بازگشت

پيشگفتار مؤلف


ستايش بيرون از اندازه و حساب سزاوار قادري است كه از سوزنش برق خاطف [1] و ناله رعد قاصف، [2] ابر تيره را بگرياند و از قطرات تيرسان اشك ديدگانش قلب زمين را بشكافد و به منابر اشجار با وقار و تمكين و كرسيهاي نباتات لطيف رنگين، شبستان جهان را آرايش نمايد. و به واعظان اثمار با دستار گوناگون و ذاكران گلهاي رنگارنگ با پيراهن واژگون، زمزمه توحيد ذات مقدس سبحان و نداي كل من عليها فان [3] را به گوش هوش عالميان


برساند. [4] .


و خلعت رساي درود نامعدود، شايسته آن قامتي است كه در رضاي محبوب تيرهاي بلا را به جان خريد، و سخنان زشت ناگوار از مشركين شنيد و دست از ابلاغ رسالت نكشيد؛ تا آن كه روح انساني در هيكل بني آدم دميد و آل اطهارش نجوم ثواقب و انوار غياهب و هدفهاي سهام مسموم مصائب. و بعد چنين گويد بنده مجرم مسيئي حسين بن محمد تقي نوري طبرسي البسه الله حلل الصدق و اليقين و جعل له لسان صدق في الاخرين، كه جناب العالم العامل الجليل و الفاضل الكامل النبيل، حامي حوزةالدين و ما حي بدع المشركين و الملحدين، صاحب التصانيف الرشيقة و المولفات الانيقة الحبر النقاد الخبير و العليم الوقاد البصير السيد السند المؤيد المجتبي: مولوي سيد محمد مرتضي جونپوري هندي ايده الله تعالي، مكرر از آن جا به حقير شكايت از ذاكرين و روضه خوانان آن صوب [5] كرده كه در گفتن دروغ


حريص و بي باك[اند]واصرار تام در نشر اكاذيب و مجعولات دارند؛ بلكه نزديك به آن رسيده كه آن را جايز دانند و مباح شمارند. چون سبب گريانيدن مؤمنين است، از دائره عصيان موعظه و مجادله حسنه نوشته، شايد سبب تنبه و دست برداشتن از اين قبايح شود. ظاهرا جناب ايشان گمان دارند كه در عتبات عاليات و بلاد مقدسه ايران، اين طايفه از اين غائله آسوده و دامن عفت ايشان به لوث كذب و افترا آلوده نيست و اين خرابي ديني منحصر است در همان بلاد؛ غافل از آن كه نشر خرابي از سرچشمه در هر جا منتشر شده، منتهي به مركز علم و حوزه اهل شرع اعتاب عاليه است؛ چه اگر اهل علم مسامحه نمي كردند و مراقب تميز صحيح و سقيم و صدق و كذب گفتار اين طايفه مي شدند و از گفتن اكاذيب نهي مي كردند، كار خرابي به اين جا نمي رسيد و به اين حد بي باك و متجري نمي شدند و به اين قسم اكاذيب واضحه معلومه نشر نمي كردند و مذهب حقه اماميه و اهلش به اين درجه مورد سخريه و استهزاء نمي شدند و اين مجالس شريفه به اين اندازه، بي رونق و بركت نمي شد. به هر حال اين حقير به جهت اشتغال به كتاب «مستدرك» نتوانستم [6] ، مسئول ايشان را اجابت نمايم تا در اين ايام كه به حمدالله تعالي از اين خدمت خود فارغ شدم، حسب الامر مختصري در كيفيت سلوك اين


طايفه [7] و دخولشان در اين شغل نوشتم و نام آن را لؤلؤ و مرجان در شرط


پله اول و دوم منبر روضه خوانان گذاشتم. رجاء واثق از الطاف غيبيه الهيه و نظر لطف و مرحمت ولي عصر و امام زمان صلوات الله عليه[دارم]كه بمنضه قبول رسيده، لا محاله سبب ردع و زجر بعضي از ايشان شده، دست از تمام يا عمده آن اكاذيب و فساد اعظم ديگر - كه به آن اشاره خواهد شد ان شاء الله تعالي - بردارند. و اين رساله مشتمل است بر مقدمه و دو فصل و خاتمه.



پاورقي

[1] برق خاطف يعني: برق خيره کننده.

[2] يعني: رعد غرنده.

[3] سوره الرحمن آيه.

[4] آغاز اين نوشتار با نثري و تعابيري شوق‏انگيز، ارائه متني زيبا و استوار فارسي را در ذهن خواننده بر مي‏انگيزد، ولي افسوس که ادامه نمي‏يابد. و مولف بزرگوار بدون توجه به قواعد و دستور زبان فارسي سره، مطالب خويش را در قالب کلماتي نامأنوس، منطبق و مبهم به هم مي‏آميزد و نثري مشکل و پر ابهام به خواننده تحويل مي‏دهد. از کاستيهايي که توشته‏هاي مذهبي بدان دچار شده‏اند، بي‏توجهي به نثر فارسي است. اين نقصيه نفوذ کتابهاي فارسي و مذهبي را به شدت کاهش داده و به نا استواري در زبان متهم کرده است. اين نقصيه غير قابل دفاع، معلول عواملي است که مهمترين آن به نظام آموزشي حوزه باز مي‏گردد. نثر ناهنجار در تأليف کتابهاي ديني منحصر به کتابهاي فارسي نيست. بلکه تأليفهاي عربي نيز به همان اندازه ازنثر امروزين عربي فاصله دارد و به حق به عربي قمي يا اصفهاني معروف شده است! و اين ناتوانائي عمومي معلول کاستي‏هاي فراواني است که در نظام آموزشي حوزه ديده مي‏شود و کمتر چاره‏اي براي آن انديشيده شده است. پيشينه حوزه به علت جامعيت آن، داراي نثري استوار در عربي و فارسي است و اهتمام علماء به تأليف و تحقيق تبحر و توانمندي آنان را مي‏افزوده است. ولي پس از مدتي هم به علت عدم توجه به زبان و نگارش در زبان عربي و فارسي در نظام آموزشي حوزه، و هم به علت کم رغبتي اساتيد و عالمان به تاليف به اين دو زبان، به مرور فاصله زيادي ميان نثر امروزين و تأليفات مذهبي ايجاد شده است. اين فاصله در زبان فارسي به مراتب بيشتر از زبان عربي است (و جاي تاسف بسيار دارد) به گونه‏اي که گاهي ديده شده يک عالم وارسته از نوشتن يک نامه فارسي صحيح عاجز و ناتوان است! نکته‏اي ديگر نيز يادکردني است و آن پرهيز برخي از بزرگان و اساتيد برجسته از فارسي نويسي است. ارزش يافتن نوشتار عربي و اصرار اساتيد بر آن (با توجه به ضعفهاي عميقي که در تعليم و آموزش زبان فارسي و عربي در حوزه وجود دارد) مشکلات عديده‏اي را به وجود آورده که به آن اشاره مي‏شود: 1- فارسي نويسي را دليل بي‏سوادي مؤلف آن مي‏دانند و براي نويسندگان فارسي بهاء و ارزش چنداني قايل نيستند. 2- باعث بي‏توجهي شديدي به نثر فارسي شده و عملا حوزويان را از استفاده صحيح و استوار از زبان مادري خويش محروم ساخته است. 3- آنچه به زبان عربي نيز ارائه مي‏شود، سست و مغلوط است و با نثر امروزين عربي فاصله بسيار دارد. 4- کتابهاي وزين و علمي حوزه بيشتر به زبان عربي است و کمتر کتابهاي جدي و علمي حوزه مورد استفاده و حتي اطلاع فارسي زبانان قرار قرار مي‏گيرد. و از طرفي چون فارسي نويسي، معادل بي سوادي تلقي شده، بيشتر افراد کم مايه به نشر کتابهاي فارسي ديني مي‏پردازند در نتيجه چنين تصور مي‏شود که محصول حوزه همان است. مثل اينکه عالمان حوزه، اصولا مردم ايران و فارسي زبانان را از دائرة علم و هدايت خويش خارج ساخته و کمتر به تهذيب و ارتقاء فکري آنان مي‏انديشند و عملا عنان تفکر عمومي جامعه فارسي زبان را به گويندگان و روضه خوانان سپرده‏اند! 5-ميدان تأليف به زبان فارسي را به سست نويسان تاجر گونه واگذار نموده، تا همانند منبر به آلودگي آن بپردازند و هر رطب و يا بسي را به نام دين آن هم با نثري پلشت در ميان مردم عوام به پراکنند. شايد چنين تصور شود که در زمان مؤلف نثر فارسي همانند امروز ناهنجار و علماء ديني چندان بدان توجه نداشته اند! لکن بر خلاف چنين تصوري والد بزرگوار مؤلف علامه شيخ ميرزامحمد تقي نوري متوفي (1263) که از فحول علماء و بزرگان زمان خود دقت و قابل اعتناء. نسخه اي ازاين کتاب در کتابخانه مسجد جامع گوهرشاد به شماره (1254) موجود است و به عنوان نمونه چند سطر ازآن چنين است «زهي جهان پروري که کفالت هر موري بر ذمت عنايت اوست؛ و به ترتيب هر ذره ازتابش آفتاب رحمت او؛ هرچه آنچه خواست بداد، دست در به سينه‏اش ننهاد؛ يکي را اکليل زر بسر بگذارد، يکي را بکف در يوزگي سپارد. هر کس را سزايش بخشود، هر تن را به مقامش ستود؛ چرخ راازستارگان مزين ساخت، زمين رابه گوهر رخشان نواخت» «پس از آن که سيد ابرار اين سراي عاريت را بدرود گفتي، و بر بستر خاک پاک بهشتي خفتي، بلا مانند باران بر او باريدي، محنت چون برق پياپي بر او تابيدي، شمشيرها به رويش کشيدني، غارتگر باغش گرديدني؛ در ستم به رويش گشودند، پشت به سخنان او نمودند؛ کتاب خدا را بقفا انداختند، مدينه دين ويران ساختند؛ درياي فتنه به تموج درآوردند، رايات کفر و نفاق را جنبان کردند». اين کتاب گرچه از جهت تاريخي و مستند بودن مطالب، چندان اهميتي ندارد؛ ولي از جهت پردازش و نثر زيباي پارسي در عصر مؤلف بسيار قابل توجه است. بنابراين توقع ما از محدث نوري با داشتن چنين پدري اديب و خوش نثر، چندان به دور از آبادي نيست. اين کتاب ظاهرا در بمبئي به چاپ رسيده است، و نسخه خطي آن در کتابخانه جامع گوهرشاد به خط نسخ زيبائي است در 744 صفحه 19 سطري در قطع 30 - 18/5 س. اين کتاب از رحلت خاتم آغاز مي‏شود و مصائب حضرت فاطمه، اميرالمومنين، امام مجتبي، امام حسين و امام سجاد عليهماالسلام را در بر مي‏گيرد. و در چند بخش ديگر به تفصيل به حوادث کربلا، فداکاريهاي اصحاب امام حسين و بستگان آن حضرت و وقايع بعد از شهادت اختصاص يافته است. نکته جالب اين است که مؤلف بزرگوار در خاتمه مقصود خويش را از تأليف اين کتاب چنين آورده است: «بلکه مقصود اصلي حقير در تأليف اين کتاب اين است که چون در نظم و نثري که در مصائب اين خواجگان صاحب وقار و مهتران روزگار از صاحبان طبع صادر گرديده، مشاهده نمودم، کم سخني که شايسته و پسنديده نکته شناسان سخن آفرين و مورث حزن دلها وبکاي چشمان عارفين گردد، ديدم. از نظاره اين حالت شگفت خاطرم پريشان و فسرده و دلم سوزان و پژمرده گشته، برين سر شدم که به نيروي اين وسايط جود و وسايل وجود، سخنان چند نگارم که گوي مسابقت به ياري آن از همگنان ربايم، صفحه نامه را از آن کلمات دلپذير پر از گل و لاله نمايم. ديدگان نکته يابان را نور دهم، اکليل بر مفارق سخن سنجان نهم».

[5] ناحيه.

[6] توجه به زمان تدوين اين رساله، اهميت بسيار دارد، اين رساله پس از عمري توغل در علوم مخصوصا در حديث و تأليف و تصنيف کتابهاي گوناگون همچون مستدرک الوسايل و در اواخر عمر تحرير شده است. خبره‏گي، دوري از احساسات، تجربه حوادث گوناگون، تسلط به مباحث، جامع نگري و سوز از مشخصه‏هاي بارز اين دوران است. اين کتاب شايد آخرين تأليف محدث نوري و يا يکي از آخرين نوشته‏هاي او باشد. تاريخ اتمام آن اواخر سال 1319 ه-ق است که حاجي در سال 1320 دار فاني را وداع گفته است. لذا برخي اين رساله را يکي از بهترين و ارزنده‏ترين تأليفات او دانسته‏اند.

[7] در اين باب رساله‏هائي تبويب شده که بيشتر به بعد از زمان محدث نوري باز مي‏گردد و در برخي از کتابها در ضمن مطالبي اشاراتي به ضوابط و آداب منبر و روضه‏خواني شده است ولي محدث نوري را بايد مبتر آن دانست. مفصلترين کتابي که در اين باب نوشته شده است «کبريت احمر في شرائط المنبر» تاليف محمد باقر الخراساني القايني البيرجندي است. اين کتاب در سال 1330 ه-ق تأليف شده است و بيش از صد صفحه از اين کتاب منحصرا به شرائط و ضوابط روضه‏خوان و منبري و مجالس وعظ و مصيبت و آداب شرکت در اين مجالس اختصاص دارد. و قسمت دوم اين کتاب در سي مجلس به مباحث و مسائل گوناگون پرداخته است که بيشتر مورد نياز اهل منبر است و براي ربط مطالب به مصيبت آخر منبر، در هر مجلس نيز گريزي انتخاب کرده است. اين کتاب مجموعا خواندني است گرچه متفردات و مطالب ضعيفه‏اي نيز در آن ديده مي‏شود. تفاوت عمده اين دو آن است که «کبريت احمر» جامعتر از رساله محدث نوري در تمامي آداب منبر و مجالس وعظ اعم از منبري، مستمع. باني و... پرداخته است ولي محدث نوري بيشتر توجه به اهل منبر و مطالب آنها دارد بالاخص به دو عامل مهم (صدق) و (اخلاص) که به حق پايه‏هاي اصلي موعظه مي‏باشند، اهتمام تام داشته است. ما به تناسب برخي از مطالب و نظرات شيخ محمد باقر بيرجندي را با استفاده از «کبريت احمر» نقل خواهيم کرد. اين کتاب با تصحيح سيد محمود موسوي زرندي مشهور به محرمي در سال 1377 ه-ق توسط کتابفروشي اسلاميه در تهران به چاپ رسيده و در سال 1399 هجري تجديد چاپ شده است. ضمنا در نهايت اين کتاب شرح حال مؤلف آن در چند صفحه به چاپ رسيده است. اين شرح حال احتمالا به قلم يکي از شاگردانش تنظيم شده و در زمان مؤلف به رشته تحرير درآمده است. در اين شرح حال کليه مشايخ، اساتيد و مکانهاي تحصيل و تدريس مؤلف و همچنين تأليفات او تا سنه 1330 (زمان اتمام تأليف کبريت احمر) به تفصيل آمده است. تأليف ديگري که بي‏ارتباط به مطالب محدث نوري نبوده و يادکردني است، رساله‏اي تحت عنوان «اکسير السعادة في اسرار الشهاده» تأليف حاج سيد عبدالحسين شوشتري است که در سال 1319 يعني همزمان با کتاب لؤلؤ و مرجان محدث نوري تأليف شده است. انتخاب نام کتاب شباهت تامي به کتاب فاضل دربندي دارد که به «اکسير العبادة في اسرار الشهادة» نامگذاري شده است. و به نظر مي‏رسد مرحوم سيد عبدالحسين نيز کتاب دربندي را ملاحظه نموده و انگيزه هر دو مقام تأليف اين رساله، نوشته‏هاي او بوده است و احتمالا برخي از مطالب او ناظر به کلمات فاضل دربندي مي‏باشد. مرحوم سيد عبدالحسين داراي نظرات خاصي در باب عزا و گريستن بر ائمه عليهم‏السلام مي‏باشد و آن را از عبادات نفسيه توقيفه مي‏داند. او در ابتداي اين رساله پس از تلاش براي اثبات اين معني که ابکاء و بکاء بر مصائب اهل بيت عليهم‏السلام بالاخص حسين بن علي عليه‏السلام بر تمامي معارف و طاعات و عبادت افضليت دارد و اکسير تمامي آنهاست مي‏گويد: لکن بشرطها و شروطها. و در مقام دفع اين شبهه که اگر چنين فوائد گسترده‏اي بر ابکاء و بکاء مترتب است چرا با تحقق آن، شاهد چنين فوائدي نيستم مي‏گويد: «ان تخلف هذا الاکسير الاعظم و السبب الاتم الاعم عما ذکر له من فوائد العبادة و عوائد الطاعة و آثار السعادة، ليس الا من جهة ان لکل عبادةمن البداية الي النهايه شرائط و شروط و ان انتفاء الشرط انتفاء المشروز فتخلف الشئي عن وضعه، من جهة وضعه في غير موضعه و تحريفه عن مواضعه کما و کيفا، لان مثله مثل القرآن هدي للمتقين و شفاء للمومنين و لکن لايزيد الظالمين الا خسارا و طغيانا کبيرا.....لان کل عبادة اوتيت من غير بابها واوقعت علي غير وجها و شروطها، خرجت عن العبادة والطاعة.....بل دخلت في المعصية التشريع و التبديع و هو ضلال منيع و ارتداد سريع في دأب العوام الاضل من الانعام». و در ادامه به تبين شرائط و تثبيت نظر خويش پرداخته که در ادامه مباحث قسمتهايي از نظرات ايشان را خواهيم آورد.