم، همين روضه را بارها و بارها خواندم و البته مأخذم لسانالذاکرين بود و تصور نميکردم اين نقل، دروغ باشد و با اين آب و تاب در منابر خوانده شود. و آن جريان اين است که هنگامي که ابي عبدالله عليهالسلام آخرين وداع خود را با اهل حرم تمام نمود و به طرف ميدان حرکت کرد اندکي که از خيام فاصله گرفت، صداي خواهرش زينب را شنيد که ميفرمود: مهلا مهلا يابنالزهرا! حضرت ايستاد، خواهر به او رسيد، از برادرش خواست از اسب پياده شود تا وصيتي را که مادرش زهرا عليهاالسلام در هنگام وفات به او کرده عمل نمايد، حضرت پياده شد، زينب سلامالله عليها وصيت مادر را گفت و از طرف مادرش زير گلوي برادرش را بوسيد!! حال تصور کنيد براي اين جريان چه مقدار اشعار ساخته شده و برخي آب و تاب آن را نيز افزودهاند! و ايکاش اين جريان راست بود و مأخذي ميداشت؛ زيرا خيلي شورافکن و مجلس گرم کن است. و انصافا سازنده و جاعل ماهر و با سليقهاي داشته است. ولي شما مقاتل را بنگريد و مأخذه قابل اعتنايي را براي اين جريان نشان دهيد! حتي مقاتلي چون روضهالشهداء، محرقالقلوب، اسرارالشهادة، الدمعة الساکبه، منتخب طريحي، ناسخالتواريخ، معاليالسبطين، مقتل الحسين دروغين منتسب به ابي مخنف! که از ضعيفترين مقاتلاند و مطالب مجهول در آن بسيار است. چنين حادثهاي را نقل نکردهاند چه رسد به مقاتل معتبر!! و ذاکرين مصيبت بايد توجه داشته باشند. صرف اين که مطلبي و يا حادثهاي گريهآور و تأثير انگيز است و يا مجلس آنها را گرم ميکند، دليل خواندن اين جريانات نشود. بهر صورت اين حادثه مسلم دروغ است و نقل آن جايز نيست، هم نسبت دروغ دادن به امام حسين و هم فاطمه و هم حضرت زينب عليهمالسلام است. البته در همين مجال قضايا مجعول و نارواي بسياري از زبان برخي روضه خوانها و مداحان خوانده ميشود که با کمال تاسف برخي از شعرا نيز همان نقلها را تضمين کردهاند و مرتب خوانده ميشود و کسي هم اعتراض هم نميکند!! مثل اين جريان که بسيار ماهرانه و با سليقه ساخته شده است و راقم هر چه تلاش کردم، هنوز مأخذي حتي ضعيف براي آن نيافتم. و حال آن که از زبان ذاکرين بسيار شنيدهام اين که امام حسين عليهالسلام پس از آخرين وداع، هنگامي که به طرف ميدان حرکت ميکرد، صداي دخترش سکينه را شنيد که جلو اسب را گرفته، و گويا تقاضايي از پدر دارد. حضرت از او پرسيدند چه کار داري: گفت: تا وقتي از اسب پياده نشويد حاجتم را به شما نخواهم گفت. حضرت پياده شدند از او خواستند که حاجتش را بويد. سکينه گفت: تا روي زمين ننشينيد، نيازم را به شما نخواهم گفت. حضرت روي زمين نشستند. سکينه گفت تا مرا روي زانوي خود ننشانيد حاجتم را نگويم. حضرت چنين کردند. بعد سکينه عليهمالسلام گفت: پدر يادتان ميآيد هنگامي که در بين راه خبر قتل مسلم را آوردند. دختر او را صدا زديد و او را بر زانوي خود نشانيديد و دست نوازش بر سرش کشيديد؟!! و سپس دنباله داستان که برخي از روضهخوانها اين حادثه را با اندکي کاستي و زيادتي نقل ميکنند. و حقا که از روضههاي داغ و گيراي اين جماعت است و همه آنها بدون هيچ شکي دروغ محض است! ضمنا تظلم الزهراء نوشته مولي رضي الدين بن نبي القزويني است که احتمالا بعد از سال 1134 وفات يافته است و اين کتاب مانند شرحي بر لهوف است و از بحار زياد نقل ميکند. به نظر ميرسد مؤلف آن روضهخوان بوده است. تأليف آن را در سال (1118) به پايان برده است. اين کتاب در سال 1304 و 1312 در ايران چاپ شده است (الذريعه، آقا بزرگ طهراني، ج 4، ص 202، اعيانالشيعه، سيد محسن امين، ج 7، ص 30) اين کتاب مقتلي بسيار ضعيف و غير قابل اعتناء است و مطالب واهي و سست در آن بسيار است.
[3] توجه محدث نوري (ره) قابل توجه است و چنين ظريف نگريهايي از ايشان انتظار ميرود.