بازگشت

حكايتي ظريف


و از ظرايف حكايات آن كه يكي از علماي اعلام طاب ثراه نقل كرد براي حقير كه واعظ معروفي قبل ار ماه مبارك رمضان وارد بلدي شد يكي از آقايان عظام او را به مسجد خود (كه يكي از مساجد معروفه آنجا بود) دعوت نمود. هر سه را اسم بردند ولكن ذكر آن را مناسب نديدم و مقداري معين با او قرار داد كه در اواسط ماه به او برساند.

واعظ قبول كرد و در ايام ماه مبارك در آن مسجد مشغول وعظ و روضه خواني شد تا وقت اداي حق معهود رسيد. پس جناب آقا مقداري كم كرد و داد، واعظ چيزي نگفت تا در روز بيست و يكم، كه به اصطلاح بعضي از


ظرفا روز غايت جمعيت مساجد است. در بالاي منبر مشغول ذكر مصيبت شد تا به محلي كه وقت لطمه زدن و جامه چاك كردن و گريبان دريدن و برهنه نمودن سر و شورش رسيد. واعظ عمامه از سر گرفت و فرود آمد و در محراب درآمد و عمامه آقا را از سرش برداشت كه جناب شما صاحب عزائيد. پس كافه اهل مسجد به شور و جزع افتادند و با سر برهنه مشغول گريستن و لطمه بر سر و سينه زدن شدند هر كس به حال خود مشغول. آقاي واعظ فرصت را غنيمت دانست و براي گرفتن تتمه قرارداد وسيله خوبي به دست آورد. پس بنا كرد با دو دست به قوت تمام بر سر برهنه جناب آقا كوفتن و آهسته به او گفتن كه باقي مبلغ را مي دهي يا آنچه مي توانم مي كنم! آقاي بيچاره ديد سر نزديك است باد كند و كسي ملتفت اين مجلس محرابيه نيست، ناچار قبول كرد و او را اطمينان داد تا دست از سر او كشيد و براي دعا كردن با اين حالت خوش و دل خرم به عرشه منبر خزيد. الحق با اين قلب خراب و عمل سراب، لايق وعظ انام و افتخار نمودن چاكري امام حسين عليه السلام خواهد بود.